۱ ترم گذشت...


دیروز آخرین جلسه درس محاسبات عددی هم فقط با حضور 5 نفر از 15 نفر تشکیل شد تا به این ترتیب ترم 1 تموم بشه. باورم نمیشه به این سرعت گذشته باشه. انگار همین دیروز بود که ترم شروع شده بود.


اولین کلاس ترممون روز شنبه 3 مهر تشکیل شد. قبل از شروع کلاس یکی از مسئولای آموزش اومد و یه چیزی به ترکی اعلام کرد و رفت. من هم چون تازه رسیده بودم از یکی از بچه ها پرسیدم چی گفت؟ که اتفاقا اون پسره تبریزی بود و جواب سوالم رو داد. گفت مسئول آموزش گفته که کلاس روز سه شنبه ساعتش جابجا شده. اون موقع نمی دونستم که این پسره قراره بشه رفیق شفیق جزوه های من و هر جلسه ازم جزوه بگیره.


توی همون چند دقیقه قبل از شروع کلاس یه نگاهی به قیافه بچه ها انداختم همشون به نظرم عجیب غریب بودن. تقریبا 1 ماه طول کشید تا اسم و فامیل همه رو درست یاد گرفتم.


اولین نفری که ازش بدم اومد یکی از بچه های تبریزی بود که هی اصرار به این داشت که سر کلاس سوال هاش رو ترکی بپرسه! که البته توی طول ترم باهاش صمیمی شدم. پسر خوبی هم هست اتفاقا.


اولین نفری هم که به نظر قیافه آرومی داشت و به دل می نشست یه پسر عینکی بود که قیافش به این خاطر توی ذهنم مونده بود که مدام با هم برخورد می کردیم و هر بار سلام می کردیم به هم! که بعد مشخص شد پسره شیرازیه و اتفاقا خیلی هم پسر خوب و مودب و درس خونیه. تنهای کسیه که حال من رو می فهمه! چون اونم راهش خیلی دوره و توی طول ترم فقط یک بار رفت خونه که جز کمترین رکوردها محسوب میشه!


از بین 14 نفر هم کلاسیم تقریبا با 11 تاشون رابطه خوبی دارم. 3 تاشون هم خودشون زیاد توی جمع بقیه نمیان و فقط 3 تایی با هم می چرخن. که از این 3 تا از یکیشون بدم میاد! چون از اون ادم های دو دره بازه!   من رو یاد "سبحان" دوره کارشناسی میندازه (توی پست ترین های دانشگاه یه مختصری درباره اش گفته بودم).   آخرین اقدامش هم این بود که مجبورم کرد کل بخش سمینار ریاضی مهندسیش رو براش توضیح بدم  تا کامل متوجهش بشه و بتونه ارائه بده.


در کل کلاس خوبی داریم. همه بچه ها هم تقریبا با همدیگه جور شدن. ترم هم ترم خوبی بود و خوش گذشت خدا رو شکر. کلی خاطره جور و واجور برام باقی موند از این 3 ماه و اندی. امیدوارم بقیه اش هم همین طوری پیش بره.


چند روز گذشته رو حسابی مشغول درس خوندن برای امتحانا هستم. کلا فعالیتم توی چند متر مربع از خونه خلاصه شده. همون جا درس می خونم، می خوابم، صبحونه می خورم، کتاب " ماشالا خان در بارگاه هارون الرشید " که تازه خریدمش رو می خونم و روبیکم رو برای بار n ام حل می کنم.


شمارش معکوس برای رفتن به خونه هم شروع شده دیگه! 20 روز دیگه بعد از آخرین امتحانم گوله می کنم میرم دزفول!! از الان هیجان زده ام! هیچ وقت برای رفتن به دزفول انقدر هیجان زده نبودم! فکر می کنم بین ترم خیلی خوش بگذره! امیدوارم همین طور باشه.


خوب فعلا برم درس بخونم. شب خوش...

نظرات 11 + ارسال نظر
مریم پنج‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:06 ق.ظ http://www.cassper.blogskyy.com

سلام بر تو ای احسان جان!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خوبی؟

فکر کنم شما مقاطع تحصیلت یکم از یکم بیشتر بالاتر از من باشه. درسته؟

ایشالا که موفق باشی

من از بچگی ارزو اشتم خابگاه قبول بشم(اوج ارزو) ولی نشدم. خیلی خوش میگذره. مگه نه ایا؟

سلام!
مرسی خوبم شما چطوری؟
والا من ارشد می خونم. شما ظاهرا ترم ۷ کارشناسی هستید. البته من فقط چند تا از پست هاتون رو خوندم. رشته شما رو نمی دونم.

از کامنت سومی که گذاشتی مشخصه جواب سوالت رو گرفتی . من خوابگاه نیستم. خونه گرفتم اینجاآره خیلی خوش میگذره

مریم پنج‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:11 ق.ظ http://cassper.blogsky.com

چه خونه تمیزی دارین شما. مگه شما پسر نیستین؟

عجیبه ها. چه باحال منم خونه دانشجویی میخام

ارشد خیلی سخته.نه؟

تازه ظرفام رو هم هر روز می شورم

نه خیلی هم سخت نیست. حداقل ترم ۱ اش که اینجوری بوده تا حالا

مریم پنج‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:17 ق.ظ

سلامی چند باره.

بیا تو لینکای من نگاه بکن ببین چیزه آشنایی میبینی؟

چرا یه لینک آشنا پیدا کردم! عجب وبلاگیم بود! شما هم احتمالا یه لینک آشنا پیدا می کنی توی لینک های من

مریم جونت!!!!! یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:55 ب.ظ

سلام احسان جان!!! خوبی گلم!!!؟

اومدم ببینم خوبی سالمی؟ من که فردا امتحان زبان تخصصی دارم اینقدر کوفته. کلا واسه من درس همش کوفته.

از ۱۰ تا درس ۶ تاش مونده. به نظرت امیی هست آیا؟

تازگیا یه چی بی ربط کشف کردم اگه من خابگاه یا ترجیحا خونه دانشجویی داشتم شاید البته بارم تاکید میکنم شاید بیشتر درس میخوندم.

خوب حالا نمیخاد مسخرم کنی. خودمم گفتنم شاید

حالم بد................... خدایاااااااااااااااااااااااااا

من نمخام بیفتم

کیلو کیلو اشک!!!


سلام مریم جون! مرسی خوبم، تو چطوری؟
فکر کنم الان یا باید سر جلسه امتحان باشی و مشغول امتحان دادن، یا اینکه امتحانت رو دادی تموم شده دیگه
امیدوارم که رسیده باشی بخونیشون

حالا این قضیه خونه دانشجویی / خوابگاه رو می تونی بعدا تجربه کنی ! ضرر نداره ! شاید واسه تو جواب داد ولی بستگی به خوابگاهش هم داره. بچه های خوابگاه دانشگاه ما که همه فرار کردن فرجه ها رو رفتن خونه هاشون

نمیفتی بابا! نترس

مریم یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:58 ب.ظ

آخه تو کجا بودی؟ چرا اینقدر دیر اومدی. من ۴ شنبه ریاضی ۲ دارم. فکر کنم تو خیلی بچه درس خونی. نه؟

آی لاو یو تو احسان جان!!! زبان دارم فردا. بازم میگی امیدی هست؟


ترم دیگه کمکم میکنی پاس شم؟.

من دزفول بودم! نه بابا زودم اومدم تازه! من از 26 شهریور اینجام ولی خوب وبلاگ تو رو تازگیا اتفاقی دیدم

نه اونقدرها هم بچه درس خون نیستم دیگه
آی لاو ی تری فور فایو سیکس سون ایت ناین تن
امیدی هست! قبول میشی! مشخصه که !
آره ترم دیگه کمکت می کنم. نگران نباش

مریم یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:00 ب.ظ

های احسان دیر جان.هاو آر یو دواینگ؟ منظورم همون ها آر یو بود؟!!!!

آی خیلی ناراحنم بیکاز چونکه نات درس رید نکردم.!!!!!!!

معلومه حالم بده؟

های دیر مریم. آیم فاین تنکس. هاو آر یو؟!
آره تابلوه حالت بده

میلاد یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:28 ب.ظ

درود بر برادر احسان
یادته قرار بود بری سبزوار؟ الان داشتم آهنگ بیا بریم سبزه وارو گوش می دادم یادت افتادم
اوضاع احوالت ردیفه؟ صابخونه ت خوبه؟

آره یادمه!
بیا بریم سبزوار ! ای خدا بارون ببار
اوضاع احوال من خوبه. صابخونه رو هم دیگه خدا رو شکر زیاد نمی بینم که بعضیا گیر بدن! فقط دو دفعه دخترش رو دیدم. یه بار برام غذا آورد! یه بارم اومد گفت آب گرم قطعه نری حموم سرما بخوری

مریم جوتن!!!!!!!!!!!! سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:22 ق.ظ

سلام بقر تو ای احسان جان!!!.خوبی؟

هورااااااااااااااااااااااا. بخدا اینقدرام تنبل نیستم. فقط یکم تو درسای حل کردنی مشکل دارم.

مثلا خیر سرم میخاستم زبانمو نمره خوب بگیرم ولی بازم میشه همون ۱۵ شایدم۱۶.

نه دیگه چونه نزن بیشتر از این نمیشه.

راستیییییییییییییی

دختر همسایه کیه؟ (غیرت زنانه)!!

فردا ریاضی دارم ۸ تا ۱۰. دعا کننننننننننننننن برام. از قدیم گفتن دعا مقاطع کارشناسی ارشدا میگیره!!!!!

دوستارم:تووووووووووووو!!!!(تلقین زوری)


سلام بر تو ای مریم!
مرسی خوبم! تو چطوری؟!
خوب ۱۵ ۱۶ هم بد نیست

دختر همسایه نه ! دختر صابخونه!
هیچی! فقط دختر صابخونه است. همین
خوب باشه دعا می کنم
ان شاالله که امتحانت رو خوب میدی

میلاد چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:55 ب.ظ

از مسعود خبری داری؟ مگه امتحاناش تموم نشده؟ نه به وبلاگش سر می زنه. شماره موبایلشم گم کردم.

آره بی خبر نیستم ازش
نه امتحاناش تموم نشده
هنوز شروع نشده در واقع
اونم از ۱۸ ام شروع میشه امتحاناش
فکر کنم تا ۲۵ ام
آره وبلاگش حسابی خوابیده
بهش میگم یه سراغی بگیره ازت
شماره اش رو اینجا بدم بهت؟
---

گفتش که اصلا دسترسی به نت نداره. گفت هر موقع بشه بهت ایمیل می زنه میگه اوضاع از چه قراره.

میلاد پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:09 ب.ظ

مرسی. کار خاصی باش ندارم. فقط دیدم هیچ خبری ازش نیست ترسیدم کردا بلایی سرش آورده باشن و بی عفتش کرده باشن :)))
سلام برسون بهش

مریم دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:19 ق.ظ

سلام. چطوری؟
خوبییییییییییییییییییییییییییییییییی؟ دختر صاحبخونتون خوبه؟

من آپم. بدو بیا. من حالیم نیست امتحان داری. باید بیای.!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد