شب یلدا

شب یلدای امسال برای من یه شب متفاوت از همه سال های گذشته زندگیم بود.

راستش توی خونه ما، با اینکه پدر و مادرم همیشه سعی کردن تا بهترین شرایط رو برای من و برادرام فراهم کنن و خداییش هم توی هیچ چیزی کم نذاشتن، ولی معمولا توی خونه ما به بعضی چیز ها مثل همین شب یلدا توجه کمتری میشه. یادم نمیاد توی این 24 سال با خانوادم شب یلدا رو به نیت شب یلدا بودنش دور هم نشسته باشیم. ولی با این حال از پدر و مادرم گله ای ندارم. این رو هم درک می کنم که حتما پدر و مادرای همه ما، انقدر مشغله فکری دارن که شاید این چیزها توی برنامه ریزی هاشون گم بشه.


ولی امسال شاید اولین سالی بود که واقعا شب یلدا رو حس کردم، البته نه با خانواده خودم، بلکه با خانواده مهران. روز چهارشنبه هفته پیش به اصرار مهران، برای شب یلدا به خونه اونا توی تالش رفتیم. خوب قبلا هم یکی دو بار به خونشون رفته بودم و تقریبا با خانوادش راحت بودم. تنها مشکلم، سرماخوردگیم بود که از فردای تولدم، به دلیل رقصیدن زیاد توی جشن تولد و عرق کردن و بعد هم بی دقتی، گرفتارش شده بودم. دکتر هم رفته بودم و یه آمپول هم زده بودم ولی هنوز حالم خوب نشده بود.


خلاصه صبح با سواری رفتیم و ناهار رو اونجا دور هم خوردیم. شب چهارشنبه شب یلدا بود و اون ها هم مثل خیلی از خانواده ها، حسابی تدارکات لازم رو دیده بودن و جاتون خالی، خیلی هم دور هم بودن و بخور بخورش خوش گذشت.


توی خانواده مهران اینا رسمه که هر پنجشنبه اونا و 3 تا خاله هاش و بچه هاشون توی خونه بابابزرگش جمع می شن. اول می خواستن این هفته رو به خاطر من خونه بمونن و نرن، ولی بعد قرار شد همه با هم بریم.


اون شب هم واقعا شب خوبی بود. پدر بزرگش رو توی سفر قبلی دیده بودم. مرد واقعا نازنینیه. خدا همیشه بهش سلامتی بده تا بچه ها و نوه هاش به شوق دیدن اون دور هم جمع بشن. مادربزرگش هم زن مهربونی بود. یاد اون سال هایی افتادم که همه فامیل واسه نوروز توی خونه مادر بزرگ خدا بیامرزم جمع می شدیم. نوروزهایی که 7 ساله دیگه تجربشون نکردیم. واقعا پدر و مادرها ستون های یه خانوادن که وقتی از دنیا میرن دیگه خیلی سخت میشه که اون خانواده استحکامشون رو حفظ کنن.


تا روز شنبه تالش بودیم. تنها جایی هم که فرصت کردیم بریم یه جای تفریحی به اسم "سورتمه ریلی" بود که وسیله تفریحی خیلی باحالی بود. از بلندترین نقطه شهر که یه پارک هست، یه چیزی شبیه به ترن هوایی درست کردن که از بالای کوه به پایین میاد و سرعت زیادی هم داره و خیلی هیجان انگیزه.



اتفاق جالب مسیر برگشتمون هم، همراه شدن با یه مادر و پسر کوچولوش توی مسیر آستارا-اردبیل بود. پسره خیلی بامزه بود و همش داشت به من و مهران نگاه می کرد و برامون می خندید. همه چیز خوب و سرگرم کننده بود تا وقتی که همون جوری که داشت نگاهمون می کرد و می خندید، یهو کلی شیر بالا آورد. ماشین هم یک بوی استفراغ بچه ای گرفته بود که داشتیم خفه می شدیم. بچه هه هم راحت گرفت خوابید!!


آخرین جلسه کلاس نیروگاه های حرارتی پیشرفته رو هم رفتیم و این ترم هم تموم شد و فقط می مونه یک عدد امتحان ناقابل و کلی تکلیف و پروژه واسه همین درس.


حتما واسه شماها هم فصل امتحانات نزدیکه. با آرزوی موفقیت برای همتون...


اینم عکسی از آخرین دستاوردهای ما در عرصه آشپزی، رولت کالباس یا کالباس شکم پر، یا یه همچین چیزی:


نظرات 11 + ارسال نظر
? سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:32 ب.ظ

اوم به نظر خوشمزه میاد

چی شد که پشیمون شدی؟

آرام جان چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:24 ق.ظ http://aram-jan.blogfa.com

سلام
ممنون که وقتی میای هیچ پستی رو از قلم نمیدازی
و باز هم ممنون که برای هر پست زیر خودش مینویسی!
منم امسال شب یلدای متفاوتی داشتم
رفتم خونه مادر شوشوخان
و البته باز هم گلایه های بی خود که به سمع و نظر بنده رسید!!!!!!!!!!!!

مناظر قشنگی عکس گرفتی خوش سلیقه
چه پسر کوچولوی نازی (ولی خواستی عکس بگیری خوب یه حرکتی میکردین بخنده عکسش زیبا تر میشد!)
امیدوارم امتحانات رو عالی بدی امسال اولین سالیه که من امتحان ندارم البته بماند که زورم کردن برای ارشد بخونم!
همیشه موفق باشی آقا احسان

سلام
خواهش می کنم. نیازی به تشکر نیست.

عجب! پس از همین الان مادر شوهر بازی می کنه

متشکرم
آخه این عکسه دیگه بعد از بالا آوردنش بود. تا آخر مسیر خواب بود. وقتی هم بیدار شد نمی خندید

ممنون. همچنین

? چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:16 ب.ظ

گفتم گناه داری

Angela Sky چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:37 ب.ظ

سلام.عکسا قشنگ بود .غذاها هم خوشمزه دهمنم اب افتاد احسان خوبه حالا فقط یکی دو هفتست وبلاگت رو کشف کردما وگرنه من و میکشتی با این عکسات هی عکس میگیری از چیزیا خوشمزه هی میزار یاینجا نمیگی مکنه بضیا تلف شن .اخه چرا انصاف ندار یتو هاااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟هووووووووووووووووووووووووم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بلهههههههههههه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
واه چه بوی رو تحمل کردی.
خدا بهتون صبر عنایت بفرماید لطفا
منم وسوسه کردی وبلاگ بزنم اما من که ثواد ندارم درکم کن بحم یاد بده باشح؟

سلام. ممنون. نظر لطفته.
چشم. سعی می کنم عکس های خوشمزه کمتر بذارم
باشح

فرانک چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:40 ب.ظ http://onlystarlove.blogfa.com/

سلام
عجب!ماجرای جالبی بود و همین طور غذاهای خوشمزه از عکسا که این طور پیداست
احسان داری پیشرفتت رو بیشتر میکنیا
موفق باشید

سلام. متشکرم.
همچنین

samane جمعه 9 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:32 ب.ظ http://shamsevelaiat.blogfa.com

سلام
عازم مشهدالرضا هستم
ونایب الزیاره شما ودوستان عزیز

سلام. ممنون. خوش بگذره :)

? جمعه 9 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:07 ب.ظ

امروز یه اتفاق خیلی بد برام افتاد
واسم دعا کن

انشاالله که خدا خودش کمک کنه و هر چه زودتر مشکلت حل شه. :)

اکرم جمعه 9 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:32 ب.ظ

سلام احسان جان
همیشه به گشت
خوراکیای خوشمزه هم نوش جونت تو فکرم نباش که دل مارو آب میندازی عادت کردیم
ما هم اگه این آجی کوچیکه دور هم جمعمون نمیکرد از با هم بودن شب یلدا بی نصیب میموندیم چون امسال هیچکی داوطلب نشد مهمونی شب یلدا تو خونشون برگزار شه
راستی شنیدی که داداشی ما هم عازم کرج شد؟

سلام. ممنون.
باز جای شکرش باقیه پس.

اره شب قبل از اعزام بهم اس ام اس داد.
امیدوارم بهش سخت نگذره

دخترک یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:54 ق.ظ

سلام
همیشه به سفر
تو خونه ی ما هم به دلیل مشغله ی زیاد، خیلی شب یلدا رو جدی نمی گیرن، حالا یه امسال که من تدارک دیدم و خاله ام اینا اومده بودن،تا صبح زیر 2تا پتو می لرزیدم و مریض بودم
امیدوارم امتحاناتت رو خوب بدی
خیلی خوبه، دفعه ی بعد کالباس هات رو قیفی کن و دور تا دور یه ظرف گرد بچین. جوری که نوک قیف ها تو مرکز ظرف کنار هم قرار بگیره(امیدوارم خوب توضیح داده باشم)

سلام. اتفاقا منم شب یلدا مریض بودم. البته دیگه نه در اون!
امیدوارم الان خوب باشی
اره منوجه شدم. طرح جالبیه. فقط یه سوال. اینجوری که مواد توش میریزه. مگه اینکه بشه یه جوری ته قیف رو هم بست

? یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:18 ب.ظ

کجا بودی چند روز ؟

تو پست بعدی میگم

صبا دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:25 ب.ظ

سلام
برعکس من امسال شب یلدا نفهمیدم چطور گذشت تا نصف شب پای کامپیوتر و برنامه کتیا .دیگه چشام دو دو میزد.یه چیزی تو این مایه ها ولی خوشحالیم به شما خوش گذشته .
یه سوال کالباسارو با چی پیچیدی؟ به نظر خوشمزه میاد

سلام. اخی. خسته نباشید. انشاالله سال های بعد شب یلدای بهتری داشته باشی.
کالباسا رو همینجوری با دست پیچوندیم. نخ نداشتیم. دورش نخ دندون بستیم :))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد