غذای جدید!

چند روز پیش که با بچه ها رفته بودیم خیابون، چشمم به برگ مو هایی که یکی از میوه فروشی ها میفروخت افتاد. یاد دلمه های مامانم افتادم که دو سالی می شد نخورده بودم.

با خودم گفتم حالا که مامانم پیشم نیست تا برام دلمه درست کنه، بهتره خودم دست به کار شم.

خلاصه تصمیم گرفتم آخر هفته یعنی امروز، دلمه برگ مو درست کنم.

از مامانم دستور پختش رو پرسیدم و خودم هم یکم توی نت طرز پیچیدنش رو نگاه کردم و خلاصه با کلی زحمت، نتیجه اینی شد که می بینید 

انصافا خودم هم فکرش رو نمی کردم به این خوبی بشن 

جا داره از نویسنده وبلاگ http://hedyebeshoma.blogfa.com هم تشکر کنم که طرز پیچیدن دلمه رو آموزش داده بود.












دو ماه و اندی نوشت...

سلام به همه دوستای عزیزم.

چطورین؟ خوبین؟ چه خبرا؟ چه می کنین؟ ما رو نمی بینین خوشحالین؟

ما که نفهمیدیم چی شد که وبلاگمون به متروکه ای بی آب و علف تبدیل شد. شما اگه فهمیدین باعث و بانیش کی بوده به ما هم بگین. خودمون می دونیم با چی از روش رد شیم.



تاریخ آخرین پستم رو که نگاه کردم خودمم تعجب کردم. 26 بهمن 90 !! دو ماه خودش یه عمره ! حالا دو ماهش به کنار، عنوان آخرین پستم "بازگشتم به اردبیل" بود. از اون پست به این ور یه بار رفتم دزفول و دوباره برگشتم. یعنی الان پست قبلی رو هم بخونین با شرایط فعلیم صدق می کنه. :D


تا دیرتر نشده، سال نو رو با یک ماه و اندی روز تاخیر بهتون تبریک میگم. امیدوارم تعطیلات بهتون خوش گذشته باشه، به اندازه کافی سمنو و آجیل خورده باشین، زیاد زیاد مهمونی رفته باشید و کم و بیش مهمونم اومده باشه خونتون :D ، سبزه هاتون رو گره زده باشین و ماهی هاتونم هنوز زنده و سرحال باشن، کلی عیدی جمع کرده باشین و هنوزم یکم از پولای عیدیتون مونده باشه. همین طور امیدوارم سال جدید براتون تا اینجاش سال خوبی بوده باشه، غم ندیده باشین، مشکلی براتون پیش نیومده باشه و همه چیز بر وفق مرادتون باشه خلاصه.

 

از حال ما هم اگر می پرسید، دو ماه گذشته رو بد نگذروندیم. پیش از عید، یک ماهی رو تو اردبیل بودم که البته سریع تر از اون چیزی که فکرش رو می کردم گذشت. کمی پیگیر کارهای پایان نامه بودیم و 6 جلسه آخر کلاس زبان رو با یه استاد جدید و با حداقل تعداد دانش آموز گذروندیم و پرونده دوره MSRT رو هم بستیم. امتحانشم 70 شدم از 100.


اندر احوالات اردبیل گردی های ما هم، نمایشگاه شیرینی و شکلاتی بود که اوایل اسفند رفتیم و تنها چیزی که توش پیدا نمی شد شیرینی و شکلات بود.



 













از آخرین اتفاقات جالب سال 90 ام هم، این بود که برای برگشتم از تهران به دزفول، با توجه به شلوغی وسایل نقلیه توی آخر سال و دم عید، دو هفته قبل از روزی که می خواستم برگردم دزفول (23 اسفند) برای خودم بلیت اینترنتی قطار خریده بودم. ولی وقتی 19 ام رفتم تهران و خواستم بلیتم رو چاپ کنم، دیدم که اصلا بلیت نخریدم و فقط تصور کردم که بلیت خریدم. این شد که بی بلیت موندم و دیگه هم بلیتی پیدا نمی شد. قرار شد تا آخر هفته تهران باشم و بعد با دوستم بریم دزفول که خدا رو شکر همون آخر هفته، یکی از آژانس هایی که بهش سپرده بودیم تونست فقط برای یکیمون که من باشم یه بلیت کنسلی بگیره.


از جذابیت های مسیر برگشتم هم می تونم به حضور یک عدد حاج آقای روحانی توی کوپه اشاره کنم که هر چی می خواست از هفت خط بودن جوونای این دوره زمونه مثال بزنه یه نگاه به من می کرد و من رو مثال می زد. منم که هیچ وقت تو قطار عادت ندارم با ملت بحث کنم با یه لبخند جوابش رو می دادم.


عید امسال برای من عید خوبی بود. بودن کنار خانوادم رو دوست دارم که امسال یک نفر هم بهش اضافه شده. البته دعای مامانم که نشستن دو تا عروسش کنارش سر سفره هفت سین بود خیلی درست عملی نشد و ما داداشمون رو تازه 7 فروردین دیدیم :D


از جمله فعالیت های چشمگیرم در طول عید هم می تونم که کمک به مامان توی تهیه سالاد اشاره کنم که من رو به یکی از مدعیان در این زمینه تبدیل کرده :D سالادای قبلیم یادتونه؟ اینم مدلای 91:




 

قابل توجه ترین عیدی سال 91 برای من، حال تپلی بود که ابوی محترم برای بار دوم بهم داد و یه گوشی جدید بهم هدیه کرد. خدایا این سخاوت رو از پدر ما نگیر تا iPhone 5 رو هم به چشم ببینیم :D

اینم عکس گوشی جدیدم. SonyEricsson Xperia Arc S


 


دیگه جونم براتون بگه... 17 ام از دزفول برگشتم تهران و بعد از 2، 3 روز با دوستم رفتیم اردبیل. این بار دوستم پیشنهاد کرده بود که روز حرکت کنیم و از جاده لذت ببریم مثلا :D ولی ای کاش این کار رو نمی کردیم. به حدی خسته شدیم که نگو. خستگیش به کنار، از بعد از قزوین تا رشت و تالش، انقدر توی ماشین گرم بود که داشتیم کباب می شدیم و راننده هم کولر رو روشن نمی کرد. حالا ما داشتیم تو گرما له له می زدیم، بعد یه همشهری از اون عقب با کاپشن چرمی پاشد از جلوی ما رد شد که پیاده شه. اون وقت فهمیدیم چرا بقیه مسافرا گرمشون نیست :D


خونه اردبیل هم با چیزی جز تعدادی ظرف کپک زده و یخچال بد بو انتظارمون رو نمی کشید.


 

کنکور دکتری رو هم 25 ام دادیم. صبح و بعد از ظهر. تنها حرکت مفیدم توی نوبت صبح، خوردن کامل بیسکویت پتی بور و در نوبت بعد از ظهر، خوردن بیسکویت پتی بور و جواب دادن 63 تا سوال زبان از 100 سوال و 20 تست هوش از 60 تست بود. تقریبا قبولی من توی این کنکور می تونه یکی از معجزات قرن باشه :D

 

در حال حاضر هم برنامه های ما از چهار محور اصلی تشکیل شده. انجام پایان نامه، رفتن به باشگاه بدن سازی که شروعش توی سال 90 بود و الان جدی تر دنبال می کنم، بزرگ کردن جوجه هایی که دو هفته است خریدیم :D و عکس برداری من از طبیعت، حالا هر جا که شد.

اینم یه سری عکس از جوجه ها و مناظری که عکس گرفتم:



رودخونه دز (دزفول):



مجتمع فرهنگی دزفول:



جاده رشت-تالش:



اردبیل:






اینم سوتی یه بنده خدا توی اردبیل: