جعبه خاطرات

یکی از اخلاق هایی که من از بچگی داشتم این بوده که همیشه سعی می کردم چیزهایی که ممکنه یه روزی برام خاطره ساز بشن رو نگه می داشتم و دور نمی ریختم. از بعضی جزوه ها و پاکنویس های دوره ابتدایی و راهنمایی بگیر تا کارنامه های اون موقع و یادگاری هایی که از دوستام گرفته بودم.


الان هم وقتی می خوام چیزی رو دور بریزم اول خوب بهش نگاه می کنم و سعی می کنم به یاد بیارم که با اون شیء چه خاطراتی دارم و اگر دیدم هنوز برام مهمه از دور انداختنش منصرف میشم.


از همون بچگی واسه خودم یه جعبه کنار گذاشته بودم و سعی می کردم چیزهایی که به هر شکلی برام مهم بودن رو توی اون نگهداری کنم. دیشب اتفاقی چشمم به اون جعبه افتاد و کلی از خاطرات بچگیم برام زنده شد. خاطراتی از 14، 15 سال پیش تا الان. البته بعضی از چیز ها رو هم هر چقدر فکر کردم یادم نیومد که چه کسایی بهم دادن! ولی دیدنشون قشنگ بود.

از همه اون چیز ها عکس گرفتم و میخوام نشونتون بدم.


رادیو جیبی توی این عکس رو از مدرسه راهنماییمون جایزه گرفتم. البته یادم نیست به چه علت!

اون بالایی سمت راست یه سری مقوان که روی هم سوار شدن و با دیدن پشت سر هم اون ها تصویر متحرک دو تا جودو کار نشون داده میشه. قدمتش تا جایی که یادمه به پنجم ابتدایی برمیگرده ولی یادم نیست کی بهم دادتش!؟

4 تا مهر و جانماز! هدیه های مدرسه راهنمایی توی اون سه سال بوده که به بهونه های مختلف به همه بچه ها می دادن

یه دفتر تلفن کوچیک که مال تبلیغ آیفون بود و مال یکی از همکلاسی های چهارم ابتداییم بود. یادمه نمی خواست این رو بهم بده. ولی وقتی دید که چقدر از اون دفتر تلفن خوشم اومده روز اخر کلاس ها اومد و بهم دادش!

عکس آرنولد که اون رو یکی از بچه های دوره راهنمایی به اسم علی آریانپور بهم داده بود.

کارت پستال تبریک سال نو رو هم یکی دیگه از بچه های دوره راهنمایی بهم داده بود.

 


سه تا کارت تکواندو مال سال 1377 و موقعیه که میرفتم باشگاه! کمربند زرد و سبز و آبی رو گرفتم و بعد هم ترک کردم!

کلی لوح تقدیر و کارت آفرین و 100 آفرین و 1300 آفرین که به علت های مختلف از طرف مدرسه دوران ابتدایی و راهنمایی گرفتم.

یه پر خوشگل که یادمه توی دوره راهنمایی از یکی از بچه ها گرفتم ولی اسمش یادم نمیاد!

یه جاکلیدی با طرح احسان که سال دوم راهنمایی وقتی از طرف مدرسه به اردوی 3 روزه همدان رفته بودیم واسه خودم خریدم.

یه جاکلیدی باحال دیگه به شکل نارنجک که می شد توش ترقه (از اون آبی و قرمز های قدیمی) بذاری و وقتی مینداختیش زمین ترقه منفجر می شد. (البته ضامنش شکسته و مکانیزمش الان توی این عکس منطقی به نظر نمیاد...)

یه صفحه ساعت خالی که مصطفی مسعودی، یکی از همکلاسی های دوره راهنماییم بهم داده بود.

 

یه ماشین کوچولو که یادم نمیاد مال چه زمانیه!

و کلی جاکلیدی دیگه که همش مال همون دوره راهنماییه ولی فقط اون یه دونه ای که روش عکس بازیگرهای تایتانیک داره رو یادم میاد کی بهم داد. اسم پسره محسن بود و توی کلاس بغل دستم می نشست.

تسبیه قرمز مال همون جانمازای بالا بود ولی تسبیه زرد یه یادگاری از بابابزرگ خدا بیامرزمه.

اون کارت میکی موز هم یادم نیست کی بهم داده؟!

اون حرف E مال کلاس اول دبیرستانمه که تازه موتور سواری یاد گرفته بودم. یه حرف E با مقوا درست کردم و بعد هم چسب رنگی خریدم و حرف E رو از توش در آوردم و به شیشه چراغ موتور وسپای بابام زدم!!


 

یه جاکلیدی به شکل خونه خدا که یکی از بچه های دوره راهنمایی به اسم حسن بهم داده بود (موقعی که بابا و مامانش رفته بودن مکه)

اون توپ لاستیکی رو هم یکی از بچه های دوره راهنمایی بهم داده بود. اون موقع خودش خیلی این توپ رو دوست داشت. ولی موقعی که دید چقدر از اون توپ خوشم میاد به عنوان یادگاری دادش به من!

اون گل زرد و زنجیر اصلا یادم نمیاد مال چه دورانیه!

جاکلیدی اسکلتی که عاشقش بودم. مال همون پسره بود که بغل دستم می نشست. چقدر که با این جاکلیدی حال می کردیم و می خندیدیم. باز هم علاقه شدید من به اون جاکلیدی باعث شد که اخر سر به عنوان یادگاری بدتش به من!

 

این وسط 6 تا نامه هم روی کاغذ های کوچیک که از دفتر مشق های اون موقع جدا شده بود پیدا کردم که روی اون ها دوستام واسم یادگاری نوشته بودن. یکی از کاغذ ها هم متن خیلی جالبی بود که سال 79، بابام واسه تولد 13 سالگیم برام نوشته بود و بهم داده بود! چه متن قشنگی هم بود. وقتی به بابام نشونش دادم از دیدنش خیلی تعجب کرد! باورش نمی شد همچین متنی برام نوشته باشه. اینم عکسش:


 

از دوره دبیرستان زیاد یادگاری ندارم. ولی سعی می کنم از دوره دانشگاه یه سری چیز ها رو کنار بذارم تا چند سال بعد اون ها هم برام خاطره بشن...

شما هم از این خرت و پرتا دارین؟!

نظرات 19 + ارسال نظر
یکی جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:41 ب.ظ

تو همش چشت به اموال بقیه بوده؟؟؟
منم کلی ازین چیز میزا دارم، چندتا نامه هم دارم که وقتی میخونمشون از خنده روده بر میشم...چند وقت پیشم واسه آجیم خوندمشون معتقد بود شرم آوره ولی خودم خیلی دوسشون دارم:دی

نه خوب بچه بودم هوس کردم
ایول. نامه هایی که به منم دادن خیلی خنده دارن. دو تاشون هم شعره. خیلی جالبن
به نظر من که یادگاری های ارزشمندین

آرام جان شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:22 ق.ظ http://aram-jan.blogfa.com

سلام!
خوب امروز اومدم!
برای همین
تولدت مبارک گل خوش بوی خدا!
هه
اینا رو دیدم یه جورایی دلم گرفت!
چون من اگه میزاشتن یادگاری جمع کنم نصف کمدم میشد یادگاری!
ولی متاسفانه مامان من همیشه وقت خونه تکونی نمیدونم چرا از کمد و اتاق من شروع میکنه و درک نمیکنه این ها ملک ششخصی آدم محصوب میشه!
ولی خوب
من از اون روزا یه سری نامه دارم که اعصابم خورد میشه وقتی میخونمشون!
ولی دلم میخواد نگهشون دارم
و یه دفتر دیکته فکر کنم برای کلاس سوم ابتداییمه!
دیدن غلط هام برام خنده داره!
کلا من از دوران راهنمایی و دبیرستان بیشتر از یک دوستم یادگاری داشتم که اونم چنان نارویی بهم زد که دیگه با کسی به اون صمیمیت نرسیدم!
البته الان یادم میاد برای تولد دوم راهنمایی یکی از دوستام بهم کارت پستالی داد که خودش درست کرده بود!
فامیلیش شاهرودی بود و عاشق پرسپولیس همیشه هم مدعی بود اون فوتبالیسته که فامیلیش شاهرودیه پسر عموشه!
وای احسان!
چه خاطره با مزه ای یادم افتاد!
برم توی وبم بنویسمش بیا بخون اینجا دیگه جا نمیشه!
البته
شب بیا بخون که منم فرصت کنم از یادگاری هام عکس بندازم!
الانم یه متن زیبا برای تولدت آماده کردم
که توی کامنت بعدی میزارم!

سلام. مرسی مرسی
من به جز اینا هم کلی یادگاری دیگه از اون دوران دارم که خیلی هم دوستشون دارم.
خدا رو شکر مامان من قبل از انداختن هر چیزی ازمون سوال می کنه

باشه شب میام می خونم

آرام جان شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:24 ق.ظ http://aram-jan.blogfa.com

امروز سالگرد انتخاب جسم تو در این دنیاست آنچه بودی هدیه خداوند به تو و آنچه میشوی هدیه تو به خداوند است. پس بی نظیر باش زیرا که بی نظیر آفریده شده ای

وااااااو مرسی!!
چه پیام قشنگی

میلاد شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:23 ب.ظ

خوب همه ملتو تیغ زدیا


سلام میلادددددددد
کجاییییییییییییی تو؟

دخترک یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:16 ق.ظ

اول تولدت مبارک شهریوری!!
چه یادگاری های نازی!! منم با وجود اینکه مامانم خیلی چیزا رو دور ریخته اما بازم نصف کمدم یادگاریه، من حتی جعبه ی چیزایی رو که می خرم یا هدیه می گیرم نگه می دارم، البته من یه مقدار زیاده روی می کنم چون دیگه خیلی جاگیر شدن و جا واسه وسایل اصلیم نمونده!!

مرسی
کار خوبی می کنی
منم یه دونه کاغذ کادو رو که خیلی برام عزیز بوده نگهداشتم
ولی یه فکری باید واسه وسایل خودتم بکنی

صبا یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:24 ق.ظ

سلام. وای چه پر بامزه ای خوشگله یادگاریش نمیدی؟شما که از دوستاتون چیز میز یادگاری گرفتین این یکی رو بدین من
منم یادگاری زیاد دارم اونی که ازهمه بیشتر دوستش دارم یه کاسته که وقتی ۳سالم بود بابام صدامو ظبط(درست نوشتم؟) کرده بود خیلی باحاله کلی شعر خوندم نه بااستعدادم زود شعر یاد میگرفتم. یه نامه ای هم دارم که وقتی اول دبستان بودم معلممون روز آخر مدرسه به همه مثه دیکته گفته بود اینقده غلط املایی داشتم که نگو ولی متنش قشنگه این یکی رو آبجیم واسم نگه داشته بود که ۷-۸ سال پیش تازه من از وجودش باخبر شدم و بهم داد

سلام. والا قابل شما رو نداره. ولی یادگاری رو که یادگاری نمیدن دوباره

آخی. ما هم یه کاست داریم که من و داداشم ضبط (این درستشه) کردیم توی بچگی هامون. خیلی دوست دارم اون کاست رو

آخی. اون نامه هه هم با مزه است. خوب ازش نگهداری کن.

اکرم دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:30 ب.ظ

واییییییییی اون نامه از همه باحالتر بود
چقدر قشنگ بود
منم از قدیما یه چیزایی دارم اون موقع من بیشتر کادو میدادم تا بگیرم


پس چه آدم دست و دلبازی بودی نمی دونستیم
الان که بلد نیستی کادو بدی

آرام جان دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:40 ب.ظ http://aram-jan.blogfa.com

سلام
خوبی؟
فهمیدی چی شد؟
جشن ما افتاد فردا! یعنی سه شنبه
درضمن بعد از سه روز تلاس پستی که گفته بودم آماده شد
الان بروزم
دوست داشتی بیا!

سلام. مرسی
اتفاقا یکی دوبار سر زدم دیدم پست جدید ندادی هنوز
باشه حتما میام

سمانه سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:25 ق.ظ http://shamsevelaiat.blogfa.com

سلام اقااحسان وب جالبی داری
یه جورایی سادست
ولی مثل وبلاگهای دیگه کسل کننده نیست
به نظر کارجدیدی میرسه
بیشترخاطره نویسی کردین
قالبتون هم خیلی ساده ودلنشینه
خوشحال میشم به وب منم بیاین ونظر بدین
درحقیقت به بهترشدن وبم کمک کنید
ممنون

سلام سمانه خانوم. ممنون از لطفتون

چشم حتما به وبتون سر می زنم

سمانه سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:00 ب.ظ http://shamsevelaiat.blogfa.com

سلام خوشحال شدم اومدین
ممنون که برای هرآپی یه نظرگذاشتین
این که گفتین ازخودم و...بنویسم فک کنم نیازبه یه وب دیگه داره ولی تواین وب خیلی نمیشه خاطره نویسی ... کرد.
درسته؟
حال وهوای این وب اجازه این نوشته هاروبه ادم نمیده !
بازم بیاین البته همیشه بیاین

سلام. خواهش می کنم
بله درسته. زیاد حال و هوای خاطره نویسی نداره. ولی میشه بعضی نوشته های شبیه به همین ها رو از قول خودتون و چیزی که فکر می کنید بنویسید.

چشم بازم میام

میلاد پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:45 ق.ظ

هستم در خدمتتون. وبلاگتو مرتب می خونم. دارم روزهای بی فیسبوک رو پشت سر می ذارم تا روزی که کارام به یه جایی برسه و مجددن ظهور کنم و در آسمان فیسبوک بدرخشم :))
اون روز دور نیست که فیسبوکتو باز کنی ببینی نوشته
این همه شهد و شکر کز فیسبوکم می بارد // اجر صبری است کز آن رُسنای پیرم دادند :))


بله امروز شاهد ظهور جنابعالی بودیم
عجل فرجکم شدی

فرانک پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:13 ب.ظ http://onlystarlove.blogfa.com/

سلام
به به چه جالب.خیلی باحالن.کار خوبی کردی نگهشون داشتی منم یه چیزایی نگه داشتم عکسشونو میگرم میزنم فیس بوک ببینی.کلی خاطره برا آدم زنده میشه با دیدن این چیزا

بابا تکواند کار
بیا یه بار مسابقه بدیم ببینیم کی میبره محکم نزنیا

چه ماشین نازی داری

سلام.
آره خودمم از دیدنشون لذت می برم
باشه بذار ببینیم
مسابقه هم میدیم. کی رو می ترسونی

ماشینم قابل نداشته بید

مریم پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:24 ب.ظ

سلام. چطوری؟
من یه کمد پر از وسایلی دارم که همش برام خاطرند.بعضی هاش هدیه هند و بعضی هاش وسایل یبودند که خیلی دوستشون داشتم و خودم خریدم
ولی خدایی هر وقت نگاشون میکنم کلی کیف میکنم. یه عالمه دفترچه خاطرات دارم.

راستی چقدر چیزات پسرونست. عروسک توش نداری؟!

سلام. ممنون.
خیلی خوبه. من فکر می کنم همه از این جور وسایل خاطره انگیز دارن. به نظر من که نگهداری این چیزها و یاد کردن از گذشته خیلی خوبه

خوب چون من پسرم دیگه!! نه متاسفانه عروسک ندارم

سرور جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:25 ب.ظ

چقددددددددر از این خرت و پرتا داشتم که هر دفه تو هر سری خونه عوض کردن یه عالمشونو انداختیم دور یا بخشیدیم
چقدر کیهان بچه ها
گل اقا
کتاب
جا کلیدی
مهره های رنگ رنگی
عکسای دخترای خوشکل :))
برچسبای آدمس پولا (اگه اسمش درس یادم مونده باشه)
و یه عالم چیزای دیگه


بعدم میلاد راس میگه .هی الکی نوشتی بم داد.بم داد
فک کردی ما نمی فهمیم به زور ازشون گرفتی ؟:دی

آخــــــی
چه چیزایی داشتی
حیف شده که خیلی هاش رو دور ریختی

چه به زوری من کلا چهره محبوبی بودم. خودشون میدادن. باور کن

ویدا جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:37 ب.ظ

من فقط نامه دارم. نصفشم خودم نوشتم دی.
یه عالمه از اون جزوه ها هم هست که پر شعرن ای دی.
قبلا زیاد چیز جمع میکردم اما الان نه

نامه هم خوبه
بذار تو وبلاگت بخونیمشون

پردیس شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:36 ق.ظ http://sanam2.blogfa.com

سلام دوست خوبم
وبلاگ قشنگی داری
یه چند تا سوال دارم تو وبم خوشحال میشم بیای و بهشون جواب بدی
ممنون میشم ازت اگه اینکارو بکنی[گل][گل]

آرام جان شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:16 ب.ظ http://aram-jan.blogfa.com

سلام!
خوبی؟
با روزهای آخر تعطیلات چه میکنی؟!
فقط احوالی پرسیدم!

سلام
مرسی خوبم
تو چطوری؟
آقا شوشو چطورن؟
والا این روزها نمی فهمم چطور داره میگذره
خیلی سریع داره میگذره و تعطیلات داره تموم میشه
هفته دیگه برمیگردم اردبیل

شما چیکار می کنین؟
خوش میگذره؟

آرام جان یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:19 ب.ظ http://aram-jan.blogfa.com

سلام!
خوبی؟
به روزم!

آرام جان شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:44 ب.ظ http://aram-jan.blogfa.com

سلام!
خوبی؟
چه طوری
ترمت داره شروع میشه
امیدوارم ترم خوبی باسه برات!
من با چندین پست به روزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد