ماجرای پنیر


اگه یادتون مونده باشه گفته بودم که روز 25 شهریور بود که به طرف تهران حرکت کردیم و جمعه 26 ام بود که از تهران راهی اردبیل شدیم. از ساعت 7:30 روزی 26 ام هم که رسما تا الان توی اردبیل بودم. فردای همون روز که خونه رو گرفتیم رفتیم و یه سری خرید کردیم. از ظرف و ظروف بگیر تا مواد غذایی. فقط نزدیک 50000 تومن مواد غذایی خریدیم. اون روز من و بابام و دوستش با هم رفته بودیم خرید. اونا هر چی یادشون میومد فوری می خریدن و بعد هی از من می پرسیدن خوب دیگه چی لازم داریم؟ بعد خودشون یادشون میفتاد که چی لازم داریم و یه چیز دیگه می خریدن.


از جمله چیزهایی که اون روز خریدیم " پنیر " بود. از قضا من فقط پنیرهای خامه ای رو دوست دارم و پنیری که اون روز به سلیقه بابا و دوستش خریدیم از این پنیرهای شور پگاه بود که من اصلا خوشم نمیاد و به نظرم فقط اینا رو میشه به صورت نون و پنیر و هندوونه خورد و لاغیر!


خلاصه این پنیرا که 2 تا بودن رفتن تو یخچال خونه من. یکیش رو توی همون هفته اول به زور خوردم ولی اون یکی همچنان توی یخچال باقی موند. نمی دونم جریان چی بود که توی اون 2 دفعه ای هم که بابا و دوستش و بابا و دوستش و عموم اومده بودن اینجا باز هم این پنیره دست نخورده باقی موند و خورده نشد.


گذشت و گذشت تا امروز... دیروز همه جا تعطیل بود و منم یادم رفته بود واسه این چند روز یکم ذخیره مواد غذایی جور کنم. یه نصفه نون توی خونه مونده بود. نه خامه ای بود نه مربایی نه عسلی. فقط چایی، شکر، ماست، خیارشور، سس کچاپ و سس هزار جزیره داشتم تو یخچال به همراه عدس پلویی که دوشنبه پخته بودم. اتفاقا دیشب هم شام نخوردم و خیلی گرسنه ام بود. حالشو هم نداشتم بخوام اول صبحی برم بگردم یه بقالی پیدا کنم و چیزی بخرم که ناگهان...


چشمم به اون پنیری که 3 ماه پیش خریده بودیم افتاد!! وای خدا !! پنیییییر!! حالا اون پنیری که مزه اش رو دوست نداشتم حسابی غنیمت بود!! با خوشحالی چایی دم کردم و نصفه نونی که مونده بود رو از یخچال در اوردم. مشغول خوردن شدم و برای اینکه پنیره بیشتر از این توی یخچال نمونه لقمه های گنده نون و پنیر و یکی پس از دیگری روانه معده عزیز کردم. خوب که خوردم و سیر شدم چیزی توجهم رو جلب کرد!

بله درسته!! اون چیز چیزی نبود جز تاریخ انقضای روی پنیر!!


تاریخ تولید: ۳ شهریور 89

انقضاء: 19 آبان 89


تقریبا 1 ماه و 6 روز از تاریخ انقضاش گذشته بود و من هم نصف پنیر رو خورده بودم. توی اون لحظه که تقریبا 1 ساعت پیش بود هیچ چیز به ذهنم نرسید جز اینکه چه خوب!! خاطره جالبی شد! حتما تو وبلاگ می نویسمش.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد