هفته نوشت

توی هفته گذشته اتفاقات مختلفی افتاد که حال نداشتم به شرح و بسط اینجا بنویسم. فلذا مختصری در مورد اتفاقات هفته پیش میگم براتون...


شنبه هفته گذشته که تعطیل هم بود یکی از بچه های تبریزی هوس کرده بود به جای رفتن به خوابگاه بیاد و شب رو خونه من بمونه. من هم گفتم قدمت روی چشم. مشغول آماده کردن شام بودم که دوستم اومد. هنوز سلام نکرده بودیم که برقا رفت. هر چی هم منتظر شدیم برق نیومد. ناچارا توی بارون رفتم و یه بسته شمع خریدم و شام اون شب رو کاملا شاعرانه و عاشقانه زیر نور شمع خوردیم. البته پختن شام اونم توی بی برقی واقعا کار سختی بود. شانس آوردم هنوز موبایل دبلیو 800 ام رو دارم. لامپ اون رو روشن کرده بودم و آشپزی می کردم. هر چند به خاطر شرایطی که بود، تعداد زیادی از سیب زمینی های "سوسیس بندری" خام مونده بود و زیر دندون کروپ کروپ می کرد !! و از بس به خاطر سفارش دوستم فلفل غذا رو زیاد کرده بودم به نظر دوستم تلخ شده بود (هر چند من هنوزم میگم، به نظر من تلخ نبود)!!


برقا بعد از 1 ساعت اومد و اون شب تونستم یه نفر به جامعه روبیک بازان کشور اضافه کنم و یک شبه حل روبیک رو به دوستم یاد بدم!   فردا صبح هم توی بی برقی بیدار شدیم و بنده خدا دوستم که ساعت 6 صبح رفته بود بربری بگیره با دست خالی برگشت خونه.


یکشنبه شب هم مهمون داشتم. این بار مهران (هم خونه ای آینده ام) به دستور نامزدش مجبور شده بود خونه رو به خاطر حضور دوست دختر هم خونه ایش (سجاد) ترک کنه و بیاد پیش من!!

اون شب هم از اون شبایی بود که هوس کرده بودیم تا خرخره بخوریم. واسه همین با هم رفتیم بیرون و سر راه هر چی میدیدیم می خوردیم. سیب زمینی و اسنک و ذرت مکزیکی و پیتزا. آخر سر هم اومدیم خونه و شام درست کردیم و تا حد توان خوردیم تا خدایی نکرده چیزی گردنمون نمونه.


دوشنبه و سه شنبه و چهارشنبه بالاخره تونستم یکم درس بخونم و بعد از چند ماه بالاخره کتاب "ماشالا خان در بارگاه هارون الرشید" رو تموم کنم!!


پنجشنبه ظهر هم مجبور شدم به اصرار یکی از دوستام برم خوابگاه و با هم تبادل فیلم و سریال کنیم. از ترم پیش هر موقع بهم گفته بود پیچونده بودمش، ولی این بار دیگه راهی نداشتم. رفتم و یه 3 ساعتی اونجا بودم و 70 گیگابایت فیلم و سریال جدید گرفتم و یه 200 گیگابایتی هم فیلم و سریال بهش دادم و اومدم.


شب پنجشنبه هم باز مهمون داشتم و این بار مرتضی اومده بود پیشم. ولی این هفته بر خلاف هفته های پیش به بازی و وقت گذرونی الکی طی نشد و به جاش کلی چیز در مورد یه کاری که احتمال داره بخوام واردش بشم یاد گرفتم (جزئیات بیشتر در آینده نزدیک).


جمعه رو هم با مرتضی بودم و جاتون خالی یه ماکارونی پختم انگشتاتون رو باهاش می خوردین! خیلی خوب شده بود.


امروز شنبه است. کم کم باید یه خاکی تو سرمون بریزیم و این همه تکلیف و پروژه رو یه جوری حل کنیم. تا امتحانا هم فقط 29 روز باقی مونده. با آرزوی موفقیت برای همتون توی امتحانای آخر ترم...!


خوب دیگه. من رفتم. فعلا...


پ.ن: سالگرد کنکور ارشد دانشگاه آزاد مبارک! پارسال این موقع از سر جلسه بلند شده بودیم و من توی اتوبوس به طرف خونه داداشم در حرکت بودم. اون روز بابام هم تهران بود و یادمه ناهار کتلت درست کرده بود. اون روز، روزی بود که بعد از 10 ماه بالاخره از شر هر دو کنکور خلاص شده بودم. چه روز خوبی بود. خیلی احساس راحتی و آزادی می کردم. یادش به خیر...

 

نظرات 14 + ارسال نظر
علی یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:41 ب.ظ

پس سوسیس بندری شد نقطه تاریک دوران آشپزیت!!!

آره دقیقا

ویدا دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:07 ق.ظ

ماشاله خان که تو اردبیل دانشجو.
واقعا خوشم میاد انقد به خودت میرسی ها. من توی کل هفته اگه بخوام بنویسم میگم یه بشقاب برنج خوردم.
کاه از خودتون نیست کاهدون که از خودتونه. خدای نکرده....

ما وقتی زیاد میخوریم از انواع مختلف میگیم (حی زه) کردیم.کردیه معنی شم نمیگم تا ندونم تز اردیبهشت سر و ته اش چی شد!! ای دی

حی زه رو توی زبون دزفولی هم میگن. معنیش رو می دونم خودم

ویدا دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:10 ق.ظ

واو خوش به حالتون. ما منتظر جواب ارشدیم شما سالگردش جشن میگیرید.

کتاب را بدهید دست بزرگوار تا بدهد دست یه کی دیگه و دست به دست به من هم برسد.

بزرگوار قبلا یک نسخه از همین کتاب رو به همون یکی دیگه داده. می تونی ازش بگیری

دخترک دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:50 ق.ظ http://yadam-hast.blogfa

قدر این همون خونه ای آینده ات رو بدن!!
چه پسر گلیه...از دستش نده
اینم نقطه ی عطف این هفته ات.

باشه قدرش رو می دونم
باشه باشه

آرام جان دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:21 ق.ظ http://aram-jan.blogfa.com

سلام بر داداش احسان گل!
چه هفته پر مهمونی داشتی!
واقعا ها بعضی وقتها واقعا متعجبم از شکم پسرا که چه جوری این همه رو توی خودش جا میده!
من آپم خواستی بیا!

مسعود دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:33 ب.ظ http://alichap.blogfa.com

داداشی

علی دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:09 ب.ظ

خونه دانشجویی چه حالی میده! زندگی می کنین ها.
راستی من واسه پیتزا دادن آمادم. نگی نگفتی ها.

آره دیگه! حال می کنیم!
ایول
خبر خوبی بود
بعد از امتحانا ردیفش می کنیم. با مسعود و سجاد هم هماهنگ می کنیم بیان دزفول

ویدا دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:37 ب.ظ

به این میگن گ..و..ه شانسی.
یه بار خواستم باج بگیرم تو زندگیم.
جا به درو .بار دومم


حالا شما خودتو ناراحت نکن

خانوم معلم سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:42 ق.ظ

من دایی جان ناپلئون رو دارم فقط
اونم دادم ویدا بعد از خودم خونده :دی
این یکی گردن خودته که برسونیش دستمون :دی


پست قبلیت با چه استقبال عظیمی مواجه شده :))


ااا پس من اشتباه کردم
آره راست میگی
همونه که میگی!!
چیکار کنم حالا
باشه یه جوری بهتون می رسونمش

آره دیگه. ظاهرا این جور موضوعات بیشتر طلبه داره باید اونجوری بیشتر بنویسم

ویدا چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:43 ب.ظ

خوب شد قضیه معلوم شد وگرنه میخواستم یه خونی بکنم که چرا منو یادش رفته ، کتاب رو بهم نداده. ای دی

مسولیتشم پای شما بود


بله
خدا رو شکر!!

آرام جان شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:12 ق.ظ http://aram-jan.blogfa.com

سلام!
خوبی؟
اگه درس نداشتی یه سر بیا پیشم!

آرام جان سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:15 ق.ظ http://aram-jan.blogfa.com

سلام!
روز مادر مبارک!
من آپم

آرام جان چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:12 ق.ظ http://aram-jan.blogfa.com

سلام کا!
دو تا آپ دیگه انجامیدم تو ندیدی!
میدونم امتحان دارنی!
ولی خوب وقتی میای سر میزنی همه رو بخون کا که من هی مزاحم نشم!

فرانک چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:35 ب.ظ

مثل همیشه عالی بود .دست گلت درد نکنه.البته دوست دختردوستت حق داشت بهش بگه محل حادثه رو باید ترک کنه

دوست دخترش نه
نامزدش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد