شروع ترم ۲


امروز در حالی به اردبیل رسیدم که داشتم از گرسنگی پس میفتادم. اتوبوس هم توی راه هیچ جا توقف نکرد تا بتونیم لااقل بیسکویتی چیزی بخریم! یادم میومد روزی که داشتم برمیگشتم دزفول یه خامه خریده بودم و اون رو برای همچین روزی که دارم به اردبیل برمیگردم توی یخچال گذاشته بودم. مربا هم که بود. پس فقط نون می خواستم. انقدر گرسنه بودم که هوس نون بربری کردم. اتفاقا یه بربری پزی هم نزدیک خونه ما هست.


سر میدون جانبازان از تاکسی پیاده شدم و راهی مسیر خونه شدم. به نونوایی که رسیدم چیزی حدود 10 نفر توی صف نون بودن! منم که حوصله تو صف موندن رو نداشتم یه بسته نون لواش گرفتم و راهی خونه شدم. وقتی به خونه رسیدم در حیاط به سختی باز شد. تقریبا نیم متر برف پشت در نشسته بود! البته تو اردبیل اونقدر برف نیومده بود ولی نمی دونم چرا اون همه پشت در ورودی خونه من جمع شده بود! به زحمت در رو باز کردم. شهرام, پسر صابخونه و خود حاج آقا هم تو حیاط بودن و داشتن برف پارو می کردن. سلام و خوش وش کردیم و من رفتم توی خونه خودم.


خونه عینهو یخچال شده بود! سر و نمور! اولین کاری که کردم روشن کردن بخاری بود و پیچوندن درجش روی ماکزیمم! یخچال رو باز کردم! بلللله! خبری از خامه نبود! ظاهرا تو محاسباتم اشتباه کرده بودم و خامه رو همون روز آخر خورده بودم! به جای خامه یه قالب کره بود! باز هم غنیمت بود! یه شکم سیر نون و کره و مربا خوردم! بازم تاکید می کنم, خونه خیلی سرد بود!!!


تا ساعت 1 بعد از ظهر توی خونه بودم و بعد برای ناهار و کلاس ساعت 2 راهی دانشگاه شدم. خوب, دسته اول ترین خبر هم گرون شدن کرایه تاکسی بود.


موقع ناهار چند تا از بچه ها رو دیدم و کلی با هم خوش وش کردیم و بعد هم راهی کلاس شدیم. کلاس ساعت 14:30 تشکیل شد و تا 4 ادامه داشت. کلاس ساعت 4 هم به لطف نیومدن استاد تشکیل نشد و ما هم با بچه ها خوشحال و خندون رفتیم بوفه و دور هم به حساب یکی از بچه ها چایی خوردیم.


دانشگاه نسبت به 1 ماه پیش خیلی قشنگ تر شده. نه اینکه ساختمون هاش فرقی کرده باشه. این بار برف بیشتری همه جاش رو پوشونده و زیبایی دیگه ای بهش داده. بر خلاف همه دوستام که از راه رفتن توی جاهای پر برف خودداری می کنن, امروز احساس کردم که علاقه شدیدی به راه رفتن توی برف عمیق دارم! این بود که مسیرم رو کمی از بچه ها منحرف می کردم و عمدا از توی جاهای پر برف راه می رفتم. تقریبا تا زیر زانو توی برف فرو رفته بودم. حس خوبی داشت! این کار رو امروز بارها و بارها تکرار کردم تا اینکه دیگه صدای بچه ها در اومد!


خبرای جدیدی هم در راهه! ظاهرا قراره از این ترم یه همکلاسی جدید داشته باشیم. هم کلاسی همون خانمی که با سهمیه شاگرد اولی به دانشگاه ما اومده بود. ظاهرا ایشون هم همچین وضعیتی داشته و قراره از این ترم به جمع کلاس ما بپیونده. فعلا بین بچه ها شوخی و خیالبافی درباره این همکلاسی جدید زیاده! باید ببینیم طرف کی خودش رو نشون میده!


امروز عصر یه خونه تکونی حسابی کردم! جارو برقی صابخونه رو قرض گرفتم و تمام خونه رو مثل دسته گل کردم! خداییش خیلی زحمت کشیدم! نزدیک دو ساعت داشتم جارو و گردگیری می کردم! دیگه خونه واسه مهمونای نوروز اماده شده! حسابی از کت و کول افتادم ولی ارزشش رو داشت.


38 ساعته نخوابیدم. فردا هم ساعت 8 صبح کلاس دارم! بدترین اتفاق ممکن همین می تونست باشه! اهههه دوباره یه ترم کامل باید یکشنبه ها ساعت 7 از خواب بیدار شم! آخر ضد حاله!


من برم بخوابم که بتونم صبح بیدار شم.

فعلا...

نظرات 2 + ارسال نظر
صبا یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:23 ق.ظ http://saabaa.blogsky.com

be manam sar bezan

چشم

امید یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:35 ب.ظ

سلام مهندس.خوبی؟ کتفت چطوره!
من از بچه های معاری محققم که کارشناسی ناپیوسته قبول شدم ،این ترم هم ترم اولم هستش . نامردا نیمه دوم گرفتن ما رو ،یه 4ماه الافمون کردن. قبلا هم تو قسمت نظرات از جو دانشگاه و وضعیت کرایه خونه ازت پرسیده بودم . در هر صورت ما مشتری وبلاگت کردی. موفق باشی

سلام. مرسی بهترم
شما چطوری؟
خوب پس ورودت به اینجا رو تبریک میگم. عیب نداره. عوضش یه نیم سال واسه خودت تعطیل بودی.
انشاالله فرصت شد از نزدیک همدیگه رو ببینیم. خوشحال میشم.
ممنون که به وبلاگم سر می زنی
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد