زنده باد آزادی

بالاخره کنکور آزاد رو هم دادیم و پرونده کنکور تا چند سال دیگه و یا شاید برای همیشه بسته شد!

روز جمعه 24 اردیبهشت قطعا یکی از به یاد موندنی ترین روزهای عمر من بوده و در آینده هم خواهد بود.

از روز دوشنبه هفته گذشته ساعت 11 صبح که کارت های ورود به جلسه رو روی سایت دانشگاه آزاد زدن، مشخص شد که کنکور گروه مکانیک روز جمعه هست. تنها ضد حالی که خوردیم این بود که حوزه امتحانی من و مسعود توی دو تا دانشگاه مختلف افتاده بود. من حوزم علوم و تحقیقات بود و مسعود تهران مرکزی.

بلیط مسعود برای همون روز دوشنبه بود و بلیط من و بابام برای روز سه شنبه. یه جورایی از همون روز دوشنبه دیگه حس و حال درس خوندن هم نداشتم و وقتم رو بیشتر با کامپیوتر میگذروندم.

فردای اون روز یعنی روز سه شنبه ساعت 4 از خونه حرکت کردیم و رفتیم راه آهن. خوشبختانه حرکتمون هم بدون تاخیر بود. همه چیز خوب بود جز سیستم تهویه قطار که اصلا خوب کار نمی کرد. بعد از کلی اعتراض مسافرای قطار و اومدن رئیس قطار، رئیس قطار با گفتن این مسئله که دمای داخل قطار رو اندازه گرفتیم و هنوز به 35 درجه نرسیده و خسارتی بهتون تعلق نمیگیره آب سردی روی همه ریخت. تازه خبر دار شدیم که سیستم تهویه سالن 10 کلا از کار افتاده و باید خدا رو شکر کنیم که ما هنوز یه مقدار هوای خنک گیرمون میاد!

خلاصه اون شب گرم رو توی قطار به عشق کنکور سپری کردیم و فردا ساعت 6.5 صبح به تهران رسیدیم و یه راست رفتیم خونه.

تا روز جمعه همش توی خونه بودم به جز یک باری که برای شام به خونه خالم رفتیم جای دیگه ای نرفتیم.

البته یک روز مونده به کنکور یعنی روز پنج شنبه به همراه بابام و دوستش، و با ماشین دوست بابام رفتیم و محل دانشگاه رو پیدا کردیم. چه دانشگاهیه!! باید ببینید! خیلی با کلاسه خداییش! قله کوهه! دور و ورش هم همش دار و درخته. چسبیده به منطقه فرحزاده. توی شمال غرب تهران.

روزای قبل از کنکور رو کاملا بدون استرس سپری می کردم ولی شب قبل از کنکور یکی از بدترین شبای زندگیم بود. از ساعت 11 که خوابیدم هر نیم ساعت 1 بار از خواب می پریدم و سراسیمه به ساعت نگاه می کردم و فکر می کردم که دیرم شده. تا صبح همین شکلی بود. آخرین باری که از خواب پریدم ساعت 5:30 صبح بود که دیگه بعد از اون نخوابیدم.

بابای مهربونم هم پاشده بود و بساط صبحونه رو برپا کرده بود. نون گرم و تخم مرغ سرخ شده و کره و پنیر و چایی شیرین! به به !

خلاصه حسابی خوردم و ساعت 6:30 با ماشین دوست بابام رفتیم به طرف دانشگاه. ساعت 7 بود که به دانشگاه رسیدیم. از اولین نگهبان دم در محل ساختمون فنی و مهندسی رو سوال کردم و اون هم با دست یک جهت رو به من نشون داد و منم راه افتادم

همین طور سرم پایین بود و داشتم تو جهتی که نگهبان دم در گفته بود حرکت می کردم که اتفاقا یه مسیر با شیب تند 20 30 درجه بود و آدم حسابی خسته می شد. اتفاقا چند تا اتوبوس هم کنار مسیر توقف کرده بود و تعدادی رو می دیدم که سوار می شدن. ولی از اونجایی که من ورزشکار هستم و پر انرژی با خودم گفتم نه بابا ! اتوبوس برای چی؟! خودم پیاده میرم. مگه چقدر راهه!؟

همین طور حرکت می کردم که یکی از حراستی ها صدام زد:

-          آقا کجا میری؟ داوطلبی؟

-          بله. ساختمون فنی میرم

-          بیا سوار شو. نکنه می خوای کل 6 کیلومتر رو پیدا بری؟!

تازه حساب کار دستم اومد که چرا همه دارن سوار اتوبوس میشن. واسه همین علیرغم اون خصلت های ورزشکاری و اینا که گفتم به خاطر کمبود وقت من هم سوار اتوبوس شدم. 5 دقیقه بعد روبروی ساختمون فنی بودیم. واقعا از اون بالا شهر دیدنی بود! خیلی منظره قشنگی داشت. بعد از تحویل دادن موبایل رفتم توی ساختمون و صندلیم رو پیدا کردم و سر جام نشستم و منتظر گذشتن 50 دقیقه آخر مونده به کنکور شدم. تقریبا 20 دقیقه مونده به ساعت 8 دفترچه های سوال و پاسخ برگ رو آوردن.

اولین نکته جالب توی کنکور امسال، تغییر کردن تعداد سوال های هر درس از 20 به 15 بود که خودش امیدوار کننده بود که کلی وقت اضافه میاریم.

ساعت 8 شد و کنکور شروع شد. سوالای زبان رو تقریبا به راحتی جواب دادم و به جز 2 تاش بقیه رو زدم. ولی با رسیدن به سوالای ریاضی یهو شوکه شدم!!

من و مسعود توی چند هفته آخر مونده به کنکور ، کنکورهای دانشگاه آزاد 7 سال گذشته رشته مکانیک رو زده بودیم. جالبه که توی این 7 سال 90 درصد سوالای ریاضی از درس های ریاضی 1 و 2 و معادلات دیفرانسیل بود و از درس ریاضی مهندسی سر جمع 5 تا سوال هم نیومده بود. ولی امسال !! تمام سوالا از درس ریاضی مهندسی بود!!! و من هم چون با توجه به کنکورهای سال قبل وقت زیادی روی این درس نذاشته بودم خیلی شوکه شدم. ولی خدا رو شکر تونستم 9 سوال رو جواب بدم و اگر همین ها درست باشه میشه 60 % که خیلی عالیه!

بقیه درس ها هم نسبتا متوسط بود و در کل راضی بودم.

تا ساعت 12 سر جلسه کنکور بودیم و نهایتا ساعت 12 با تحویل دادن پاسخ نامه ها یه نفس راحت کشیدیم.

از همون لحظه احساس آزادی می کنم. شروع درس خوندن من برای کنکور سراسری از 15 مرداد سال 88 بود و بالاخره توی 24 اردیبهشت 89 پرونده کنکور بسته شد!!

واقعا که حس خوبی داشتم و الان هم دارم. قدم زدن توی آفتاب گرم روز جمعه 24 اردیبهشت یکی از لذت بخش ترین پیاده روی های عمرم بود! و ناهاری که بعد از رسیدن به خونه خوردم و داشتم از شدت خوردن منفجر می شدم یکی از دلچسب ترین ناهارهایی بود که تا به حال خورده بودم!!

زندههههههههههه بااااااااااااد آزااااااااااااااااااااادییییییییییییییییییی

نظرات 11 + ارسال نظر
مسعود چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:14 ب.ظ

تف به این زندگی
من شکم گرسنه رفتم سر جلسه

عوضش دیشب (۵ شنبه) تا خرخره خوردی :دی

مسعود چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:14 ب.ظ

نتیجه ی اخلاقی :
من قبول نمی شم و تو میشی

میلاد چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:50 ب.ظ http://www.wetlog.wordpress.com

چه جالب! این‌جا هم بحث جذاب و شیرینه شکمه.
نمی‌دونی چقدر خوشحالم فردا دارم دوباره می‌بینمت. اونم کجا؟
نینا2

تو آخر فهمیدی برای چی من دیشب بهت شام دادم؟

میلاد چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:54 ب.ظ

از شادی در چیز خود نمی‌گنجم

مثلن فک کردی رو این عددا خط کشیدی ما نمی‌تونیم بخونیمشون دیگه؟

احسان جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:20 ق.ظ http://kajopich.blogfa.com

چند روز دیگه نتایجو میزنن ... خوب کی بیایم پیتزاهه رو به مناست قبولیت تو تهران بزنیم تو رگ؟!!!!!

بذار بزنن ببینیم اصلا جایی برای ژیتزا دادن باقی می مونه یا نه : دی

احسان جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:22 ق.ظ http://kajopich.blogfa.com

راستی خواستم بگم این رسید به دستم!!!! ایشالا در آینده بدردم بخوره!!! مکشلی که نناله از نظر تو؟!

بهبود عملکرد دیگ بخار پرفشار تولید توام با استفاده از ضایعات سوختی هیدروژنی

نام دانشجو:
احسان ناجی
استاد راهنما:
دکتر محمدرضا عصاری
مربوط به درس:
نیروگاه های آبی، حرارتی و هسته ای

ااااااااا !!!
اینو از کجا گیر آوردی!!
نه بابا چه اشکالی داره
من این رو دو سال ژیش ترجمه کردم و نمرش رو هم گرفتم

مسعود جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:43 ق.ظ


اه
این پروژه که مال منه

:))))))))

احسان شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:22 ق.ظ http://kajopich.blogfa.com

حالا اکشالی نداره ... جایزشو میدیم مسعود ...
احسان ... برو واسش هر پیتزایی خواست بگیر!!!!!

خدا کنه بدردم بخوره ... اصلا این درسو جامداتیا دارن؟!!!!

سجاد پنج‌شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:17 ب.ظ

مهندس تو هم نمیای؟

bits یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:26 ب.ظ http://411389.persianblog.ir

در همسایگی خدا خانه ای ساخته ایم... خشت خشت ان از مهر... از آب... از آفتاب
چراغ خانه مان همیشه روشن است
برای تمام مسافران خسته اتاق داریم...
قدمت روی مهربانی دلهایمان
چشم انتظارتم

نسیم کنکوری دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:08 ب.ظ

از هر چی کنکوره بدم میااااااااااااااااااااااااااااااد
ای خدااااااا.....
یکی منو بفهمه
من دلم سینما میخواد نت میخواد ددر میخواد
هی روزگار....
اینم یه ماه دیگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد