یک روز در خانه نشسته بودم
و داشتم توی نت چرخ می زدم طبق معمول
مسنجر هم بالا بود ولی کسی نبود باهاش چت کنم

یه نفر آن شد
می دونین کی بود؟!
عمرا نتونین حدس بزنین!

رییس شبکه اف تی وی بود! Micheal رو میگم

گفتم سلام مایکل. چطوریه؟! خوبیه؟! سلامتیه؟!
خلاصه کلی احوال پرسی و این صحبتا رد و بدل شد
گفت احسان
گفتم بله مایکل جون؟! اجازه بده یه امضا ازت بگیرم. گفت باشه

بعد یه BuZZ!!! زد. گفتم ها چته ... ولات ؟!

گفت یه درخواست دارم ازت. می دونم خیلی سرت شلوغه و فرصت نداری ولی بیا و در حقم برادری کن
گفتم چی شده مایکل جون؟

گفت راستش از خدا پنهون نیست از تو چه پنهون چند تا از مدل های مرد ما یه کم ناخوش حالن نمی تونن چند روزی برامون اجرا داشته باشن. چند روز دیگه هم مسابقات خوش تیپ ترین مردهای دنیاست. ما حیفه که چون همیشه توی این مسابقات مقام داشتیم امسال نداشته باشیم

گفتم مایکل. گفت بله احسان؟ اجازه بده ازت امضا بگیرم. گفتم نه وقت ندارم. گفت به ...مم
گفتم ببین مایکل جون درسته ما رفیقیم ولی من الان وقت ندارم بابا... حوصله این مسابقات رو هم ندارم... من رو معاف کن. هی از من انکار از اون اصرار تا بالاخره راضی شدم که براشون اجرا داشته باشم.

گفت احسان. گفتم بله مایکل؟ اجازه بده یه Buzz!!! برات بزنم. گفت نه جون مادرت نزن. گفتم باشه

گفت من یه 2 نفر دیگه هم نیاز دارم که مثل خودت هیکل مانکنی باشن
من یه خرده فکر کردم و گفتم باشه ردیفه 2 تا از بچه ها هستن این کارن. پشیمونت نمی کنیم فقط یه کم اضافه وزن داریم که اون رو هم تا چند روز آینده آبش می کنیم.


خدافظی کردیم و رفتیم
یه زنگ زدم به مسعود گفتم سلام چطوریه خوبیه سلامتیه؟ میای بشیم مسابقات اف تی وی؟
گفت احسان. گفتم بله مسعود؟ اجازه بده با پای راستم بزنم تو ... چپت . گفت نه نمی خواد. گفتم باشه

گفت احسان. همه چیز اوکیه. به سجاد هم خودم خبر می دم امروز بعد از ظهر میشیم استادیوم از امروز تمریناتمون رو شروع می کنیم تا این چند گرم اضافه وزن رو هم آب کنیم.

ساعت 6.5 قرار گذاشتیم نزدیک استادیوم همدیگه رو ببینیم و بعدش 3 تایی با هم رفتیم وارد استادیوم شدیم
نمی دونید چه صحنه با شکوهی بود. تماشاچی ها به شدت ما رو تشویق می کردند و هورا می کشیدند. ما مدت ها بود آخه از مسابقات بهترین مانکن سال کناره گیری کرده بودیم تا به جوونا میدون بدیم. خیلیییییییییییی*

خلاصه آماده شدیم و تمرینات خودمون رو شروع کردیم. هر روز 1 ساعت قبل از افطار می رفتیم و ورزش می کردیم. حسابی اومده بودیم رو فرم.
بعد از چند روز هم مایکل زنگ زد و گفت ویزا ها اوکی شده. ما هم رفتیم مسابقات و هر 3 تامون مشترکن هم مقام اول هم مقام دوم و هم مقام سوم رو کسب کردیم.

اینک توجه شما رو به تصاویری از این مسابقات جلب می کنم:

فقط چند نکته در مورد تصویر بالا اشاره کنم
که تصویر سمت چپ من هستم موهام هم که مشخصه خیلی خوشکله
تصویر وسط سجاده که موهاشو فشنی زده
و تصویر سمت راست هم مسعوده که باد زده زیر موهاش همه رفتن هوا. آخه اون روز رفتیم براش ژل بگیریم گیرمون نیومد!

در ضمن پاچه راست شلوار من هم در اثر باد هست که به این حالت درومده
==========
خیلییییییییییی* = جمله ای قصار بیان کننده انواع حالت های روحی اعم از شادی، ناراحتی، خوشحالی و ... . مورد استفاده در جاهایی که شخصی جلوی شما جمله " چه آدمییییییییییییییییییه " رو به زبون بیاره!

پ.ن: در مجموع می خواستم به طور غیر مستقیم به این مطلب اشاره کنم که ما یه ۲۰ روزی می رفتیم ورزش 
سلام
باز تو خاطره های منو از زبون خودت نوشتی ؟:دی
بخونم ببینم چیزیو از قلم ننداخته باشی
هنوز هم مطمئنی که اون مبل یک نفرست !؟ :دی
خیلی باحال بود
مخصوصا تصویرا
آخه این چه موهاییه که تو داری ؟ =))
موهاش خوشکل و البته ناز!
فعلا
فی امان الله...
این آخرین شکلک کنار آخرین کامنت من چرا این شکلی شده ؟
اصن همچین شکلکی نیست توی فهرست شکلکای کامنتینگت
فعلا
بسته به شخص ارسال کننده من و بلاگ اسکای شکلک ها رو با کمک هم تغییر میدیم : دی
راستی
آره مطمئنم
فعلا
bazam
injoori mikhay gher bedi MOOHATO vasam fer bedi?
یوزارسیو!!!!
سلام وبلاگ جالبی داری منو یاد یکی از دوستان قدیمیم انداختی
موفق باشی
احسان ازت دلگیر شدم.
پس چرا اسم من را به عنوان مربی تون نگفتی؟؟؟؟
بعداً توی فروم حسابت را می رسم.
شاید بنت کردم.