شاهکار دیگه ای از من !! این هفته: ماکارونی!

بله دوستان گلم

طبق قولی که به خودم دادم که هر جمعه پخت یک غذای جدید رو تجربه کنم، این هفته هوس کردم بعد از نزدیک به ۵۰ روز ماکارونی بخورم و پخت این غذا رو هم یاد بگیرم.

دیروز سفارشات کلیدی رو از مادر عزیزم گرفتم و امروز با انگیزه بالا شروع به کار کردم.

و اما آموزش پخت ماکارونی به شیوه احسان 12:


1. درست کردن مایه ماکارونی دقیقا شبیه آموزشی هست که در غذای " بابوشکا " توضیح دادم. فقط اینجا سیب زمینی نمیزینم توش


2. همزمان با پخت مایه ماکارونی یه قابلمه آب روی اجاق میذاریم و صبر می کنیم تا آبش جوش بیاد. برای جلوگیری از چسبیدن ماکارونی ها به هم باید توی آب کمی روغن بریزیم (از توصیه های اکید مادر گرامی)


3. آب که جوش اومد ماکارونی ها رو دسته دسته نصف می کنیم و توی آب جوش میریزیم.


4. بعد از ده دقیقه که ماکارونی ها کمی نرم شدن اون ها رو با آب سرد آب کش می کنیم.


5. حالا کف قابلمه نون یا سیب زمینی میذاریم و بعد ماکارونی رو روش اضافه می کنیم. مایه ماکارونی رو هم وسط ماکارونی ها میریزیم.


6. نیم ساعت الی 45 دقیقه صبر می کنیم تا ماکارونی با شعله کم دم بکشه. بعد مخلوط ماکارونی و مایه رو هم می زنیم و می خوریم


برای اینکه صفحه اول وبلاگ سریع بالا بیاد عکس ها رو توی ادامه مطلب میذارم...


پ.ن: مخالفان طرح " پست های آشپزی " که از اون جمله می تونم به مسعود و علی اشاره کنم خیلی اصرار دارن که دیگه از این پست ها ننویسم. برای اینکه عدالت هم رعایت بشه توی این پست یک نظرسنجی انجام میدم تا ببینم این کار رو ادامه بدم یا نه

توی بخش نظرات پاسخ بدید:

آیا مایلید پست های آشپزی وبلاگ من تداوم داشته باشه؟

1. بله

2. خیر

3. فرقی نمی کنه برامون

4. خجالت بکش. مردی گفتن زنی گفتن شرمی و حیایی گفتن

5. پست آشپزی هم مگه میدی تو؟

ادامه مطلب ...

راهکارهای مقابله با سرما

از اون روزی که هوای اینجا رو به سردی رفته هر کسی بسته به تجربه و نظر خودش یه سری راهکارها رو بهم پیشنهاد داده تا برای جلوگیری از سرما خوردن و احساس سردی بیش از حد از اون ها کمک بگیرم.


۱. بابابزرگم به مامانم سفارش کرده بود که حتما بهم سفارش کنه که حتما یه کلاه بخرم و موقع بیرون رفتن از خونه سرم کنم.


۲. مامانم که دیگه سفارشی نمونده که گوشزد نکرده باشه! از خرید لباس گرم و دستکش و شال و کلاه بگیر تا خوردن غذاهای گرم و روشن کردن بخاری و حموم نرفتن قبل از بیرون رفتن از خونه و ...


۳. بابام هم همون سری اولی که اومده بود ۲ تا جعبه خرما برام خرید و گفت که خرما زیاد بخور. بدنت رو گرم نگه میداره.


۴. یکی از دوستام مدام سفارش می کنه که لیمو شیرین و پرتقال بخورم تا سرما نخورم.


و اما

۵. رفیق شفیقم سامان! امروز می گفت یه بطری مشروب بخر. هر روز یکم بخور. اصلا هم مست نمیشی! هیچ حالیم بهت دست نمیده. ولی حسابی بدنت رو گرم می کنه. حالا خودم اومدم اونجا میگیرم با هم می خوریم!


نظر شما چیه؟ برای مقابله با سرما چه راهکاری رو پیشنهاد می کنید؟

دردسر های نمایندگی کلاس !


دیروز یعنی سه شنبه باید طبق قرار قبلی، به عنوان نماینده کلاس فایل های برنامه نویسی بچه ها رو دونه دونه جمع می کردم و میریختم روی فلشم و می بردم به استاد تحویل میدادم. چند تا از بچه ها صبح فایل هاشون رو تحویل دادن به من. چند تا هم ظهر. یک نفر هم باقی موند که فایلش رو تا قبل از کلاس تحویل نداده بود که قرار شد بعد از کلاس فایلش رو بهم تحویل بده. کلی واسه بچه های کلاس میذاشتم و سر به سرشون میذاشتم واسه تحویل گرفتن فایل ها. به همشون ایراد می گرفتم. کلی با بچه ها خندیدیم و مسخره بازی در آوردیم.خیلی حال داد.


بعد از تموم شدن کلاس و بعد از اینکه فایل های همه رو جمع کردم فلش رو پیش استاد بردم تا فایل ها رو کپی کنه. فلش رو به یو اس بی جلوی سیستمش زد ولی فلش باز نمی شد. چون گرفتار بود گفت که فردا فایل ها رو بهش تحویل بدم.


وقتی اومدم خونه فلش رو به کامپیوترم زدم و در کمال ناباوری دیدم که بلللللللللللللله !!! فلشم سوخته !!!!! و تمام فایل های خودم و برنامه های بچه ها هم از روش پاک شده !!! اعصابم حسابی خورد شده بود !!   حالا فایل های بچه ها با جهنم ! 12 تومن پول فلشم بود ! یه بار از هم از گارانتی تعویضش استفاده کرده بودم و دیگه تعویضش نمی کردن برام.

همون موقع یکی از بچه ها زنگ زد گفت برنامه ها رو به استاد تحویل دادی؟ گفتم نه! وقت نداشت! گفت فردا بیار.

-          ایول!!! اقا ما یه سوتی دادیم تو برناممون. میشه درستش کنی بی زحمت؟

-          والا خیلی دوست دارم درستش کنم. ولی نمی تونم

-          چرا ؟

-          آخه فلشم سوخته همه برنامه هاتون هم پاک شده

-          با اون لهجه مازندرانیش یه نه بابای کش دار پشت تلفن گفت و کلی خندید!!

امروز هم توی دانشگاه هر کی رو می دیدم می گفتم:

-          خبر جدید رو شنیدی؟

-          نه چی شده؟

-          فلشم سوخت. برنامه هاتون هم پاک شد!!

جالب اینجا بود که همه بدون استثنا به جای اینکه یکم ناراحت بشن فوری می گفتن ایولللل و زدن زیر خنده !!!

خلاصه بعد از کلاس به استاد جریان رو گفتم و اونم ایضا زد زیر خنده و یک " عججججب " با تمانینه زیاد گفت !

خلاصه امروز عصر رفتم و یه فلش جدید خریدم و 12 تومن رفت تو پاچم! حالا باید شنبه دوباره فایل ها رو از بچه ها بگیرم. امیدوارم تا آخر ترم تعداد فلش های سوختم دو رقمی نشه. بالاخره اینم یه جورایی از دردسر های نمایندگی کلاسه.


پ.ن 1: بعد از اون همه توضیحات سرپایی توی محوطه دانشگاه و 50 بار تماس گرفتن همکلاسی دخترمون! برنامه ای که به من تحویل داد کاملا غلط! با 30 عدد ارور بود ! که اخرش مجبور شدم بشینم خودم براش برنامه رو بنویسم که یه چیزی تحویل داده باشه!


پ.ن 2: دو تا از بچه های کلاس قزوینین. شایع شده وقتی وارد اتاق اینا میشی توی خوابگاه آنتن موبایلت کامل صفر میشه.کافیه در رو ببندن. دیگه هیچ راه فراری نداری. این خنده دار ترین چیزی بود که در مورد قزوینیا شنیده بودم.

 

ما اینجا گانون داریم!

توی  4 سال دوه کارشناسی یه تجربه خیلی خوب کسب کردم و اونم این بود که 95 % همکلاسی های دختر تا زمانی که نخوان کاری براشون انجام بدی طرفت نمیان. و وقتی بخوان کاری براشون انجام بدی چنان مودب و با شخصیت میشن که هر چی علامت تعجب جلوشون بنویسی بازم کمه.
نمونه بارزش رو برای مسعود و علی یاد آوری می کنم. حتما یادشونه خانوم ب%هزاد#ی سر جریان امتحان دینامیک چه به روزمون آورد

انقدر هی گفتم چرا این دختر کلاسمون یاد نمیگیره لا اقل یه سلام به ما بکنه تا اینکه بالاخره از اون ور پشت بوم افتادیم پایین و یکشنبه شب ساعت 9 گوشیم زنگ خورد. شماره ناشناس بود. جواب دادم. یه دختره پشت خط بود...

-          سلام

-          سلام

-          خوب هستید؟

-          مرسی خوبم. شما؟

-          من خانم ... هستم.

-          اه ببخشید نشناختم

-          خوبید شما؟

-          مرسی. میگم آقای ناجی شما تکلیف برنامه نویسی که استاد داده رو انجام دادین؟

-          آره انجام دادم. چطور؟

-          من راستش چون دست تنهام و هم گروهی ندارم و اینا... با فرترن هم تا حالا کار نکردم و اینا... اگه میشه یه لطفی کنید فردا اگه زحمتی نیست یه سر بریم دانشگاه توی سایت دانشجوهای ارشد یکم به من کمک کنید

-          باشه مسئله ای نیست. البته منم تا حالا با فرترن کار نکردم ولی فردا ساعت 11 می بینمتون

-          باشه. ممنون. خداحافظ

 

قرار بود فردا یکم زودتر برم و برنامه رو روی یکی از سیستم ها نصب کنم تا همکلاسیم هم برسه. وقتی رسیدم اونجا بعد از 20 دقیقه که سر پا منتظر بودم یکی از سیستم ها خالی بشه بالاخره یه جا گیرم اومد. همون موقع بود که این خانم همکلاسیمون هم اومد.


خواستم برنامه رو نصب کنم ولی به خاطر اینکه حساب های کاربری ویندوز رو محدود کردن نمی شد برنامه رو نصب کرد. رفتم به مسئول سایت که یکی از دانشجوهای همین دانشگاه هست گفتم که می خوام همچین کاری کنم. گفت که اجازه نصب برنامه نداریم و نمیشه. ازش خواستم که به مسئول اصلی سایت صحبت کنم. ولی از بد روزگار مسئول اصلی سایت هم یه خانم بود !! تا حالا چند بار توی سایت دیده بودمش. فکر نمی کردم با اون قیافه اش مسئول اصلی اینجا باشه.


اتفاقا خیلیییی هم لج بازه این خانم. یه بار به خاطر اینکه دو دقیقه زودتر از موعدی که قرار بود سایت بعد از ناهار باز شه من دم سایت حاضر شده بودم کلی باهام جر و بحث کرد و اخر سر هم نذاشت وارد سایت بشم.

بهش گفتم که جریان از این قراره و می خوام برنامه رو نصب کنم. ولی باز همون حرف رو زد که اینجا فقط برای اینترنت هست و اجازه نصب نرم افزار ندارید. هر چی باهاش جر و بحث کردم فایده نداشت. زنیکه از حرفش کوتاه نمیومد. اعصابم رو حسابی خورد کرده بود. خیلی زور داشت یه آدم اینجوری لج بازی کنه باهات. اونم سر یه همچین مسئله بی اهمیتی. همش می گفت ما برای خودمون گانون داریم. منم گفتم این قانونتون منطقی پشتش نیست. می گفت از نظر خودمون منطقیه. بنده خدا ترکه دیگه. دست خودش نیست.

خلاصه هر کاری کردم راه نداد. برگشتم و به همکلاسیم ماجرا رو گفتم. گفت که توی سایت دانشکده علوم ظاهرا روی یکی از سیستم ها این برنامه نصبه. راهی اونجا شدیم. جاتون خالی چه دانشکده با صفایی! چه دانشجوهای مهربونی !   آدم حظ می کرد. اصلا یه دنیای دیگه ای بود توی دانشکده علوم پایه که اون طرف خیابون و کاملا جدا از دانشکده ماست.


خلاصه وارد سایت اونجا شدیم. مسئول سایت فوری ازمون کارت دانشجویی خواست. وقتی که دید دانشجوی فنی هستیم اونم پاش رو کرد تو یه کفش که نمیشه اینجا کار کنید و اینجا گانون داره و از این بهونه های الکی.

خلاصه هیچی به هیچی . هی از این ور به اون ور. آخرش مجبور شدم سر پا ! توی محوطه دانشگاه! توی اون هوای سرد روی کاغذ براش برنامه رو توضیح بدم.


حسابی اعصابم رو خورد کردن اون روز. دانشگاه به این بزرگی که 10 برابر دانشگاه جندی شاپوره یه سایت نرم افزار نداره!   جندی شاپور با اون کوچیکیش یه سایت بزرگ واسه کارای نرم افزاری داشت. چه اینترنتی داشتیم اونجا. یادش به خیر !! 10 مگابیت پهنای باند واسه اون دانشگاه کوچیک! اینجا با این بزرگیش فقط 5 مگابیت پهنا داره.   بعضی چیزای اینجا بد جوری رو مخه.


پ.ن: نمی دونم این همکلاسی های ناجنس من از کجا بو بردن که من و این خانوم با هم اون روز ارتباط داشتیم حالا همه جا چو انداختن که من تو کار این دخترم. اینم بساطی شده واسه خودش!

سردترین پاییز عمرم!

سلام دوستان

کیف یاخچیدی؟

با پاییز چه می کنید؟

تا اونجایی که خبر دارم پایه ثابت های وبلاگم تو کرمانشاه و عسلویه و تهران و اهواز و کردستان میشینن. هوا اونجا چطوره؟!


هرگز فکرش رو هم نمی کردم تو فصلی که تا الانش باید توی دزفول کولر یا حداقل پنکه رو روشن می کردیم، به جای اینکه جلوی باد کولر لم داده باشم مجبور باشم برای خوردن یه ذره غذای بد مزه دانشگاه توی هوای با دمای ۱ درجه سانتیگراد !!!!! و بادی با سرعت ۴۶ کیلومتر در ساعت به دانشگاه برم !


بدون شک این پاییز سرد ترین پاییزی هست که من تو کل عمرم تجربه کردم !

هوایی که وقتی داری توش قدم می زنی باید از بس که سردته هی زیر لب به در و دیوار فحش بدی که یکم تسکین پیدا کنی

هوایی که اگه دستت بیشتر از 10 ثانیه بیرون از جیبت باشه کاملا بی حس میشه

و بادی که هر چقدر هم موقع بیرون رفتن از خونه موهاتو درست کنی در عرض 5 دقیقه این شکلیت می کنه:

کم کم دارم به این نتیجه می رسم که واسه ناهار خوردن هم نرم دانشگاه. اصلا شاید انتقالی بگیرم برم پیام نور .  چون اگه همین طور بخواد سرما بیشتر بشه ممکنه به این نتیجه برسم که برای کلاس هام هم نرم دانشگاه لا اقل پیام نوریا روزای کمتری میرن دانشگاه

خلاصه خدا به خیر کنه! این پاییزشه ! زمستونش چیه


ویرایش

امروز که رفتم دانشگاه، بچه ها همه می گفتن برف دیروز رو دیدی؟ من هم هی با تعجب می گفتم: برف؟! نه !! کی اومد من نفهمیدم؟!من که ساعت 8.5 شب هم رفتم بیرون فقط نم نم بارون بود.

گفتن که ساعت 5:30 برف میومده.

من دیروز خیلی خسته بودم. از ساعت 4 تا 8 عصر خواب بودم . ظاهرا وقتی خواب بودم اولین برف اردبیل هم باریده !! ولی چون مقدارش کم بوده زود آب شده!

خلاصه موفق نشدم اولین برف عمرم رو از نزدیک ببینم و همه جا رو برف برد و من رو خواب برد