هم کلاسی ها

ورودی ارشد مکانیک دانشگاه ما 16 نفره به اضافه یک نفر هم سهمیه شاگرد اولی که میشه ۱۷ نفر. هفته اول 9 نفر از بچه ها اومده بودن که روز سه شنبه این 9 نفر به 6 نفر کاهش پیدا کرد. این هفته که هفته دوم ترم هست تقریبا بچه ها کامل اومدن.

ترکیب کلاسمون به لحاظ جنسیتی شامل 15 پسر و فقط و فقط 2 تا دخمله

از این 15 تا پسر 2 تاش تبریزی، 2 تاش تهرانی، یکی از ساری، ارومیه، 2 تا از قزوین، یه خوبش که من باشم از دزفول. یکی از قم! و بقیه هم نمی دونم مال کجان. از اون دو تا دخمله هم یکیش فعلا اومده که شاگرد زرنگ دانشگاه بابل بوده و با شرط معدل و بدون کنکور توی دانشگاه مال قبول شده و از اون جایی که اسم کوچیکش توی لیست اسامی کلاس نیوفتاده بود ۳ بار مجبور شد به هر ۳ تا استاد بگه اسمش لیلا است تا هممون اسمش رو یاد بگیریم.

ظاهرا از امسال به بعد قانون معدل یکم تغییر کرده و فقط شامل دانشگاه مبدا نمیشه. بلکه اگر معدل یه نفر توی دانشگاه خودش از معدل نفر اول دانشگاه مقصد بهتر باشه می تونه بدون کنکور وارد اون دانشگاه بشه( خوب به ما چی )

تا این لحظه جذابیت خاصی توی هیچ کدوم از این همکلاسی ها ندیدم. اون یه دونه دخملی هم که اومده چنگی به دل نمی زنه. دیگه مگه آدم خیلی مجبور باشه که بخواد با اون معاشرت کنه.

یکی از این تبریزیا خیلی آدم اعصاب خرد کنیه. جهت اطلاع علی و مسعود بگم که یه چیزی تو مایه های سبحان خودمونه. اولا از همون جلسه اول پاچه خواری مستقیم رو در دستور کار خودش داره. دوما از اوناییه که جزوه نمی نویسن و هی می خوان جزوه ات رو بگیرن و کپی کنن. و سوما و از همه بدتر، از اون ترکای تبریزی متعصبه که سوال درسی هم می خواد بپرسه به زبون ترکی می پرسه. البته خوشبختانه هر سری استادا ضایعش می کنن و میگن فارسی بپرس که بقیه هم بفهمن چی میگی.

یکی دیگه از این تبریزیا هم به شکل دیگه ای اعصاب منو خراب می کنه. یه بار جزوه ام رو قرض گرفت که یه چیزی رو کامل کنه. نگو شیفته دست خط من و تمیزی و کاملی جزوه ام شد. ناگهان تصمیم گرفت و تصمیمش رو این طور بیان کرد: من دیگه فقط پیش تو میشینم. حالا نشستنش هیچ! هر دقیقه از کلاس جا می مونه و هی سرش تو جزوه منه و هی دم به ثانیه جزوه ام رو میگیره که عقب موندگیش رو جبران کنه. کلا رو مخه.

بقیه بچه های کلاس تا حالا چیز بدی از خودشون نشون ندادن و اکثرا طبیعت آرومی دارن. حالا باید یکم بیشتر بگذره تا ببینیم جو کلاس چجوریه. فعلا هنوز اسمای همدیگه رو هم به طور کامل نمی دونیم. تا بعد ببینیم چی میشه.

پ.ن: هفته پیش که این دخمله نیومده بود چند تا از بچه ها این طور می گفتن: نفر اول رشته مون یه دختره است. بابا چرا نمیاد پس؟ بریم شماره اش رو گیر بیاریم بگیم بیاد دیگه. چه وضعشه آخه. موقع حرف زدن هم کلی خوشحال و شنگول بودن و انتظار یه چیز خیلی توپ رو می کشیدن که ظاهرا رویاشون به حقیقت نپیوسته... حالا باز نا امید نمیشیم. یک شانس دیگه باقی مونده...

تا بعد...

نظرات 14 + ارسال نظر
علی دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 ق.ظ

سبحان رو خوب اومدی

علی دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:20 ق.ظ

می دونی من خاطره خوبی از این ترکای تبریزی ندارم. یه ...ی از رئیس تبریزیمون خوردم که هنوز جاش درد می کنه! نرم نرمه دهنمو سرویس کرده حرومزاده!!!

علی دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:21 ق.ظ

ببین از طرف من و مسعود دهن شبه سبحان رو سرویس کن! جزوه رو بکن تو حلقش!

تو حلقش؟

علی دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:24 ق.ظ

راستی تعداد پست های صفحه اول بلاگت رو از تو تنظیمات وبلاگ کم کن! یه ساعت باید منتظر بمونیم تا لودش کامل بشه!

رو چشم
۱۰ تا بود ۵ تاش کردم

امید دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:45 ق.ظ

داش احسان ما هم اومدیم اردبیل هوامون روداشته باشی ها
یه وقت اونا با زبون ترکی ما رو قورت ندن!!

تو فکر نباش. هواتو دارم
من اگه کم آوردم یه چهار تا کلمه دزفولی قلمبه سلمبه نثارشون می کنم
شما بچه کجایی؟ به زبون خودتون یه چیزی جوابشون بده

علی دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:23 ب.ظ

حلقش ؟! نه !!همون که خودت می دونی!

خانوم معلم دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:05 ب.ظ

خوبه خب
هنوز به اون یکی امیدی هست :دی
من که میدونم آخرش دست یکی از اون دخترای خوشکل ترک تو دستته

ببین کی گفتم بت

خانوم معلم دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:06 ب.ظ

اون پروسه پس گرفتن پولت واقعا حیرت انگیز بود
من بت افتخار می کنم خدایی

متشکرم

خانوم معلم دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:07 ب.ظ

خوشم میاد که تند تند می نویسی

همه رو من تند تند می خونم با موبایل
ولی نظر نمیتونم بدم

اینجا هواش خوبه آدم پستش ماید
بازم سر بزن
پست های جدیدی در راهه

خانوم معلم دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:09 ب.ظ

راستی واسه یه چیزایی مث قضیه سنجش رو دادن اطلاعاتت حساب میکنم ها

کی بشه بیایم اردبیل خونت
انقده دوس دارم

حالا اگه مسعود شیطنت کرد باشه. اطلاعات میدم بت
فعلا تو صلحیم

تشریف بیارین
خوشحال میشیم

مسعود پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:34 ب.ظ http://alichap.blogfa.com

در کلاس ما فقط یک فروند دختر چادری مشاهده شده که البته جا داره با قاطعیت اعلام کنم که خیلی مرده

باز خوبه
به قول دزفولیا کوچی بزه هیچی

خانوم معلم پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:11 ب.ظ

تو اون کامنتات کمر بسته بودی به قتل من
ناجور ها :دی
ولی نوبت درس خوندنا و غذا نداشتنا و بی حوصلگی های شمام میرسه داداچم :دی

خانوم معلم پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:12 ب.ظ

بعد بیایم برامون کوکو درست می کنی ؟
خیلی خوشم اومد :دی

آره چرا که نه
فقط رنده زدن سیب زمینی هاش با شما
دوست ندارم دوباره دستم رو رنده کنم

احسان پنج‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:06 ب.ظ http://kajopich.blogfa.com

ناقلا شانس بعدی کیه!؟

اصلا نیومد. فکر کنم انصراف داده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد