خواب های ...؟!

شما خواب می بینید؟!

خوب ممکنه بعضی وقتا ببینید، بعضی وقتا نه

چند درصد این خواب ها واقعی هستند؟!

چند درصدشون بی ربط و مبهمه؟!

چند درصدشون ... چیزه ؟!

از توی دوران دبیرستان یادمه می گفتن چند مدل خواب داریم:

خواب های صادقه که آدم معمولا کمتر از این خواب ها می بینه و این خواب ها واقعیتی رو نشون میدن که قراره اتفاق بیفته

خواب های پریشان یا همون خواب زن ها که میگن چپه یعنی یه سری اتفاقات بی ربط که آخر خواب هم با صدای موبایل یا زنگ در که از خواب بپری نمی فهمی چی  میشه آخرش؟!

خواب های ... چیز که در موردشون صحبت نمی کنیم! (البته این رو توی کتاب های دبیرستان نمی نوشتن، این قسمت مال بیشتر بدانید هست، اگه دوست داشتید شما هم بیشتر بدانید من در خدمتم...)

بعضی وقتا هم آدم خواب اتفاقاتی رو که قبلا افتاده می بینه یا خوابی در ارتباط با اتفاقاتی که توی زندگی روزمرش افتاده و فکرش در گیر اون ها بوده میبینه که اونم نمی دونم اسمش چیه

حالا... من امروز صبح که تنها روز تعطیلی ما توی هفته است (البته منظورم اینه صبح کلاس ندارم، ظهر کلاس دارم) یه خواب مسخره دیدم، گفتم براتون تعریف کنم...

... کنار یه پیکان سفید توی یه خیابون 6 متری ایستاده بودیم و با چند نفر که هر چی توی خواب نگاهشون می کردم نمی تونستم بشناسمشون حرف می زدیم. 2 تا مرد بود و یه خانم. خانمه مانتوی بلند تنش بود و رو سری زده بود. آقایون هم تیپ معمولی داشتن.

یکی از این مرد ها با اون زنه بود و اون یکی مرده از جای دیگه اومده بود و تنها بود.

نمی دونم درباره چی حرف می زدیم. بعد از چند دقیقه اون زن و مرده یه چک به من دادن به مبلغ 345 میلیارد و 540 میلیون ریال در وجه حامل

قرار شد من این چک رو ببرم بانک نقدش کنم؟!

وقتی اونا داشتن می رفتن، مرد دوم من رو صدا زد و یه چک دیگه به مبلغ 345 میلیون و 540 هزار ریال بهم داد و سعی کرد که اون ها متوجه این موضوع نشن. من هم در حالی که لبخند می زدم چک رو گرفتم.

لوکیشن بعدی توی بانک ملی مرکزی بود. وقتی وارد شدم به جای کارمندای بانک، همه جا مامورای پلیس نشسته بود... من بدون رعایت نوبت، رفتم پشت باجه و چک رو دادم به یه خانم چادری که اونجا بود... گفت مدارک شناسایی لازمه... گفتم باشه الان میدم... دست کردم دیدم طبق معمول کیف پولم رو توی جیب اون شلوارم جا گذاشتم... گفتم اکه هی الان میرم میارم... موقعی که داشتم می رفتم، دیدم فتوکپی شناسنامم روی میز اون زنه هست. گفتم اِ این منم... نگاه کرد گفت باشه... صبر کن...

رفت و یه تماس گرفت وقتی برگشت گفت الان انقدر پول موجودی نداریم...شما باید صبر کنی بعد از سوم شعبان که از تعطیلات برگشتیم پولت رو حاضر کنیم...

گفتم یعنی چی؟! من پولم رو می خوام

تو همین حین، آقایی که به نظر رییس بانک میومد، من رو صدا زد... گفت: شما برو خونه یه لیوان خاک شیر بخور خیلی برات خوبه؟!!!!! بعد توی همون حالت با عصبانیت از جا بلند شد و در حالی که با یه دست تهدید می کرد که بهم دست بند می زنه با دست دیگه من رو هل می داد که برم بیرون از بانک

من سعی داشتم ماجرا رو برای اون یا یه نفر دیگه تعریف کنم ولی اجازه نمی داد

گفت اگه یه کلمه دیگه بگی بازداشتت می کنیم؟!!!

همین طور داشت من رو به سمت در بانک می برد و من مقاومت می کردم که ناگهان...

دن دن درن دن دن دن درن دیش دن درن دن دن دن دیش دن درن

دن دن درن دن دن دن درن دیش دن درن دن دن دن دیش دن درن

دن دن درن دن دن دن درن دیش دن درن دن دن دن دیش دن درن

بله درست متوجه شدید... ساعت رو روی 8:20 تنظیم کرده بودم و داشت زنگ می خورد... از خواب پریدم و هر چی سعی کردم بخوابم و بقیه خواب رو ببینم متاسفانه نشد...!!!!