یک ماه و اندی نوشت...

آدم گاهی چنان درگیر زندگی و کارهای مختلف میشه که حتی اگر وقت هم داشته باشه، یادش میره می تونه سرش رو بخارونه. یک ماه و 10، 12 روزه که وبلاگم داره خاک می خوره. هیچ وقت دلم نمی خواست همچین روزی برسه که وبلاگم رو آپ نکنم، ولی چه کنم که گذر روزها رو متوجه نمیشم و ذهنم کمتر به سمت وبلاگ و نوشتن میره. تو این یک ماه و اندی، اتفاقات خوب و بد زیاد افتاد، البته بیشترش خوب بود.


از اولاش بخوام بگم، اومدن بابام و دو تا از دوستاش توی اوایل آبان ماه بود که این بار بدجوری دست پر هم اومده بودن!! از یکی دو هفته قبل از اومدنشون، لیستی از سفارشات تهیه کرده بودم و هر بار که مامانم تلفن می کرد یکی دو مورد رو می گفتم. خلاصه بابام با کلی جعبه و بسته و کیسه و ... وارد خونه شد. هر چی که فکرش رو هم بکنید برام آورده بود. از سس تند گلوریای عزیزم (که اینجا یافت نمیشه) بگیر، تا مربای آلبالوی مامان عزیزم (که هیچ جای دنیا یافت نمیشه) و تخمه آفتاب گردون فلفلی (که بازم اینجا یافت نمیشه) و بادوم شور (که دزفولی ها حتما می دونن منظورم با کدوم بادوم هاست) و کلوچه های دست پخت بابام و ارده و شیره و ... . خلاصه ذخیره غذایی کل زمستونمون رو آورده بودن.


فکر کنم همین عکس پایین و مصرف یک ماه اخیرم گویای علاقه شدید من به این سس تند باشه:

 



تا فراموشم نشده، مهمترین دستاورد سفر اخیر بابام رو هم بگم. یک گوشی خوشگل و خیلی توپ که بابا برام کادو گرفته بود. این گوشی هم ما رو کامل از کار و زندگی انداخته دیگه. اینم عکسش:

 

بعد از رفتن بابا اینا، نوبت یه جشن تولد دیگه بود که این بار برای دوستم حامد گرفتیم. این بار سعی کردم طرح ژله دفعه پیش رو یکم ارتقاء بدم و توش نو آوری به خرج بدم. واسه همین ترکیب ژله و بستنی رو درست کردم، که هر چند کمی مشکل بود، ولی به زحمتش می ارزید و خیلی هم خوشمزه شده بود.

جشن تولد حامد به اندازه جشن تولد مهران رقص و پایکوبی نداشت ولی با این حال شب خاطره انگیزی برای من و دوستام بود.




 

یه اتفاق دیگه، اومدن یکی از دوستام از اراک به اینجا بود. شاید براتون جالب باشه که بدونین من این دوستم رو بار اولی بود که از نزدیک می دیدم. در واقع ما توی اینترنت و توی یه انجمنی که الان دیگه از بین رفته دوست شده بودیم و به خاطر علاقه جفتمون به موسیقی ترنس، با هم در ارتباط بودیم و با هم موسیقی تبادل می کردیم. به لحاظ سنی هم دو سال از من کوچیکتره. چند روز قبل از اومدنش پرسید که مهمون نمی خوام؟ منم گفتم قدمت روی چشم و اونم پاشد از اراک تا اردبیل اومد!


البته یک روز بیشتر اینجا نبود و فرداش رفت. ولی توی همون یک روز به اتفاق هم کاری رو که یک سال دلم می خواست انجام بدم و کسی پایه انجام دادنش نبود رو انجام دادم و دو نفری با پای پیاده مسیر 7 کیلومتری دور دریاچه شورابیل رو قدم زدیم و افتخاری دیگه به افتخارات خودمون اضافه کردیم.

 


امسال سرما خیلی زودتر از پارسال اومد و اولین برف رو یک ماه پیش دیدیم. چند بارم یه 10، 20 سانتی برف اومد و هوا به شدت سرد شد. الانم که دارم این رو می نویسم برف ریز و شدیدی داره می باره. ولی کیه که از برف بدش بیاد؟ چیزی که لازم داری فقط یه نفر دوست پایه است که باهاش زیر برف قدم بزنی و کارهای شاید نامعقولی مثل غلت زدن توی برف های پشت دانشگاه رو انجام بدی. همین طور برای بار دوم به بام دانشگاه رفتیم و این بار دانشگاه و زمین های زیر پامون همه سفید پوش از برف بودن. ما هم به نشان یادگاری، رد پاهامون رو توی برف اونجا ثبت کردیم تا همیشه اون روز برفی رو یادمون باشه.




 

از سرما گفتم، بالاخره این حاج خانوم ما رضایت داد و این مرغ و جوجه هاش رو که اوایل با مزه به نظر میومدن و بعدش فقط کثیف کاری هاشون به چشم میومد رو از تو حیاط جمع کرد و فرستاد توی انباری. ولی نمی دونم چرا اردک بیچاره رو تنها توی حیاط ول می کرد. اون بنده خدا هم از تنهایی صداش در میومد و حالا داد و بیداد نکنه پس کی! اولش نمی دونستیم دردش چیه، ولی بعد که یه روز رفتم و پشت در خونه وایسادم، دیدم اومد و وایساد پشت در و همون طور که نگاهم می کرد ساکت شد. فهمیدیم بیچاره از تنهاییه که ناله می کنه. منم یه یک ربعی کنارش وایسادم که یکم آروم بشه!!

 

توی این یک ماه، فرصتی پیش اومد که یک مسافرت هم بریم. مهران برای نوبت دکترش باید میرفت تهران و من هم همراهش رفتم و چند روزی تهران بودیم. ای، بد نگذشت. تنوع خوبی بود. از دستاورد های سفرم به تهران هم می تونم به کادویی که مامان عزیزم پیشاپیش واسه تولدم فرستاده بود و هنوز هم بازش نکردم اشاره کنم. قربون مامانم برم که انقدر مهربونه

 


از سرما و چیزای دیگه که بگذریم، زندگی این روزهای من خیلی تند تر از چیزی که فکرش رو بکنم داره سپری میشه. کلاس زبان، در کنار انجام دادن پایان نامه و تمرکز روی بمب حرارتی، دغدغه این روزهای ما شده.


از خدا پنهون نیست، از شما چه پنهون که توی درس خوندن برای آزمون دکتری یکم شل گرفتیم و مثل روزای اول نمی خونیم و البته علت های خیلی زیادی داره که یکیش هنوز معلوم نشدن منابع آزمونه!

 

راستش دلم می خواد بیشتر از این ها به وبلاگم سر بزنم و به روزش کنم، ولی شاید یکی از معایب بزرگ داشتن هم خونه ای، گرفته شدن بعضی از آزادی هات باشه که برای من یکی از مهمترین هاش این بوده که دیگه حس نوشتن رو تا حدودی از دست دادم. الانم که می بینید دارم می نویسم واسه اینه که امروز مهران رفت خونشون و من تا بعد از ایام دهه محرم تنها هستم و یکم فرصت دارم که با خودم باشم و قدر تنهاییم رو بدونم. البته اون دوستانی که توی فیس بوک نوشته های من رو دنبال می کنن، کم و بیش در جریان کارهای من هستن، چون اونجا رو بیشتر و سریع تر از اینجا به روز می کنم و پست های کوتاهم رو اونجا می نویسم.

 

در آخر هم از همه دوستانی که تو این مدت سر زدن و نظر گذاشتن واقعا ممنونم. اگر وجود شماها نبود، شاید من هم دیگه نمی نوشتم.

سعی می کنم بیشتر بنویسم. ایام به کام. فعلا ...

نظرات 8 + ارسال نظر
جوجو پنج‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:11 ب.ظ http://jojo-pishii.blogfa.com

سلام...
وب خوبی دارین...
به منم سر بزن..
اگر با تبادل لینک موافقی خبرم بده..میسی

سلام. مرسی. چشم

? پنج‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:12 ب.ظ

سلام
زیبا می نویسید
امید وارم موفق باشید
تا بعد

سلام. ممنون
شما هم موفق باشید

صبا پنج‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:35 ب.ظ

سلام
وای توام گلوریا دوست داری خیلی خوشمزست خیلی متاسفانه تازگیا تقلبی شده مثه اون موقعه ها تند نیست ولی باز بهتر از سسای دیگه است
گوشیه نو مبارک ایشالا همیشه خبرای خوب باهاش بشنوی
به به ترقی کردین ژله سه رنگ بابستنی درست میکنین تبریک میگم.
واو برف. اینجا که هوا فقط شبا یه مقدار خنک شده . چه حالی میده توی هوای برفی قدم زدن وای ی ی
اگه تاشنبه نتونستم سربزنم تولدت مبارک .درسته توی فصل پاییز به دنیا اومدی ولی آرزو میکنم دلت همیشه همیشه بهاری باشه

سلام. افرین!! دقیقا !! من هی میگم قبلنا تند تر بود کسی باور نمی کنه. من الان می تونم راحت این سسه رو سر بکشم
واسه بقیه اش هم ممنون.

سرور جمعه 11 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:36 ق.ظ

عکسا فعلا جام کردن و من گوشی خوشکلتو ندیدم هنوز.ولی ندیده یک عالمه حسودیمان شد. بله :)


مامان هم شدیدا ترکونده محبت رو :دی
این واسه اینه که داداش بزرگه رفته سر خونه زندگیش و دیگه تو گل پسرشی و کم کم وقت کی لی لی شما داره میرسه :دی


جات خالی بود واقعا.یه عالمه بار سر زدم که ببینم آپ کردی یا نه


از اون سسا هم فقط بابام میخوره. من حتی فکر تست کردنش هم به سرم نزده :دی
زیاد نخور تو هم

تنهاییات خوش بگذره
دوباره واس آشپزی کردن وقت پیدا می کنی :دی

عجیبه واسه خودم سالمه! حسودیتان نشود. انشاالله خودتان گوشی بهتر می خرید. بله

واقعا؟ دارم کیلیلی میشم؟ پس چرا به خودم چیزی نگفتن؟

شرمنده کردی. ببخشید دیر آپ کردم.

یه بار تست کن. خیلی خوشمزه است

ممنون. آره راست میگی

خرس قطبی جمعه 11 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:25 ب.ظ

آقاییه ناناز تولدت مبارک
گوشی جدیدتم ایضا(مبارک)

ممنون.
اونم مرسی

دخترک جمعه 11 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:36 ب.ظ http://yadam-hast.blogfa.com

سلام
چه پست پرعکسی!!
زمانی که دانشجو بودم از این سسا می خوردم، آخه یکی از دوستام خیلی دوست داشت.
گوشیت مبارک باشه، چه خوشکله منم می خوام
چه طاقتی داری که کادوی مامانتو هنوز باز نکردی، من تو این مورد حتی اگه قول هم بدم نمی تونم رو قولم بمونم و صبر کنم... بازش کن ببینیم مامان جون چی واست فرستاده؟

سلام.
آره دیگه. خواستم تلافی کرده باشم.
الانم بخور. اشتباه می کنی نمی خوری
ممنون. انشاالله تو با حقوق خودت بهترش رو می خری
کادوش که یه لباسه. ولی دوست دارم روز تولدم بازش کنم. تازه خبر نداری یه گوشه از کادوش تو راه پاره شده ولی جلوی خودم رو گرفتم و نگاش نکردم

فرانک شنبه 12 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:41 ب.ظ http://onlystarlove.blogfa.com/

سلام
به به
مثل همیشه خوب و جذاب
تولدتم بهت تبریک میگم.امیدوارم صد سال زنده باشی و به هر چی که میخوای برسی
بهترین هارو برات آرزو میکنم احسان

سلام. جذابی از خودتونه
ممنونم. همچنین

آرام جان یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:14 ق.ظ http://aram-jan.blogfa.com

چه قدر به این خاطرات حسودیم میشه!
خوش به حال کسایی که از نزدیک باهات آشنان!
هیییییییی
گوشی تازه رو که دیدم هم کلی خاطرات گذشته واسم زنده شد با دبلیو ۸۰۰ و هم کمی دلم گرفت!
قرار بود منم این گوشی رو بخرم اما............
باز هم نمیدونم چرا این کا ۷۵۰ از من دل نمیکنه!
تازه نمیزاره گوشی دیگه ای بگیرم دستم!
باز هم نشد گوشی نو بخرم!
چرا من با خوندن این پست اینقدر دلم گرفت؟!
خوش باشی آقا احسان!
از ته دلم همیشه برات قلب لبریز از خوشی آرزو میکنم!

آخی. چرا؟!
نه بابا! انقدرها هم آش دهن سوزی نیستم
حالا ایشالا تو هم گوشی می خری
غصه نخور. دیر و زودش خیلی مهم نیست. مهم گوشی جدیده

ممنونم. منم همینطور برای تو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد