تحلیل واقع گرایانه علی !

تقریبا 2 هفته پیش بود که اسم 4 نفر از بچه های ورودی ما رو روی برد آموزش زده بودن و نوشته بودن که فورا به آموزش مراجعه کنید. بعدا فهمیدیم جریان از این قرار بوده که یه تعداد از بچه ها چون از گرایش جامدات به این گرایش اومدن باید دو درس پیش نیاز انتقال حرارت 2 و موتورهای احتراق داخلی رو به صورت پیش نیاز بگیرن و پاس کنن.

اولش خیلی برام عجیب بود که موتور رو دیگه برای چی باید بخونن. چون با آماری که از درس های ارائه شده توی دانشگاه های دیگه داشتم، توی دوره کارشناسی ارشد معمولا درس موتور کاربردی نداشت. ولی نگرانی من وقتی شروع شد که هفته بعد از اون، وقتی با تمام بچه ها پیش مدیر گروهمون رفتیم تا بخوایم برنامه ترم بعد رو برامون جمع و جور تنظیم کنن متوجه شدیم که ترم بعد قراره درس موتورهای احتراق داخلی پیشرفته ارائه بدن اینجا !

خوب من هم با اینکه سیالاتی هستم ولی این درس رو به خاطر اینکه جزء درس های انتخابی بود پاس نکرده بودم و به جاش یه درس دیگه پاس کرده بودم. حالا با خودم می گفتم که من هم به مدیر گروه بگم که این درس رو پاس نکردم یا نه ! از یه طرف می گفتم اینا حتما فکر می کنن من چون سیالاتی بودم حتما این درس رو پاس کردم. از طرف دیگه اگه بعدا ریز نمرات بیاد و بفهمن که پاس نکردم ممکنه ترم بعد به مشکل بر بخورم و از طرف دیگه حوصله یه کلاس اضافه تر رو نداشتم. با این حال بعد از یکی دو روز چون تعداد بچه هایی که وضعیت مشابه من رو داشتن به 5 نفر رسید تصمیم گرفتیم که به مدیر گروه بگیم. وقتی جریان رو بهش گفتیم بدون معطلی گفت که باید پیش نیاز بگیرید و این درس رو با بچه ها کارشناسی پاس کنید.

خالی ای هم که براش بستم که من یه بار سر کلاس این درس بودم و می تونید همین الان ازم امتحان بگیرید نتیجه ای در بر نداشت. از شانس بد ما استادش هم از اون استادای گیره که حضور و غیاب خیلی براش مهمه و بهمون گفته حتما باید بریم سر کلاسش

هیچی دیگه ! نتیجه این شده که یکشنبه ها ساعت 8 صبح و چهاشنبه ها ساعت 2 هم دو تا کلاس به کلاس هام اضافه شد. دیگه رسما کل هفته ام پر شده.

یکشنبه صبح وقتی رفتیم سر کلاس همه به چشم افتاده ها بهمون نگاه می کردن. خلاصه مجبور شدیم برای حفظ آبرو برای همشون توضیح بدیم که جریان چیه.

کلاسش فوق العاده خسته کننده است و استادش هم تنها کاری که انجام میده اینه که یه فایل پاور پوینت رو اجرا می کنه و از روی خط به خطش برامون می خونه.

فعلا هر چی سعی کردم خوشبینانه به این قضیه نگاه کنم نتونستم خودم رو توجیه کنم. آخه خیلی جالبه. به قول علی: اینا همش ادامه گرفتاری هاییه که افتادن درس ترمودینامیک 2 برام داشت (البته با این لحن نگفت. و انتخاب موضوع این پست هم به خاطر این بود که جمله ای که علی در توجیه این قضیه گفت خیلی باحال بود ! حیف که نمیشه اینجا بگم !!) چون اگه درس ترمودینامیک 2 رو توی ترم خودش پاس کرده بودم، توی ترمی که موتور ارائه شده بود این درس رو می گرفتم (پیش نیاز درس موتور، درس ترمودینامیک 2 بود) و همچین اتفاقی الان برام نمیفتاد.

به هر حال سعی می کنم یه دلیل خوشبینانه برای این قضیه پیدا کنم. اگه پیدا کردم حتما خبرش رو بهتون میدم.

پ.ن: مسئول قسمت انتشارات دانشگاه که بعد از چند بار مراجعه من دیگه چهره من رو میشناسه دیروز ازم پرسید که:

بچه کجایی؟

دزفول

اوووووو. بچه جنوبی !! ولی اصلا به جنوبیا شبیه نیستیا ! بیشتر شبیه شمالیایی ! این داستان همچنان ادامه داره ظاهرا !

 

نظرات 11 + ارسال نظر
علی چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:31 ب.ظ

ماشالاه همینجوری در و گهر از زبون من میریزه بیرون

بله
ماشالا!!

علی چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:33 ب.ظ

البته تو می تونی از یه جهت دیگه به این موضوع نگاه کنی ولی خوب از هر جهت دیگه ای هم که نگاه کنی به همونی می رسی که من گفتم

احسان چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:15 ب.ظ http://kajopich.blogfa.com

نگاه کن تو رو خدا!
یه بچه خوشچیل تو شهر داریم اونم شد اونم شمالی از آب در اومد!!!!

بابا یه کم حموم عفتو بگیر انقد بهت نگن شمالی ای!!!!!!

فرناز چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:42 ب.ظ http://www.mochaleokhis.blogfa.com/

حتما پیگیر باش

راستی همه یه چیزی رو حق دارن چهرت شبیه شمالی هاست

تو اهم همین عقیده رو داری؟
ای بابا

خانوم معلم پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:40 ق.ظ

بخاطر پوست سفیدته خب
عیب نداره که :)


بعدم به خاطر یه کلاس چرا انقد خودتو بهم می ریزونی پسر؟
اولا که دو کلاس اونقدرام زیاد نیس و واسه این ترم اینجوریه . این ترم که دو ماه دیگه تموم میشه.
دوما چه بسا تو بچه های اون کلاس یه دختر خوشکل خانوم پیدا شد و کی لی لی لی :دی
از دختر صابخونه که خبری نیس ...
من نگران تنهاییاتم :دی

اون دوما رو خوب اومدی
۲ تا کیس فوق مناسب تو کلاسشون هست
بذار یکی دو هفته بگذره شاید یه آستینی بالا زدیم
فعلا انقدر کیس های مناسب زیاد شده اینجا من که حسابی گیج شدم نمی تونم انتخاب کنم
همشون خوبن
خوب نه ! عااااااالین

مسعود پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:44 ق.ظ http://alichap.blogfa.com

حالا انگار خونه باشه چیکار می خواد بکنه

خیلی کارا

مسعود پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:47 ق.ظ http://alichap.blogfa.com

میشینی بابوشکا و ماموشکا و اینا میپزی دیگه!
بیشتر از اینه؟

ها حسودیت میشه بلد نیستی؟

مسعود پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:48 ق.ظ http://alichap.blogfa.com

اصن باهات حال نمی کنم دیگه!
به کل از مردی و مردانگی افتادی

نذار بگم !!
من از مردانگی افتادم با آشپزیم؟ یا بعضیا که عکس میذارن تو وبلاگشون پاهاشون رو دادن هوا
ببخشید نمی خواستم بگم
مجبورم کردی

مسعود پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:49 ق.ظ http://alichap.blogfa.com

اه اه اه
یه گوشت و سیب زمینی درست کرده اسمش رو گذاشته بابوشکا و ماموشکا و
این قرتی بازیا چیه برادر من
یه دفه میومدی با این تربچه نقلی ها به گل هم درست میکردی میذاشتی وست بشقابت
نه خدایی خجالت نمی کشی؟

تازه خبر نداری این هفته هم می خوام غذای جدید بپزم
نه واسه چی خجالت بکشم؟
هنرمندی که عیب و عار نیست
اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب
گر ذوق نیست تو را ...
خوب ذوق هست مرا

مسعود پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:54 ق.ظ http://alichap.blogfa.com

این پرونده ی ؛صاحبخونه تون؛ هم که دیگه نور علی نور شده!
میلاد هم از اون سر دنیا فهمیده که چه خبره

اون مبلاد که راحته. ما نمی دونیم اخرش اونجا کارش به کجا کشیده ! دست پیش گرفته که پس نیفته
سیروس؟!

مسعود پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:02 ق.ظ http://alichap.blogfa.com

شتر سواری که دولا دولا نمیشه برادر من!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد