گزارش تصویری 4 ماه گذشته

1 روز قبل از اعزام به خدمت:



کوله چند منظوره دوره آموزشی:



در مسیر تنگ 5، زیبایی های فریبنده طبیعت و خیال باطل ما از مشابه بودن شرایط آب و هوایی تنگ 5 به اینجا:



روز اول حضور در تنگ 5 (2 شهریور 92)، پیاده، با ساکی بر دوش، در مسیر دفتر سرپرست کارگاه، که به 2 ساعت پیاده روی طاقت فرسا توی آفتاب بسیار گرم اونجا مبدل شد.




بعد از 3 شب خوابیدن توی اتاق پسر خاله دوستم که از قضا اونجا کار می کرد، بهمون اتاق دادن، بعد از 6 روز بهمون یخچال دادن، اینم 4 تا هلوی قرضی از خونه همسابه، تنها موجودی یخچال ما :



وفق پیدا کردن با محیط آفتابی سایت پروژه:



اولین مرخصی بعد از 5 روز حضور در کارگاه:




از عجایب قطار محلی، خوابیدن ملت توی جای ساک و چمدون:



زیبایی های تنگ 5 فقط مربوط به رودخونه هاش می شد. دریغ از یه درخت، سبزه، گل، موجود زنده ای جز مار و عقرب و رتیل و سوسمار:



جابجایی های نیمه غول آسا، با من، مهندس احسان!!



دفتر پکیده ای که بعد از یه جنجال حسابی بین من و یکی از کارگرها بهم دادن تا دیگه برخورد نداشته باشم با کارگرها:



تصاویری از یکی از قسمت های سایت پروژه:





تولید ملی، در بیکاری بعد از ظهر:




خداحافظی با تنگ 5، و بستن اسباب و اثاثیه:



جاذبه های طبیعی تنگ 7 به فاصله 15 دقیقه ای تنگ 5:



پیش به سوی فرداهای بهتر:


دوران خدمت

خیلی وقته مطلب تازه ای ننوشتم. میشه گفت تقریبا وبلاگم به مکان متروکه ای تبدیل شده که هر از گاهی شاید رهگذرهای سابق، از کنارش رد شن و بگن: ئه! این وبلاگه! یادش به خیر، یه زمانی تند تند به روز میشد.


واقعا آدم متوجه نمیشه کی و چطور اون قدر گرفتار میشه که دیگه وقت واسه این چیزا نداره. آخرین مطلبی که نوشتم مال 3 روز قبل از اعزامم به خدمته و الان 130 روز از خدمتم میگذره!! برای من که خیلی سریع گذشت.


اتفاقات این چند وقت خیلی جور و واجور بود و فقط می تونم تیتر وار چندتاییش که خاطرم مونده رو بگم.


اعزام به خدمت با دست شکسته و توی گچ

باز کردن سرخود گچ دستم بعد از 10 روز و گذروندن بقیه دوره آموزشی با دست توی مچ بند

روزهای سخت ابتدای دوره آموزشی و روزهای خوش خدمت تو ماه رمضون که هیچ کس کاری به کارمون نداشت

اردوی طاقت فرسای 5 روزه و 4 شبه آخر دوره آموزشی و تجربه هایی به معنی واقعی کلمه، "تازه"!

رژه اختتامیه و فریادهای خوشحالی بچه ها از ترخیص


رفتن به تنگ 5، نقطه ای نا آشنا و عجیب، برای گذروندن دوره امریه سربازی توی سد بختیاری

هوای گرم، غذای بد، کارگری کردن با مدرک کارشناسی ارشد و سوختن توی آفتاب

نبود آنتن موبایل، دوری از اینترنت، دوری از شهر، خانواده، تمدن


پیگیری های فوق العاده زیاد برای جابجا شدن به یه پروژه دیگه

و بالاخره درست شدن کار جابجاییم و اومدنم به تهران برای پروژه خط 7 مترو :)

و اگه خدا بخواد، شروع کارم از فردا توی کارگاه جدید، با کلی انگیزه و روحیه تازه.


جزئیات اتفاقات چند ماه اخیر خیلی بیشتر از اونیه که بشه نوشتش. ولی سعی می کنم از این به بعد تا جایی که بتونم زود زود و با پست های کوتاه، دوباره وبلاگ رو زنده کنم. 


پس، فعلا...