برگی از خاطرات کار آموزی

سلام

قبل از هر چیز به خاطر اینکه دیر آپ کردم معذرت می خوام

ولی من مشکل داشتم که آپ نکردم

مشکل اینترنت داشتم

از خونه هر چی سعی کردم نتونستم آپ کنم

ولی دیگه دانشگاه باز شده...

 

تا حالا شده تو رو در واسی قرار بگیرین و مجبور شین کاری رو که دوس ندارین انجام بدین؟

تو این جور وقتا چیکار می کنین؟

2 راه بیشتر نداره

یا باید زیر بار اون کار برین که ممکنه براتون گرون تموم بشه یا اینکه باید یه نفس عمیق تا ته بکشین و با شجاعت بگین نه... من نمی تونم...به من چه

تو این کارخونه ای که من و دوستم مسعود.ب می رفتیم واسه کار آموزی یه محمد نامی وجود داشت که پشت یکی از دستگاه ها کار می کرد

یه آدم تقریبا 35 ساله سبیلو چاق که موهاش قهوه ای رطبی رنگ بود و آدم بسیار بی نمکی بود. شوخی هایی می کرد که خودش هم به زور خندش می گرفت. بعدش تازه اگه نمی خندیدی بهش بر می خورد. یه بار می خواست با من شوخی کنه من خندم نگرفت، نزدیک بود دعوامون بشه.

خلاصه انسانی بس عجیب الهویه بود تا زمانی که خودش رو لو داد.

از اونجایی که من زیاد از این آدم خوشم نمی اومد طرفش نمی رفتم

واسه همین رفت سراغ رفیقم

روز اول پس از کلی احوال جویی و خوش و وش به زبان اصلی و پرس و جو از نوع رشته و دانشگاه و علت اومدن ما به کار آموزی به رفیقم گفته بود از اونجایی که ما تو این کارخونه زیاد در نمیاریم هممون شغل دوم داریم

از قضا و قدر و جبر و اختیار روزگار، طرف یه نمایندگی چیلرهای جذبی گرفته بود که ظاهرا خیلی براش نگرفته بود. از این رو به این رفیق ما متوسل شد تا کار تبلیغات و اطلاع رسانی رو براش انجام بده.

پس از کلی تمجید و تعریف از این چیلرها و مزیت هایی که دارن قرار شد براش یه کاتالوگ بیاره که ببره و به همه بگه که وای خدای من این چیلرها چقدر خوووووبن...!!! شما میل ندارین تهیه بفرمایین؟!!

فردای اون روز محمد جون با کاتالوگ چیلرهای جذبی، خوشحال و شنگول اومد سر کار... صدا زد مسعود... بیا اینجا ببینم... این کاتالوگ ها رو ببر و ببینم چیکار می کنی...

بیچاره این مسعود ما افتاده بود تو رو در واسی نمی دونست چیکار کنه. نزدیک بود جو گیر بشه یه چیلر از طرف بخره که من جلوش رو گرفتم...

شانس آوردیم کار آموزیمون زیاد طول نکشید وگرنه می گفت بعد از ظهر ها بیاین دم مغازه بهم کمک کنین.

خلاصه با هر بدبختی بود اون رو از سر خودمون وا کردیم.

یه بار هم به مسعود گیر داده بود بره براش از کتابخونه دانشگاه کتاب بگیره. ولی این بار مسعود حواسش جمع بود و می دونست این یکی دیگه شوخی بردار نیست، چون تو کتابخونه شخصی به نام تافی اعظم انتظارش رو می کشه...

خوب بچه های گلم... پست امروز هم به پایان رسید... پس سعی کنین تو زندگیتون مواظب همچین چیزایی باشین که گیر نیفتین...

نظرات 20 + ارسال نظر
مسعود دوشنبه 2 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:09 ق.ظ http://mmvdz.blogfa.com

جای خودم خالی بوده تا یک بازاریابی ای بر اش کنم و همچین جیبش رو خالی کنم که هفت نسل بعد از اونم نتونن چک هام رو پاس کنن!!!

کلیک کن تو قلب من دوشنبه 2 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:21 ق.ظ http://www.dvp.mihanblog.com

از وبلاگتان بهره لازم رابرده ایم شما هم به ما سربزنید اگر برایتان ممکن میباشد وبلاگهای من را در لینکستان خود قرار دهید تا زیر سایه شما نسیمی به ما بوزد و بازدیدکنندگان شما گوشه چشمی به وبلاگ ما داشته باشند پیروز باشید به امید روزی که وبلاگهای من باعث شادی و امید شما دوست عزیز شود=>


http://www.dvp.mihanblog.com
کلیک کن تو قلب من
http://www.iranmaxim.mg-blog.com
وبلاگهای +/- جایزه 800 دلاری
http://www.mamno-13.blogsky.com
ورود 13- ممنوع

ندا دوشنبه 2 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:11 ق.ظ http://harfhaeshokolati.blogfa.com/

سلام خوبی؟
باشه توصیه هات رو جدی میگیریم

ندا دوشنبه 2 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:12 ق.ظ http://http://harfhaeshokolati.blogfa.com/

بدو بیا ببین وبم خوب شده؟بدووووووووو چرا راه میری!!!

ندا دوشنبه 2 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:14 ق.ظ http://http://harfhaeshokolati.blogfa.com/

جون تو اصلا این کامنت دونیت حال نمی ده توش کامنت بذاری
میدونی چرا؟
چون شکلک نداره!!!! ادم عصبی میشه خوووو
راستی از این شکلکاا از کجا خریدی؟ به من هم بگوو...

100Jad دوشنبه 2 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:59 ب.ظ http://100jad.blogfa.com

agha merC ke sar zadi
kheili chakerim
mamnoon ye Alame

آرام جان دوشنبه 2 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 01:58 ب.ظ http://aram-jan.blogfa.com

سلام!
۲ حالت که بیشتر وجود نداره که!
یا بلاگفا طبق معمول قاطیه
یا سایت دانشگاه ما نمیدونه چه جوری سایت بلاگفا رو باز کنه!
من تازه به آدرسه وبلاگت دقتیدم و دیدم رفتی بلاگ اسکای!
شرمنده!
ممنون که سر زدی!

فرزانه دوشنبه 2 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:37 ب.ظ

سلام
واقعن نمیدونی یا سر کاریه ؟ :ییییی

فرزانه دوشنبه 2 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:38 ب.ظ

http://www.pic4ever.com/
تو این سایته
پر از شکلکه
خب ؟
بعدش میتونی راست کیلیک رو شکلک بزنی و کپی بعد هم تو مطلب پیست
یا ابنکه آدرسش رو برداری
وثه درج تصویر در وبلاگ
اونطوری بذاری

فرزانه دوشنبه 2 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:38 ب.ظ

همین دیگه :ی

فرزانه دوشنبه 2 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:39 ب.ظ

پست قبلیتو خوندم
خیلی خوبه آدم فامیل باشه
و فامیا نزدیک باشه

مثه مامانه من که معلمه
اما هیش وخت نشد که معلم من باشه که
دهههه :-س

فرزانه دوشنبه 2 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:40 ب.ظ

تا پست بعدی رو بذاری اینو میخونم :ی

فرزانه دوشنبه 2 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:40 ب.ظ

ممنون که سر زدی
فعلا (شکلک شیطون بنفش :ی)

علی رضا دوشنبه 2 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:07 ب.ظ

به قولت عمل کن
یه پست در مورد اعتقادت بنویس
اقا احسان منو میشناسی؟
اگه شناختی که چیزی نگو
چون کامنت دونیت نظر خصوصی نداشت نموتونم بگم کی هستم

مژگان سه‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:34 ق.ظ http://ninijon.persianblog.ir

طبق گفته خودتون در کامنت دونی من ....خدا رو شکر که این وبلاگ ما یه جایی به درد میخوره ..ـ چراغ قوه بودنش )....مممنون که بهم سرزدی...چه کامنت زردی برات گذاشتم نه ؟.....اخه هنوز نوشته هاتو نخوندم ..اول جواب کامنتی رو که برام گذاشتی دادم تا بعد نوشته هاتو بخونم

مژگان سه‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:35 ق.ظ http://ninijon.persianblog.ir

دوست مسعود خودمونی؟...همون که لینکش تو وبلاگم هست ؟

خودم چهارشنبه 4 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:00 ق.ظ http://ehsan12.blogsky.com

به مژگان:
سلام
آره من دوست همون مسعود ام ام وی دی زدم
چرا نظر خواهی هات رو غیر فعال می کنی؟
پس ما چجوری بهت ثابت کنیم پست هات رو می خونیم؟

علی چهارشنبه 4 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:04 ق.ظ http://www.mlvdz.blogfa.com

سلام
تکراری بود خاطرت !!
ده بار برامون تو دانشگاه تعریف کردی !!
ضمنا ...




خودتو لوس نکن!

مژگان پنج‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 01:46 ب.ظ http://ninijon.persianblog.ir

من شانس دوباره اومدم تو کامنت دونیت ....یعن یداشتم ورودی های وبلاگمو چک می کردم .وگرنه به ندرت پیش میاد که من نظرات دیگران وتو کامنت دونی هل بخونم .خوبه اون همه صغری کبری چیدم .بازم که می گی چرا سییستم نظرخواهیمو بستم ؟....ای باباااااااااااااااااا ایمل وکه ازت نگرفتن ....گرفتن ؟

نسرین چهارشنبه 9 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 04:24 ب.ظ

داداش احسان شما دقیقا کجای دزفولین واگه میشه ای دی تون رو لطف کنید اگه میشه سریع من دوباره میام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد