صابخونه مهربون

خوشبختانه از اون روزی که ساکن این خونه شدم تا به حال هیچ مشکلی با صابخونه ام نداشتم. صابخونه ام یه معلم بازنشسته است که سنش بین 50 تا 60 ساله. 4 تا بچه داره که 3 تاش پسر و یکیش دختره. پسر بزرگش صاحب زن و بچه و زندگیه و طبقه سوم همین خونه میشینه. پسر دومش در حال تحصیل توی مقطع دکترای شیمی توی دانشگاه پیام نور مشهده و خیلی هم پسر خوبیه. همونیه که روز اول اومد و شیلنگ ترکیده زیر ظرف شویی رو برام عوض کرد. از پسر سومش اطلاعی ندارم و ایضا به دلیل ۴ دره بودن این خونه و خروج اهالی خونه از درهای مختلف تا به حال موفق به شناسایی دختر صابخونه هم نشدم. تنها اطلاعاتی که موجوده اینه که با ماشینش از اون یکی در خونه که توی خیابون مجاوره از خونه خارج میشه و میاد خونه و جز این هیچ گونه اطلاعاتی در مورد سن و سال و تحصیلات و سایر وجنات ایشون در دست نیست! (فعلا البته)

از روزی که اینجا زندگی می کنم معمولا 7، 8 ساعت توی روز کامپیوترم روشنه و همیشه موسیقی ترنس با صدای بلند توی خونه در حال پخش بوده و به جز یک بار ساعت 11:45 دقیقه شب که یک هو در خونه ام به صدا در اومد، هراسان رفتم و در رو باز کردم و پسر بزرگ صابخونه رو دیدم که با چهره ای پریشون می گفت: میشه یکم صدای این رو کم کنی بی زحمت؟! خونه روبرویی ما رییس زندان اردبیل میشینه ! ( که البته تا الان هر چی فکر می کنم نمی فهمم خوب که چی؟ حالا چیکار کنم؟ رییس زندانه خوب باشه ! می خواد برای بلند بودن صدای موسیقی من رو بندازه زندان؟! ) تا به حال مشکل دیگه ای با صابخونه نداشتم.

روز دوشنبه همین هفته که هنوز هم نمی دونم علت تعطیل رسمی بودنش چی بوده (چون تقویم ندارم !!! ) توی خونه نشسته بودم و داشتم درس می خوندم. ساعت تقریبا 1:30 بعد از ظهر بود و هنوز هم ناهار نخورده بودم. همین طور مشغول درس خوندن بودم که ناگهان در خونه به صدا در اومد.

-          اومدم... اومدم

-          سلام حاج آقا. حال شما؟ رسیدن به خیر (هفته گذشته روز یکشنبه به همراه پسرش و با ماشین شخصی خودشون راهی مشهد شده بودن و از اون روز به بعد ندیده بودمش)

-          سلام احسان جان. بفرما ...

-          ای بابا حاجی این کارا چیه !! شرمنده ام کردی ! واسه چی تو زحمت افتادین؟!

-          خواهش می کنم. نوش جان.

-          دستتون درد نکنه. خیلی لطف کردین!

 

بله !! صابخونه مهربون من واسم ناهار آورده بود ! یک بشقاب چلو، یک ظرف قرمه سبزی و یک کاسه بزرگ آش دوغ (آش محلی اینجا) ! جاتون خالی خوشمزه هم بودن!(عکسش رو آخر پست گذاشتم)

خلاصه به خوبیای این خونه و محله و صابخونه و بچه هاش یه مورد دیگه هم اضافه شد. این حاج آقای صابخونه خیلی مهربونه. همش میگه تو هم مثل پسر خودم می مونی و از این صحبتا...

این ماجرا رو برای خونواده ام تعریف کردم و دو تفسیر متفاوت از این موضوع رو از زبان مادرم و پدرم به سمع و نظر شما می رسونم:

مامان: جدی؟ دستشون درد نکنه. چه صابخونه خوبی داری. هواتو دارن. خدا رو شکر

بابا: مَر دخترِ دارَ ؟ احسان حواستَ ور خودت دِ. مری هِنون ازِت خوَششون اومَس! دخترشَ دیدیَ؟

-          نه ندیدمش. از اون در رفت و آمد می کنن تا حالا رویت نشده.

-          خواب خیرَ...

 

حالا نظر شما در مورد این اقدام صابخونه من چیه؟ به نظر شما از روی مهربونی این کار رو کرده یا منظوری داشته؟


اینم عکس غذای  اون روز:


نظرات 5 + ارسال نظر
خانوم معلم جمعه 16 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:06 ب.ظ

باهد حاج اقاهه رو میفرستادی ی نوشابه هم واست بگیره به افتخار خودت باز می کردی

یادم می مونه دفعه دیگه غذا آورد بهش میگم

خانوم معلم جمعه 16 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:07 ب.ظ

فرداست که ببینی دخترشون هنوز جسبیده به زمینه و حالت گرفته شه

اکرم جمعه 16 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:49 ب.ظ

به هرحال مواظب باش یه وقت دختر ترشیده بهت نچسبونن

یعنی تو هم مثل بابام فکر می کنی؟

علی شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:16 ب.ظ

تجربه خونه دانشجویی می گه که معمولا صاحب خونه ها حداقل ۱ دختر دم بخت دارن! البته فقط ۱۰ درصد احتمال داره خوشکل باشه!
مواظب خودت باش


فقط ۱۰ درصد؟ فایده نداره که

احسان پنج‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:29 ب.ظ http://kajopich.blogfa.com

داری را ریرا داری راری داریرا ریرا!!!!!!!!!
مبارکه ایشالا ...
به پای هم پیر شین ...
شیرینی فراموش نشه !


من موندم چرا همتون با نظر بابام موافقید؟
یه نفر پیدا نشد بگه همین طوری برات غذا آورده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد