مهمون داری

این چند روزه حسابی دور و ورم شلوغ بود. توی 2 روز 6 تا از بچه های کلاس اومدن پیشم و هر کدوم هم به یه علتی اومدن اینجا.


چهارشنبه این هفته یعنی همین امروز قرار بود که برای ارائه تکلیف های درس محاسبات عددی که شامل ترجمه و برنامه نویسی و ... می شد بریم پیش استاد. از روز یکشنبه به این ور هر روز یکی از بچه ها میومد سراغم و برنامه هاش رو از من می خواست. یعنی بعد از اون همه داستان برای جمع کردن برنامه های بچه ها این دفعه باید برنامه های خودشون رو دوباره بینشون پخش می کردم.   برای اکثر بچه ها برنامه هاشون رو ایمیل کردم ولی خوب بعضی ها هم کار با ایمیل رو بلد نبودن و باید حضوری بهشون برنامه ها رو میدادم. از جمله یکی از بچه های قمی که روز دوشنبه عصر اومد پیشم تا برنامه هاش رو بگیره و نیم ساعتی پیشم بود.


شب دوشنبه قرار بود دو تا دیگه از دوستام که یکیشون هم گروهی من بود بیان پیشم تا برنامه ها رو براشون توضیح بدم. همون شب قرار گذاشتیم شام رو بیرون بخوریم و بعد اون ها بیان خونه من. اون شب به پیشنهاد دوستم رفتیم تا توی یکی از این کبابی های نه چندان تمیز که کباب های خوشمزه ای داره غذا بخوریم. واقعا مغازه کوچیک و بی کلاسی بود ولی کبابش خیلی خوب بود, طوری که هر نفرمون 1 نون سنگک رو تنهایی با کباب هاش خورد. اونم چه کبابی! پر چربببب!! با کلی کره حیوانی اضافه که روی کباب ها ریخته بود. جاتون خالی داشتیم می ترکیدیم.


بعد از اون پیاده تا خونه برگشتیم و مشغول خوندن برنامه ها شدیم. بعد از دو ساعت برنامه ها تموم شد و از اون به بعد سه نفری مشغول فوتبال بازی کردن با کامپیوتر بودیم! چه هیجانی! تا 2 نصفه شب داشتیم بازی می کردیم. فکر کنم اون شب صابخونه کلی به ما بد و بیراه گفته بس که سر و صدا می کردیم.


فردای اون روز هم بعد از ناهار با یکی دیگه از بچه ها بودم که می خواست بره توی شهر و از باجه بانک پارسیان پول انتقال بده. به پیشنهاد من اون مسیر رو پیاده رفتیم و توی راه برگشت به دوستم پیشنهاد دادم که بیاد پیشم و با هم فوتبال بازی کنیم که همین کار رو هم کردیم و بعد از خوردن کلی بستنی! قریب 2 ساعت داشتیم یه بند بازی می کردیم. دوستم تا ساعت 5 پیشم بود. موقعی که داشت می رفت 2 تا دیگه از بچه ها زنگ زدن و گفتن می خوان بیان پیشم. منم گفتم بفرمایین!


ساعت 6 دوستام با دست پر اومدن. 1 نون سنگک داغ و دو پاکت میوه! بنده خدا ها تو زحمت افتاده بودن. جاتون خالی باز نشستیم یه سنگک با پنیر خوردیم که اونم خیلی چسبید.   بعدش هم مشغول تبادل فیلم و آهنگ و ... بودیم و مجبور شدیم به خاطر علاقه یکی از بچه ها به سریال جومونگ ۲ , سریال رو با هم ببینیم.


از دیشب تا الان خیلی بی حالم. فکر کنم بالاخره تو اردبیل سرما خوردم. اون پیاده روی 1 ساعته دیروز زیر برفا کار خودش رو کرد و الان انقدر بی حالم که که به زور می تونم راه برم و همش به بخاری چسبیدم. حالا شاید امشب برم دکتر یه آمپولی چیزی بزنم کمی بهتر بشم.


مواظب خودتون باشید سرما نخورید. خداییش مریضی خیلی بده. لباس گرم بپوشید. پرتقال هم بخورید.

با سرعت رانندگی نکنید.

موقع رد شدن از خیابون احتیاط کنید.اول خوب یه نگاه به چپ چپ, بعد یه نگاه به راست راست و بعد دوباره چون تو ایران هستیم و خیابونا حساب کتاب نداره یه نگاه به چپ و راست.

زیاد روی صندلی نشینید و زیاد به مانیتور خیره نشید.

هیچ وقت هم به سرتون نزنه که از اون چایی های پست قبلی بخورید چون با کمی شکم درد همراهه ظاهرا.


خوب اینم چند تا توصیه اخلاقی بهداشتی برای شما دوستای گلم.

تا بعد ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد