-
گزارش تصویری 4 ماه گذشته
چهارشنبه 8 آبانماه سال 1392 13:05
1 روز قبل از اعزام به خدمت: کوله چند منظوره دوره آموزشی: در مسیر تنگ 5، زیبایی های فریبنده طبیعت و خیال باطل ما از مشابه بودن شرایط آب و هوایی تنگ 5 به اینجا: روز اول حضور در تنگ 5 (2 شهریور 92)، پیاده، با ساکی بر دوش، در مسیر دفتر سرپرست کارگاه، که به 2 ساعت پیاده روی طاقت فرسا توی آفتاب بسیار گرم اونجا مبدل شد. بعد...
-
دوران خدمت
سهشنبه 7 آبانماه سال 1392 21:56
خیلی وقته مطلب تازه ای ننوشتم. میشه گفت تقریبا وبلاگم به مکان متروکه ای تبدیل شده که هر از گاهی شاید رهگذرهای سابق، از کنارش رد شن و بگن: ئه! این وبلاگه! یادش به خیر، یه زمانی تند تند به روز میشد. واقعا آدم متوجه نمیشه کی و چطور اون قدر گرفتار میشه که دیگه وقت واسه این چیزا نداره. آخرین مطلبی که نوشتم مال 3 روز قبل از...
-
حادثه قبل از خدمت
سهشنبه 28 خردادماه سال 1392 19:39
آدم باید همیشه شکرگذار خدا باشه و ممنون عزیزایی مثل پدر و مادر که تا بچشون از خونه بیرون میره، با کلی دعا و بسم الله و صدقه، سلامت برگشتنش به خونه رو از خدا می خوان. توی یک ماه قبل، روزهای خیلی خوبی رو گذرونده بودم. سعی کردم روزهای قبل از اعزامم رو به بهترین شکل بگذرونم تا تو دوران آموزشی با خاطراتش خوش باشم. 4، 5 تا...
-
فرم های زندگی
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1392 18:43
توی زندگی همه آدم ها یه سری فرم ها هست که باید پر بشه. از همون بدو تولد گرفته تا موقعی که شخص از دنیا میره. یه سری از این فرم ها رو خودت پر می کنی و یه سری دیگه رو برات پر می کنن. پر کردن هر کدوم از فرم ها هم حس و حال خودش رو داره و تاثیر خاص خودش رو تو زندگیت میذاره. امروز موقعی که داشتم تازه ترین فرم زندگیم رو پر می...
-
به پایان آمد این ارشد...
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 20:35
یکی از عادتهای من اینه که وقتی یه مسئلهای برای مدت زمان طولانی ذهنم رو به خودش مشغول میکنه، ناخودآگاه شروع میکنم به خیالپردازی در مورد اون مسئله. و یکی از مهمترین مسائلی که توی 1 سال و نیم اخیر ذهنم رو بدجوری به خودش مشغول کرده بود، جلسه دفاعم بود. نگرانیها و فکر و خیالهای مختلف درست از همون روزی که پروپزالم رو...
-
5 ماهی که گذشت، تند هم گذشت!
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1391 14:57
معمولا نوشتن، بعد از 5 ماه دوری از وبلاگ کار آسونی نیست. وبلاگی که یه زمانی ارتباط قوی ای باهاش داشتم و شادی ها و گهگاه ناراحتی ها و نگرانی هام رو توش با شما قسمت می کردم و همیشه هیجان داشتم تا هر چه سریعتر این کار رو انجام بدم چند وقته که خیلی برام غریبه شده و حتی خجالت می کشم خودم بهش سر بزنم. خوب البته دلیل های...
-
مسافرت فشرده
دوشنبه 15 خردادماه سال 1391 13:33
چند روز گذشته از بهترین و خاطره انگیزترین روزهای زندگی دانشجوییم بود که به لطف درس خوندنم توی اردبیل نصیبم شد. از اون موقعی که اینجا قبول شدم، خیلی از دوستان و فامیل هر موقع من رو می دیدن و می بینن، میگفتن و میگن که هر موقع فرصتی پیش بیاد یه سر به اردبیل می زنن. البته از این بین خیلی ها موفق نشدن بیان اینجا، ولی یه...
-
غذای جدید!
جمعه 29 اردیبهشتماه سال 1391 16:37
چند روز پیش که با بچه ها رفته بودیم خیابون، چشمم به برگ مو هایی که یکی از میوه فروشی ها میفروخت افتاد. یاد دلمه های مامانم افتادم که دو سالی می شد نخورده بودم. با خودم گفتم حالا که مامانم پیشم نیست تا برام دلمه درست کنه، بهتره خودم دست به کار شم. خلاصه تصمیم گرفتم آخر هفته یعنی امروز، دلمه برگ مو درست کنم. از مامانم...
-
دو ماه و اندی نوشت...
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1391 12:34
سلام به همه دوستای عزیزم. چطورین؟ خوبین؟ چه خبرا؟ چه می کنین؟ ما رو نمی بینین خوشحالین؟ ما که نفهمیدیم چی شد که وبلاگمون به متروکه ای بی آب و علف تبدیل شد. شما اگه فهمیدین باعث و بانیش کی بوده به ما هم بگین. خودمون می دونیم با چی از روش رد شیم. تاریخ آخرین پستم رو که نگاه کردم خودمم تعجب کردم. 26 بهمن 90 !! دو ماه...
-
بازگشت به اردبیل و شروع ترم آخر!
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1390 16:02
یادش به خیر، یه زمانی این وبلاگ تند تند به روز می شد. الان طوری شده که هر بار که می خوام بنویسم باید برم پست قبلیم رو نگاه کنم و به عکس های توی موبایلم یه سر بزنم تا یادم بیاد این مدت چی گذشته و چه اتفاقایی افتاده! روزهای خوش تعطیلاتم توی دزفول و خوردن غذاهای خوشمزه مامان که هنوز مزه شون زیر زبونمه خیلی طول نکشید و...
-
ایستگاه بدون اتوبوس
شنبه 8 بهمنماه سال 1390 11:15
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 از آخرین پستم خیلی میگذره. تو این تقریبا 26 روز خیلی اتفاقای جور و واجور افتاد که اگه بخوام همه اش رو بنویسم از حوصله تون خارجه. واسه همین خلاصه اش رو میگم براتون. بعد از رفتن بابا اینا، تقریبا به اواسط دی ماه رسیده بودیم و کم کم باید به فکر پیدا...
-
جاده یخ زده
دوشنبه 12 دیماه سال 1390 14:29
هفته گذشته هفته خیلی خوبی بود. بابام و دوستش برای بار دوم توی امسال اومده بودن اردبیل و حسابی این چند روز رو دور هم خوش گذروندیم و خندیدیم. بیشترین تفریح داخل خونمون مربوط به بازی های "بی دل" و "مارک" می شد و تفریح های خارج از خونه هم معمولا پیاده روی توی خیابون های اردبیل بود. این چند سفر اخیری که...
-
شب یلدا
دوشنبه 5 دیماه سال 1390 18:26
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 شب یلدای امسال برای من یه شب متفاوت از همه سال های گذشته زندگیم بود. راستش توی خونه ما، با اینکه پدر و مادرم همیشه سعی کردن تا بهترین شرایط رو برای من و برادرام فراهم کنن و خداییش هم توی هیچ چیزی کم نذاشتن، ولی معمولا توی خونه ما به بعضی چیز ها...
-
گزارش تصویری از مراسم تولدم
جمعه 25 آذرماه سال 1390 20:21
به دلیل زیاد بودن عکس ها و دیر بالا اومدن صفحه اول وبلاگ، عکس ها رو توی ادامه مطلب براتون میذارم مراحل آماده سازی ژله 4 رنگ با تکه های میوه (طرح و اجرا از خودم) میز تولد و خوردنی ها خود اصل کاریم شام تولد، دست پخت مهران
-
یک هفته تنهایی و خود سازی!!
دوشنبه 21 آذرماه سال 1390 17:03
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 هفته پیش با اینکه اکثر دوستای نزدیکم به خونه هاشون رفته بودن و من اینجا تقریبا تنها مونده بودم، هفته بدی نبود. فکر می کنم تازه خیلی هم خوب بود که این فرصت یک هفته ای پیش اومد تا تنها باشم. با اینکه قبلا گفته بودم که با هم خونه ایم خیلی راحتم و...
-
مروری بر 12 آذر 90
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 01:11
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 یک سال دیگه هم گذشت و از ساعت 12 امشب پا به 25 سالگی گذاشتم. نچ نچ نچ، پیر شدیم رفت ها!! توی چند سال اخیر سعی کردم هر سال روز تولدم برام یه روز متفاوت باشه. از صبح که از خواب بیدار شدم تا شب که خوابیدم، سعی کردم لحظه لحظه اش رو به خاطر بسپارم و...
-
یک ماه و اندی نوشت...
پنجشنبه 10 آذرماه سال 1390 16:01
آدم گاهی چنان درگیر زندگی و کارهای مختلف میشه که حتی اگر وقت هم داشته باشه، یادش میره می تونه سرش رو بخارونه. یک ماه و 10، 12 روزه که وبلاگم داره خاک می خوره. هیچ وقت دلم نمی خواست همچین روزی برسه که وبلاگم رو آپ نکنم، ولی چه کنم که گذر روزها رو متوجه نمیشم و ذهنم کمتر به سمت وبلاگ و نوشتن میره. تو این یک ماه و اندی،...
-
هم خونه ای
پنجشنبه 28 مهرماه سال 1390 12:00
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 اصولا داشتن هم خونه ای زندگی آدم رو دگرگون می کنه. توی این تقریبا یک ماهی که اینجا بودم و با مهران هم خونه ای بودم, خیلی چیزها نسبت به پارسال فرق کرده. البته خدا رو شکر, تا اینجای کار خوب پیش رفته و نه تنها مشکلی با هم نداشتیم, بلکه خیلی هم از...
-
من برگشتم
چهارشنبه 13 مهرماه سال 1390 23:32
سلام به همه دوستای عزیزم و ممنون از محبت همتون که توی این 16،17 روزی که نبودم برام کامنت گذاشته بودین و جویای احوالم بودین. آخرین پستی که گذاشته بودم قبل از حرکتم به تهران بود. جاتون خالی یه هفته تهران موندم و در ادامه رقص و پایکوبی های عروسی پسر عمم و نامزدی داداشم، دو تا عروسی توپ دیگه هم دعوت شدم و حسابی مجلس رو...
-
اتفاقای خوب
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1390 12:06
این چند روزی که نبودم کلی خاطرات خوب برام اتفاق افتاد. اولیش حنا بندان و عروسی پسر عمم بود. جمعه و شنبه هفته پیش کلی رقصیدیم و خندیدیم و بهمون خوش گذشت. دومین اتفاق خوب هم مسافرت دوباره ما به شیراز برای تکمیل کردن کار نیمه تمومی بود که یک ماه پیش به خاطرش به شیراز رفته بودیم و اون هم نامزدی داداش بزرگم بود. سه شنبه به...
-
جعبه خاطرات
جمعه 11 شهریورماه سال 1390 22:29
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 یکی از اخلاق هایی که من از بچگی داشتم این بوده که همیشه سعی می کردم چیزهایی که ممکنه یه روزی برام خاطره ساز بشن رو نگه می داشتم و دور نمی ریختم. از بعضی جزوه ها و پاکنویس های دوره ابتدایی و راهنمایی بگیر تا کارنامه های اون موقع و یادگاری هایی که...
-
مرد مشکوک
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1390 13:11
خوب بعد از چند روزی که درگیر اسباب کشی و چیدن وسایل توی خونه جدید بودیم، دیدیم که فعلا توی اردبیل کاری نداریم. واسه همین پنجشنبه همون هفته به اتفاق مهران و مرتضی با ماشین پاترولی که مال دوست بابای مهران بود و این چند روز برای اسباب کشی آورده بودش راهی تالش (خونه مهران) شدیم تا شب اونجا افطار کنیم و آخر شب هم من و...
-
خداحافظی با خونه قدیمی
دوشنبه 24 مردادماه سال 1390 16:24
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 خوب ظاهرا دیگه کم کم باید با این خونه و خاطراتش خداحافظی کنم. خونه ای که پارسال 27 شهریور ماه واردش شدم و الان بعد از 11 ماه احساس می کنم خاطراتی که از این خونه دارم بیشتر از خاطراتیه که از اتاق خودم که 14 ساله توش زندگی می کنم دارم. دیروز حتی یه...
-
خونه جدید و کلی اتفاق عجیب
جمعه 21 مردادماه سال 1390 10:56
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 همون طور که قبلا گفته بودم امسال قراره با دوستم مهران هم خونه بشم. از چند وقت پیش در مورد اینکه توی خونه کدوممون بمونیم یا اینکه اصلا دنبال خونه جدید باشیم یا نه صحبت می کردیم. چون مهران از صابخونه اش راضی نبود قرار شد در مورد خونه من تصمیم گیری...
-
Bucket List
شنبه 15 مردادماه سال 1390 02:48
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA دو هفته پیش هفته خیلی خاصی بود. هفته ای که پر از اتفاقات خوب بود و یک اتفاق بد. اتفاق خوبش این بود که مسعود و سجاد داشتن میومدن دزفول و می تونستیم مثل قدیما دور هم جمع بشیم (جای علی و میلاد خالی) و اتفاق بدش هم خبری بود که مسعود جمعه دو هفته پیش بهم داده بود و گفته بود که...
-
اردبیل - تهران - دزفول - شیراز ...
دوشنبه 27 تیرماه سال 1390 15:24
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 خوب خدا رو شکر، بیشتر مسائلی که هفته پیش نگرانم کرده بودن به خوبی تموم شدن و هفته پیش روز دوشنبه پروپوزالم توی یه دستم و پروژه درس انتقال حرارت توی یه دست دیگه ام، راهی دانشگاه شدم تا قال این دو تا رو بکنم و همون شب راهی تهران بشم. از شانس بد من...
-
حوصله ام سر رفت. . .
شنبه 18 تیرماه سال 1390 15:10
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 17 روزه که مثلا تعطیل شدیم ولی توی این 17 روز یک روز هم نبوده که راحت و بیکار بوده باشم. پروژه های دو تا از درس ها که یکیش تحویلش 10 ام بود و دومیش هم 30 امه حسابی وقتم رو پر کرده بودن و همچنان هم باهاشون درگیرم. پروژه اول رو که هیچ کس نتونست...
-
بستنی با شاتوت اضافه
جمعه 3 تیرماه سال 1390 14:55
یادمه بچه که بودم جلوی خونه قدیممون یه درخت توت بود که فصل بهار حسابی پر بار میشد و بعد از ظهر ها بچه های محله همه از سر و کله این درخت بالا می رفتن تا توت بچینن. یا با پرت کردن دمپایی به سمت شاخ و برگ های درخت سعی می کردن توت هاش رو روی زمین بریزن و بخورن. ولی بابام بعد از چند وقت که تعداد این بچه ها زیاد شده بود...
-
ایام امتحانات
دوشنبه 30 خردادماه سال 1390 16:11
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA 17 روز گذشته روزهای پر التهاب فرجه های قبل از امتحانات و دقیقه های پر استرس قبل از امتحان و ساعت های حساس سر جلسه امتحانات بود. این ترم بر خلاف ترم پیش که زیاد با بچه ها صمیمی نشده بودم و تنهایی درس می خوندم، روزهای آخر با 3 تا از دوستای صمیمیم که معمولا این ترم همه برنامه...
-
آخر ترمی و بدبختیاش
جمعه 13 خردادماه سال 1390 22:59
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 این روز های آخر ترم سخت مشغول درس خوندن برای امتحان ها هستم. دو تا از امتحانامون این طور که سال بالایی ها میگن سوال هاش از سوال های آخر فصل کتابه ولی به حدی این سوالات آخر فصل سخته که واقعا این مسئله باعث نگرانی هممون شده و شب و روز داریم واسه حل...