تعطیلات بین ترم توی وطن


همون طوری که اطلاع ندارید روز دوشنبه 27 دی آخرین امتحان ترم ما ساعت 16:30 بعد از ظهر تموم شد. خیلی امتحان بدی بود! 4 روز تموم اون همه درس خونده بودیم ولی امتحانی که گرفته بود اصلا ربطی به درس " مکانیک محیط های پیوسته " نداشت و ریاضی محض بود. نکته غافلگیر کننده امتحان، اختصاص 8 نمره از 20 نمره به تکالیف اختیاری ای بود که استاد توی طول ترم مدام گوشزد می کرد که این ها رو حل کنید. یک سری از تمرین های سخت کتاب بود که استاد این ها رو سر کلاس حل نکرده بود و گفته بود هر کی حل کنه نمره داره. ولی سر جلسه امتحان فهمیدیم تمرین ها رو اجباری کرده و 8 نمره از 20 نمره رو بهشون اختصاص داده. تا 5 بهمن هم وقت داده که انجامشون بدیم و براش ایمیل کنیم. هر چند امتحان رو اکثرا متوسط دادیم و هیچ کس جواب ها رو کامل ننوشت ولی بعد از امتحان حسابی با بچه ها دور هم خندیدیم و آخرین چایی دسته جمعی ترم رو توی بوفه دانشگاه به حساب یکی از بچه ها خوردیم. بعدش هم من و یکی از بچه های کلاس توی دانشگاه دنبال هم میدویدیم و گلوله برفی به هم پرت می کردیم.   جدا که حرکت ضایعی بود! هیچکس غیر از ما این کار رو نمی کرد! ولی حسابی کیف داد! تا حالا برف بازی نکرده بودم! نمی دونستم انقدر کیف میده!


قرار بود همون شب با یکی از بچه های تهرانی به طرف تهران حرکت کنیم و من فردا با قطار اهواز که بلیطش رو چند روز قبل خریده بودم به طرف دزفول حرکت کنم. از اونجایی که دوباره هوا از روز قبل برفی شده بود، دوستم گفت برای اینکه دیر نرسیم و با توجه به اینکه همیشه وقتی میره میدون علی سرباز تا اتوبوس بگیره کلی معطل میشه و حداقل ساعت 11 شبه که راه میفته! واسه همین ما هم ساعت 8:30 سر میدون نزدیک خونه ما قرار گذاشتیم، یه ماشین دربست کردیم و راهی میدون علی سرباز، جایی که اتوبوس ها وایمیستن و مسافر می زنن شدیم. تا پیاده شدیم شاگرد شوفر بود که از سر و کولمون بالا می رفت! بکش و بکش که باید با ما بیاین! ما هم که اوضاع رو خوب دیدیم قیمت رو کشیدیم پایین! طوری که اولین باری که من اومده بودم اردبیل با 11 تومن اومده بودم و اون شب با فقط 6 هزار تومن مسیر اردبیل تهران رو رفتیم.


از شانس ما همون ساعت 8:45 که سوار اتوبوس شدیم اتوبوس راه افتاد. جاده هم خلوت و بدون برف بود و اتوبوس به سرعت راهش رو می رفت. طوری که رکورد زدیم و 8 ساعت و نیمه به تهران رسیدیم. ساعت 5:15 بود که راننده گفت: " آزادی! ". خیلی زود رسیده بودیم! من و دوستم حساب ساعت 7 ، 8 صبح رو می کشیدیم. اون موقع صبح چند تا تاکسی اون دور و ور بود که می خواستن مسیر 5 دقیقه ای تا خونه داداشم رو حداقل 3 هزار تومن حساب کنن! منم که اون همه راه رو با 6 تومن اومده بودم دیگه حاضر نبودم این همه پول پای تاکسی بدم. این شد که با دوستم رفتیم و یه نیم ساعتی توی سالن انتظار ترمینال نشستیم ت ا خط اتوبوس ها کارش رو شروع کنه. بعد هم هر کدوم یه اتوبوس جداگانه سوار شدیم و راهی خونمون شدیم.


ساعت 6:15 رسیدم خونه داداشم و گرفتم خوابیدم. تا ظهر خونه داداشم بودم و ساعت 2 خونه رو به طرف راه آهن ترک کردم. ساعت 3:40 دقیقه بدون تاخیر قطارمون به طرف اهواز به راه افتاد. شاید بتونم بگم این یکی از بدترین سفرهام با قطار بود. قطار پلور سبز بود و جز من 3 نفر توی کوپه بود. یه پیرمرد و یه زوج جوون. تنها کلمه ای که بین ما چهار نفر رد و بدل شد یک " سلام " بود و بس! جدا حوصلم سر رفته بود. همش یا جدول حل می کردم یا ترنس گوش میدادم با موبایلم. شب که شد دو تا زوج جوون دیگه با رئیس قطار صحبت کرده بودن که کوپشون رو جابجا کنه و از ما خواهش کردن جامون رو باهاشون عوض کنیم. ما هم قبول کردیم و رفتیم توی یه کوپه که دو تا مرد اونجا بود. یه عرب و یه دزفولی. حالا ترکیب کوپه این شده بود: دو تا دزفولی، یه لر (پیرمرده) و یه عرب.


باز هم اوضاع تغییر چندانی نکرد جز اینکه اون عربه دم به ساعت تلفنش زنگ می خورد و فریاد " حبیبی ! حبیبی ! "   بود که ازش بلند می شد و نثار شخص پشت تلفن می کرد و دیگه اینکه یه 15 دقیقه ای مشغول شنیدن ملچ و ملوچ همون عربه بودیم که داشت توی کوپه ساندویچ می خورد.


شب رو هم با بوی غلیظ جوراب مردونه تا صبح سر کردیم. فکر می کنم درصد اکسیژن خالص کوپه زیر 10 % بود. واقعا فضا خفه کننده بود.   کاش اون موقع سرما خورده بودم!


ساعت 4:45 صبح به اندیمشک رسیدیم. دوستم سامان خیلی اصرار داشت که بیاد استقبالم ولی بهش تلفن نکردم و یه تاکسی گرفتم و رفتم خونه. توی راه همش داشتم این ور و اون ور رو نگاه می کردم ببینیم شهرمون چه تغییری کرده. مهمترین تغییری که توی مسیر نظرم رو جلب کرد این بود که بالاخره دانشگاه جندی شاپور یه سر در برای ورودی دانشگاه ساخته! کلی هم ساخت و ساز کرده بودن توی دانشگاه که همه این ها بعد از رفتن من از اونجا اتفاق افتاده بود.


لحظه رسیدنم به خونه خیلی برام خاطره انگیز بود. همون اول صبح توی اون تاریکی چند لحظه صبر کردم و به خونمون خیره شدم. انگار سال ها بود خونمون رو ندیده بودم. وقتی وارد خونه شدم مامانم بیدار شدم بود و منتظر رسیدن من بود. هر دو تامون خیلی از دیدن هم خوشحال بودیم. حسابی همدیگه رو در آغوش گرفته بودیم.


بعدش به مامانم گفتم بره بخوابه. من و مسعود با هم قرار گذاشته بودیم روزی که من می رسم صبحش رو بریم و به یاد قدیم ندیما حلیم بزنیم! حتی مسعود اون شب تا صبح بیدار مونده بود و نیم ساعت مونده به رسیدن من داشتیم به هم اس ام اس میدادیم. ولی ساعت 5:20 دقیقه که به مسعود اس ام اس دادم که 6 میام دنبالت متوجه خاموش بودن موبایل مسعود شدم.   صبح فهمیدم انگار مسعود فکر کرده برنامه کنسله و گوشیش رو خاموش کرده و خوابیده و برناممون کنسل شد.


امروز شنبه است. از چهارشنبه صبح که رسیدم اینجا حسابی به یه چهره محبوب تبدیل شدم. هر کی میاد خونمون کلی سوال پیچم می کنه و از حال و هوای اردبیل می پرسه. البته خداییش از بعضی جواب های تکراری دیگه خسته شدم! ولی خوب چاره ای نیست.


این چند روزه تازه فهمیدم غذاهای مامانم چقدر خوشمزه بوده و من خبر نداشتم!! فکر کنم توی این دو سه هفته که اینجام چند کیلویی اضافه وزن پیدا کنم با این غذاهای چرب و چیلی و خوشمزه مامان!


دو روز از رسیدنم به اینجا نگذشته بود که سرما خوردم و روز به روزم دارم بدتر میشم. اتفاقی که توی 4 ماه گذشته توی اردبیل برام نیفتاده بود. خداییش اونجا اصلا آدم مریض نمیشه. هوا تمیییییز، سرررررد. اصلا میکروب اونجا دووم نمیاره. ولی اینجا حتما باید سالی دو سه بار سرما بخوری.


همون روز چهارشنبه به مسعود سر زدم و بعد از 4 ماه فرصت شد تا یه دل سیر با هم گپ بزنیم. خیلی خوش گذشت.   بعد از اونجا هم رفتم خونه سامان. اوه اوه ! اونا رو باید می دیدین! همچین بغلم کرده بودن ول نمی کردن!!   یادمه روزی که داشتم می رفتم بابا و مامانش چجوری داشتن گریه می کردن. واقعا از برگشتنم خوشحال بودن!! و من هم همینطور از دیدن اونها خیلی خوشحال بودم.


خلاصه این چند روز حسابی سرم شلوغ بوده و از اون طرف هم مشغول انجام دادن تکلیف درس مکانیک محیط پیوسته بودم. خوب دیگه. من برم بقیه تمرین ها رو انجام بدم. فعلا...


نظرات 7 + ارسال نظر
علی یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:29 ق.ظ

پس رفتی خونه بالاخره
عالیییییییییییییییییییییییییییییییی /m\

آره!! عاااااالیییییییییییییییییییییی /m\

مریم دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:37 ق.ظ

این دسته همون قضیه جک؟ ایزی لایف و ایناست؟


آره دقیقا!!! دقت کن! هیچ چیز غیر طبیعی تو چهره بچه ها نمی بینی

مریم یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:02 ق.ظ

سلام. خوبیییییییییییییییییییییییییییییی؟

سلام. مرسیییییییییییییییییییییییییییی
تو چطورییییییییییییییییییییییییییییییییی؟

مسعود یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:00 ب.ظ http://alichap.blogfa.com

تو تکلیف حل کردی؟
خجالت نمیکشی جلو چشم من داری دروغ میگی؟
تو که همش رو از "همکلاسیت" گرفتی

مرد حسابی تبادل پایاپای بود
کلیش رو خودم حل کردم
حالا یه چند تاییشم کمک گرفتیم از بعضی دوستان

مریم یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:35 ب.ظ

سلام. من خوبم. شما خوبی؟ بیکاری بهت میسازه؟ نمیسازه پاشو بیا

مسعود چی میگه احسان؟

ارهههههههههههههههههههههههههههههه؟!! وای وای وای چه کار زشتی!!

منم خوبم.
آره دیگه. غذای خوب که می خورم. فیلم خوب خوبم که می بینم. با دوستای خوب خوبم هم که می گردم. خوش می گذره. نه فعلا هستم. ممنون
مسعود شوخی می کنه
خودم نوشتم بیشتر تمرین ها رو
چند تاشو کمک گرفتم فقط

امید چهارشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:52 ب.ظ

آقای مهندس احسان خان سلام
امیدوارم سرماخوردگیت خوب شده باشه و دیگه سرما نخوری، اگرم خواستی بخوری به موقع و قبل از زندانی شدن در کوپه با اسانس جوراب باشه!
من امید هستم و 34 سالمه
در پی تحقیقات اینترنتیم پیرامون کیفیت زندگی توی شهری غیر از تهرون به وبلاگت رسیدم و مطالب بخش خاطرات دانشجویی رو خوندیم
ضمن اینکه از نحوه نگارشت لذت بردیم، اطلاعات مفیدی از گانونهای اونجا تا آب واترش دستگیرمون شد!
ممنون(مرسی) و میخواستم زحمت پاسخ چندتا سوال رو بهت بدم. خدا کنه با وجود آمار بازدید نزدیک به صدهزاره وبلاگت وقتشو داشته باشی. زدم به تخته...
1-پاییزای تهران هوا خیلی آلودست، به نظرت این بهتره یا سرمای اردبیل؟
2-خونه‌ها همه بخاری گازی دارن؟ خونه‌ای با شوفاژ خالی گرم میشه؟ تابستونا چی؟ کسی کولر داره یا پنکه کافیه؟
3-بهترین مناطق شهر اردبیل برای زندگی کدوم مناطقه؟ مناطقی که چشم انداز رودخونه و دریاچه داشته باشن خوبن؟
4-اردبیل نشریه‌ آگهی املاک داره تا قیمتا دستم بیاد؟
5-به نظرت من و همسرم میتونیم 6 ماه آزمایشی یه آپارتمان مبله برا اجاره پیدا کنیم تا بعد یه جایی رو بخریم؟
6-تو بعضی شهرا تا یه تهرونی میبینن میخوان گوششو ببرن، از بقال گرفته تا فروشنده املاک، اردبیلیها غالبا چطورن؟
7-امنیت چطوره؟
ممنون(مرسی) که همه سوالامو خوندی. تعطیلات میان ترم خوش بگذره و به امید دیدار

جوابتون رو براتون ایمیل زدم.

شبنم یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:51 ب.ظ

تو عکس شما کدومین؟

سومی از چپ. لباس قرمز با کاپشن مشکی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد