من بدو آهو بدو...

سلام

من برگشتم...

شاید از این به بعد دوباره پست بدم اگه خدا بخواد

ماجرایی که می خوام تعریف کنم مربوط میشه به ...

همه چیز از 11 ماه پیش شروع شد...

روزهای اول ترم بهمن بود...

-          سلام احسان

-          سلام

-          خوبی؟

-          مرسی، تو چطوری؟

-          خوبم. چه خبر؟ واحد گرفتی؟ دیگه این ترم به سلامتی فارغ التحصیل میشی؟

-          سلامتی، آره گرفتم. نه والا. پروژه پایانی و درس شیشتم های انتفال عاب می مونه واسه ترم بعد

-          چرا این ترم نمی گیری؟

-          آخه کار آموزی 2 پاس نکردم بهم بیشتر از 20 واحد نمی دن

-          اکه هی. چه بد

-          آره دیگه...

ساعت 7:30 صبح روز اولین چهارشنبه ترم

-          ! سلام احسان. اینجا چیکار می کنی؟ تو که شیشتم نداشتی

-          سلام. آره ولی این ترم میام سر کلاسش. با استاد هم هماهنگ می کنم اسمم رو زیر لیست اضافه کنه که ترم بعد که 6 واحد دارم اینو معرفی به استاد بگیرم

-          آها، خوبه

و این جا بود که ماجرا آغاز شد...


این طور که از کارمندای آموزش پرسیده بودم شرایط گرفتن یه درس به صورت معرفی به استاد این بود که یا اون درس رو یه بار افتاده باشی یا یه ترم سر کلاسش رفته باشی و با استاد هماهنگ کرده باشی. من هم از نوع دومش بودم که میخواستم یه ترم بشینم سر کلاسش و ترم بعد معرفی به استاد بگیرم این درس رو

استاد این درس از شانس بد من، یه استاد مقرراتی و خشک بود ( و البته هنوز هم هست ) که برای هر کاری میگه از آموزش نامه بگیرید و ...

خلاصه هر جوری بود باهاش صحبت کردم و گفت مشکلی نداره و اسمم رو زیر لیستش اضافه کرد.

ترم شروع شد و منم که بچه مثبت، هر چهارشنبه ساعت 7:30 صبح سر کلاس این استاد حاضر می شدم و درس شیرین شیشتم های انتفال عاب * رو با ایشون پی می گرفتم، که بچه ها:

-          آب خیلی مهمه. درست مصرف کنید. آب های شیرین جهان کم شده و داره کمتر هم میشه و ...

-          حیاط رو که می خواید بشورید از آب تصفیه استفاده نکنید

-          حموم که میرید زیر دوش نزنید زیر آواز هی آب هدر بره

-          فلان کشور انقدر مصرف می کنن، ما انقدر مصرف می کنیم. بده، زشته، رعایت کنید خوب

-          و یه سری آمار و ارقام می داد که معلوم نبود مال چند سال پیشه و از کجا در آورده

-          ...

تقریبا نصف ترم همین طوری گذشت تا یکم به مباحث محاسباتیش هم رسیدیم

نکته ای که توی کل ترم وجود داشت این بود که مرتب وقتی با دوستام حرف می زدم می پرسیدن که چند تا واحد مونده برات و کی فارغ میشی و (فارغ التحصیل البته) ...

و هر بار هم من باید این داستان کار آموزی 2 و بیشتر از 20 واحد نمی دن و می خوام معرفی به استاد بگیرم رو تعریف می کردم...

خلاااااااااااااصه. یه ترم گذشت و تابستون شد و دوباره باز آمد بوی ماه مدرسه...

رفتیم واسه انتخاب واحد. همچین بادی به غبغب انداختیم و گفتیم:

-          من فقط 6 واحد دارم خانم حبیبی. این 3 تاش که پروژس اون 3 تاشم که معرفی به استاد می گیرم دیگه

-          معرفی به استاد؟

-          آره دیگه...

-          معرفی به استاد که نمی دن بهت این درس رو

-          هااااااااااا؟ چراااااااااااااا؟

-          3 واحد بیشتر معرفی به استاد نمی دیم

-          من که اون ترم پرسیده بودم گفتید میشه و ...

-          نه نمیشه

و همین جا بود که به نظر میومد داره بوی دردسر میاد...

واحد رو گرفتم. جلسه اول شد، رفتم سر کلاس. همش 4 نفر بودیم. کلاس تشکیل نشد. بعد از کلاس رفتم پیش استاد.

-          سلام استاد. من ... هستم. ترم قبل این واحد رو نداشتم ولی میومدم سر کلاستون، اسمم رو هم زیر لیست اضافه کرده بودید اگه یادتون باشه. می خواستم این ترم معرفی به استاد بگیرم ولی آموزش قبول نکرد. خواستم اگه امکانش باشه چون یک بار سر کلاستون بودم، این ترم دیگه سر کلاستون نیام و از بابت حضو و غیاب خیالم راحت باشه (آخه این استاد رو حضور غیاب خیلی جدی بود و ترم قبل همش تهدید به حذف می کرد)

البته بماند که منه بیچاره کل ترم به جز 2 جلسش رو که خونه مسعود بودم و صبحش گرفته بودیم تخت خوابیده بودیم (یادم نیست قبلش حلیم هم خوردیم یا نه) بقیه ترم رو سر کلاسش بودم و از شانس خوب من اون 2 جلسه حضور غیاب کرد و برام غیبت زد و بقیه ترم هم که عشقی بود، یه بار هوس می کرد حضور غیاب می کرد، 10 بار نمی کرد.

-          استاد این هم برگه تاییدیه انتخاب واحدمه، ببینید واحد ندارم این ترم. فقط چون دارم برای کنکور ارشد درس می خونم خواستم وقتم رو کامل به درس خوندن اختصاص بدم و ...

-          شما ساکن همین جا هستید؟

-          بله استاد

-          خوب از نظر من مشکلی نداره، شما می تونی هر موقع فرصت کردی بیای.

-          استاد پس مشکلی نیست دیگه؟

-          نه، آقای ... بودین دیگه. مشکلی نداره... موفق باشید

خلاصه منم خوشحال و شنگول رفتم خونه و الان که 3 ماه از تمر میگذره سر کلاسش هم نرفتم تا اینکه...

جمعه صبح قبل از اینکه آزمون آزمایشیمون شروع بشه یکی از بچه های اون کلاس که توی آزمون ها شرکت می کرد برگشت به من گفت:

-          سلام آقای ... . میگما، استاد فلانی گفت که این آقای ... کجاست؟ چرا از اول ترم سر کلاس نمیاد؟ براش غیبت رد کردم ها. بهش بگید بیاد وضعیتش رو مشخص کنه

-          من همین جوری مونده بودم با دهن باااااااااااز نگااااااااش می کردم

-          چیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی؟

-          عجب آدمیه، من که اول ترم اومدم 2 ساعت براش روضه خوندم که این جوریه و اون جوری

-          حالا این هفته بیا باهاش صحبت کن ببین چی میگه

چهارشنبه ساعت 5 تا 7 بعد از ظهر کلاس این درس بود. یه رب قبلش رفتم دم کلاس، دیدم همون جا کلاس مقاومت مصالح داشته و کلاس تموم شده. صبر کردم تا دانشجوها سوالاشون رو پرسیدن و نوبت من شد

قدم قدم زنان با استاد داشتیم به سمت اتاق اساتید می رفتیم...

-          سلام استاد. ... هستم. اول ترم اومدم باهاتون صحبت کردم که هیمن یه درس رو دارم و ترم قبل سر کلاستون بودم و ...

-          نهههههههههههههههههههههه. ما که همچین قراری نذاشته بودیم آقای ...

-          من گفتم اگر بعضی جلسه ها مشکل داشتید نیاید. نه اینکه برید و اصلا خبری نباشه ازتون

-          استاد خدا شاهده خودتون گفتید. ببینید این جزوه منه. کل ترم قبل سر کلاستون بودم. حتی بازدید اهواز رو هم اومدم. اگه لازم باشه عکس یادگاریشم میارم براتون. اینم تاییدیمه که ...

توی محوطه بودیم که داشتم اینا رو می گفتم و یهو بارون گرفت

همین طور که داشتم حرف می زدم یهو استاد گفت

-          ای وای بارووون اومد

و شروع کرد به دویدن به طرف سالن اساتید

-          استااااااد، عرض می کردم که ...

-          وای وای باروون تند تر شد

حالا هی من بدو آهو بدو، من بدو آهو بدو... آخ ببخشید، نه. هی من بدو استاد بدو من بدو استاد بدو          . تا رسیدیم به سالن. هوا تاریک بود و چراغای اول سالن خاموش

استاد برگه تاییدیم رو گرفت. داشتیم به طرف نور حرکت می کردیم و سکوت معنا داری بر اونجا حکم فرما بود ( البته معنی خاصی هم نمی داد، ساکت بود سالن. خوب کسی نبود توش دیگه. خواستم یه جمله ادبی گفته باشم فقط). به نور رسیدیم

عینکش رو زد بالا و یه نگاه عمییییییق به برگه انداخت و من همچنان عین ضبط صوت مشغول تکرار کردن داستان این 6 واحد بودم که این جوری بوده و اون جوری ...

-          بسیار خوب... بله. یه چیزایی یادم اومد

-          منم خوشحال از اینکه قضیه حل شده و به خیر گذشته. که یهو ...

-          خوب. شما از این به بعد سر کلاس بیاید و حضورتون رو کامل کنید که ان شا الله آخر ترم بتونیم وضعیتتون رو بررسی کنیم

و این جوری شد که یک ترم سر کلاس رفتن کله سحری من، اون همه صحبت های اول ترم قبل و اول این ترم و ... بی فایده و بی نتیجه موند و دست آخر هم که از همین فردا شنبه ها و چهارشنبه ها باید برم سر کلاس بشینم و این درس شیرین رو گوش بدم

نتیجه اخلاقی: نداشت

پ.ن * : اون غلط املایی برای جلوگیری از یافتن این کلمه توسط استاد عزیزم در موتورهای جستجو و بیچاره شدن من هست

       

نظرات 5 + ارسال نظر
علی جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:33 ب.ظ

هی من بهت گفتم هی گوش نکردی! گفتم نمی خوا صب زود بیای سر کلاس!
حالا کی آقای ...ارررررت رو ... کنه! یعنی قانع کنه!
خوب بالاخره معیاری بریا اینکه شما درست می گید یا نه وجود نداره!

علی جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:41 ب.ظ

حالا که اینطور شد باید پروژه بپیچونیش حسابی!

مسعود جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:50 ب.ظ

اگه به استاد نگفتم ، یه آشی برات نپختم

مهسا جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:55 ب.ظ

اون غلط املایی برای جلوگیری از یافتن این کلمه توسط استاد عزیزم در موتورهای جستجو و بیچاره شدن من هست....
من فکر کردم مواد بهت نرسیدهولی این احتیاط واجبت منو کشته حاجی آقا

امیر حسین پنج‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:17 ب.ظ

من فکر کردم آهو اسم استادتونه !!!

شوخی کردم .... به این استاد میگن آی کیو ملخ !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد