آمبولانس پنچر شده!

صحنه ای که مشاهده می کنید مربوط به جنازه ای هست که 4 شب پیش توسط بنده به قتل رسید و به دلیل تاخیر آمبولانس بهشت زهرا ، هنوز روی زمین مونده. ظاهرا چرخ عقب آمبولانس پنچر شده 

لامصب بوی لاشش همه جا رو برداشته!

5 شب پیش دیدم که یه یارو داره به صورت مخفیانه توی اتاقم چرخ می زنه

اول باهاش کاری نداشتم

گذاشتم خوب منطقه رو بازدید کنه 

اون شب بهش فرصت دادم که از اینجا بره

ادامه مطلب ...

معرفی بازی

با توجه به اینکه الان فصل تابستونه و خیلی از شما ها وقتتون رو به بطالت میگذرونین مثل خود من، تصمیم گرفتم برای اینکه اوقات فراغت شما ها هدف مند بشه و یه جورایی ازش سود و بهره کافی و وافی رو ببرین یه بازی جدید که ساخته من و دوست عزیزم مهدی هست رو بهتون معرفی کنم تا همتون با صرف کمترین هزینه اوقات خوشی رو داشته باشید.

این بازی، یه بازی کاملا جدید و به روز هست و هیچ کدوم شما نه از اون خبر دارین و نه تا حالا اون رو بازی کردید

ویژگی های این بازی:
1. بسیار کم هزینه و کم خرج هست و برای کسانی که نمی تونن پول زیادی توی زمینه سرگرمی خرج کنند بسیار به صرفه هست
2. این بازی رو میشه به صورت تک نفره، 2 نفره، و ... بستگی به میزان افراد بیکار داره، انجام داد
3. این بازی به صورت آنلاین انجام میشه و کلی کلاس داره!
4. در هر موقع از 24 ساعت شبانه روز می تونین به این بازی اقدام کنین و ساعت و وقت مشخصی نداره
5. پیر و جوون و نوجوون و خردسال و زن و مرد و دختر و پسر و ... هم نمیشناسه. همه می تونن بازی کنن
6. این بازی محدودیت زمانی هم نداره و تا هر موقع که کیف کنید می تونین بازی کنید!

حالا می رسیم به شیوه بازی، وسایل مورد نیاز و موارد دیگه:



ادامه مطلب ...

همه به بهشت می رویم

معاونت دانشگاه صنع*تی جند*ی شا*پور اعلام کرد:
به زودی تمام دانشجویان این دانشگاه به بهشت می روند!
طبق آخرین آمار رسیده از خبرگذاری بهدز به نقل از رویترز، به دلیل داشتن منابع غنی عرفانی در بین دانشجویان زین پس همه ما به بهشت می رویم!
اینک به مشروح خبر رسیده به دست ما توجه فرمایید:
شب گذشته همکاران ما در " آن سوی مرز ها " ( بهبهان )، خبر مسرت بخش پیوستن تعدادی بانوی معظمه به جمع دانشجویان این دانشگاه رو دادند که بدون شک حضور این عزیزان مشت محکمی بر دهان یاوه گویان خواهد بود!


ادامه مطلب ...

تکبر!

وووت وووت وووت ...
وووت وووت وووت ...
از خواب پرید...نفس نفس زنان به ساعت موبایلش نگاه کرد، آخه همه جا تاریک بود و هیچی معلوم نبود. ساعت دیواری زرد رنگ بالا سرش رو هم به زور می دید. 
دیشب دیر وقت خوابیده بود. همش راجع به این کار فکر می کرد. آیا من دارم کار درستی می کنم؟ این جمله ای بود که تمام شب با خودش زمزمه کرده بود و احساس ترس و دو دلی باعث شده بود عرق سردی روی پیشونیش بشینه. بالاخره تصمیم خودش رو گرفته بود و شب ساعت رو روی 5.15 تنظیم کرده بود.
اون موقع بهترین زمان برای انجام اون کار بود
باید کار رو یکسره می کرد
دیگه از این که صبح ها با ناراحتی و عذاب وجدان از خواب بلند شه خسته شده بود
دردی که به دنبال اون توی شکمش احساس می کرد همیشه آذارش می داد. دردی که برای هیچکی قابل بیان نبود
با سرعت بلند شد و شلوارش رو پوشید. البته قبلش هم شلوار پاش بود ها. درب خونه قفل بود. سریع در رو باز کرد و کلید ها رو توی خونه گذاشت. پدرش خواب بود. ظاهرا دیشب یه چیزایی متوجه شده بود ولی به روی خودش نمیاورد.

سوار ماشین شد. هوووم هوووم ( استارت زد، سلوی ماشین زیاد بود خودش گاز خورد نه که بخواد خودش گاز بده. آخه تازگیا ماشین رو برده بود تعمیر گاه تسمه کولر و تسمه دینام و تسمه تایمینگ ماشین رو عوض کرده بود، اتفاقا شمعای ماشین رو هم عوض کرده بود و ماشین شتابش خیلی خوب شده بود. اوسا محمد سلوی ماشین رو زیاد کرده بود. ازش خواسته بود موتورش رو تنظیم کنه ولی اون این کار رو نکرده بود. همین باعث شده بود از اون کینه ای به دل بگیره و برای

کاری که می خواد بکنه دلیل قانع کننده ای به نوع خودش، پیدا کنه)


ادامه مطلب ...