صحنه جالب!

هیچ وقت نمی تونید صحنه ای به این جالبی رو تصور کنین که توی کتابخونه نشسته باشین و کتابخونه هم پر از آدم باشه! (این رو که نمیگم. صبر کن یه کم)

توی کتابخونه روی میز آخر 3 تا ...خل(خودم، مسعود و علی) نشسته باشن و مثلا دارن درس می خونن(این هم نظورم نیست)

علی و احسان همین الان از سلف اومدن و شکم ها پر از غذای چرب و چیلی و البته کافور دار دانشگاهه (کباب غاز + گوجه تپل + سبزی + نمک)

علت اینکه نمک رو هم نوشتم اینه که معمولا نمک گیرت نمیاد توی سلف و باید خیلی خوش شانس باشی که گیرت بیاد!

خوب می گفتم...

علی و احسان با شکم های پر، در حالی که مشغول نفس کشیدن عمیق بعد از غذا برای هضم زودتر اون هستند وارد کتابخونه میشن و میبینن مسعود خر خون نشسته توی کتابخونه

 

ادامه مطلب ...

زیبایی ساعت تربیت بدنی!!

اما ...

 

تجربه ثابت کرده در مواقعی که آدم تنبلی می کنه و یه کاری رو به بعدا موکول می کنه اون کار براش کسل کننده تر میشه و بعضا شرایط انجام اون کار هم مشکل تر میشه. یکی از این کارا برای من، گرفتن درس تربیت بدنی 2 بود. که نمی دونم چرا این درس رو همون ترم 3 با اون استاد باحالی که کل کلاسش سر جمع 15 دقیقه نمیشد نگرفتم و حالا سر پیری ورداشتم و این واحد درسی رو گرفتم

از شانس بد ما استاد ورزش عوض شده و یه استاد کاملا اکتیو به جای اون گذاشتن

چشمتون روز بد نبینه، از روز اولی که کلاس تربیت بدنی 2 شروع شده تمام حرکت هایی رو میشه یه نفر با توپ انجام بده، ما انجام دادیم و تمریناتمون یه چیزی در حد تمرینات تیم ملیه!!

روپایی، پاس بغل پا، دیریپل، شوت هوایی، عبور از بین موانع، دو سرعت، دو دور زمین چمن، نرمش های مسخره 2 نفره و ...

ادامه مطلب ...

حمله به مگس، با پشتیبانی گروه آلفا!!

همیشه وقتی به موجوداتی که توی طبیعت وجود دارن نگاه می کنیم به قدرت و عظمت خدا پی می بریم که چقدر ماهران هر چیزی رو به یه دلیلی آفریده و هیچ چیزی نیست که برای انسان یا کره زمین بی فایده و بی اهمیت باشه ولی...

تا حالا فکر کردین مگس چه خاصیتی داره؟

من خیلی روی این مسئله فکر کردم

شاید علت خلقتش یکی از علل زیر باشه:

  1. برای اینکه یه عده ای برن سر کار و موقعیت شغلی به وجود بیاد ( آخه کارخونه ساخت حشره کش باید به وجود بیاد )، این دقیقا مثل حالتی می مونه که همه میگن اول تخم مرغ بوده یا مرغ؟!
  2. برای اینکه در قدیم وسیله و امکانات تفریحی نبوده و برای همین بچه ها می تونستن با انواع و اقسام بازیهایی که روی مگس ها انجام میدادن سرگرم بشن. بعضی از این بازیها به نقل از بزرگترها این جوری بوده:
ادامه مطلب ...

حلیم به یاد ماندنی

یکشنبه قرار بود بریم از طرف دانشگاه به یک سفر علمی – فرهنگی – سیاحتی – گردشی – تفریحی – بازدیدی – توریسیتی به شهر آبادان جهت بازدید از پالایشگاه. (علت اینکه جمله بندیم یه کم قر و قاطیه اینه که دارم از روی متن زبان اصلی براتون ترجمه می کنم یکم فعلاش جابجا شده. نیست من گزارش کارم رو انگلیسی نوشتم!)

خلاصه از اونجایی که من و مسعود پایه های همیشگی ... کلک بازی هستیم تصمیم گرفتیم برای اینکه حسابی مبسوط بشیم ( واژه مبسوط رو خودم اختراع کردم، ریشه این کلمه از ساده سازی مشتق 4 ام سری تیلور بدست میاد و به معنی اینه که بسط داده میشه یه نفر. این بسط می تونه جنبه های مختلفی رو شامل بشه که البته ما منظورمون اینه که حسابی خوش بگذره بهمون) بریم و اول صبحی یه حلیم توپ و همچین پر گوشت بزنیم به بدن.

قرار شد ساعت 4.5 از خواب پاشیم و اماده شیم و من ساعت 5 صبح بیام در خونه مسعود و بریم حلیم بخوریم. منم که حسابی خوشحال بودم با اولین زنگ ساعت از خواب پریدم و از بس در حالت عرفانی بودم بدون اینکه متوجه باشم که اصلا اذون رو نگفتن 2 رکعت نماز هم خوندم و راهی شدم). خیابون تاریک بود در حد تیم ملی! گازشو گرفتم رسیدم در خونه مسعود.

اومدم از ماشین پیاده شم که یه سگ گنده یهو اومد بیرون از پشت دیوار و هاف هاف کنان بنده رو نظاره می کرد. در نتیجه طبق قانون 4 ام نیوتن که میگه : بشین تو ماشین سگ گازت نگیره، نشستم توی ماشین...

بوق...بوق

نه بابا بوق نزدم در خونشون

مگه مغز خر خوردم ساعت 5 صبح بوق بزنم؟

این صدای موبایلم بود که داشتم میس میدادم به مسعود که بیاد دم در (از نمای داخل گوش من)

مسعود اومد دم در و رفت تو که آماده بشه

منم وایسادم دم در با موبایلم یه چند تا عکس بندازم که مثلا این واقعه تاریخی رو ثبت کنیم

2 تا سگ دیگه هم اون ورا بود که البته دیگه نمی ترسیددم ازشون!

همین جور که وایساده بودم یهود احساس کردم که صدایی شبیه به کشیده شدن گلنگدن یه تفنگ کلانش به گوشم خورد. ( چق چق )

یهو دیدم از اون دور دورا 2 نفر داره میاد سمت من (روبروی خونه مسعود اینا خیلی تاریکه. از 20 متر بیشتر رو نمیشه دید)

ترسیدم گفتم نکنه دزدی چیزی باشه این اول صبحی بخواد ماشین منو بلند کنه!

یواش یواش خواستم بیام عقب و ماشین رو قفل کنم و برم توی خونه مسعود اینا که یهو یارو داد زد: دستا بالا!!!! تکون بخوری زدمت!!!

یا پیغمبر!!! حالا چیکار کنم؟؟

سر جام خشکم زده بود!

دستام رو آروم بردم بالا!!!

یکم نزدیک تر شدن! 2 تا پلیس بودن که اسلحه هاشون رو گرفته بودن طرف من!!

-          اینجا چیکار می کنی؟

-          هیچی به خدا. می خوایم با رفیقم بریم حلیم بخوریم

-          رفیقت کجاست؟

-          داخله

-          صداش کن بیاد بیرون

-          مسعوووووود....مسعووووود....

-          بیا ببینیم اینا چی میگن!!

-          شما این وقت صبح اینجا چیکار می کنین؟؟

-          بابا هیچی میخوایم حلیم بخوریم

یارو گفت: همین الان سیم دزدی شده!!

گفتیم خوب به ما چه؟ به ما میاد دزد باشیم. بیا اصلا ماشین رو بگرد ببین سیمی چیزی هست؟!!!

ماشین رو گشتن و وقتی مطمئن شدن چیزی نیست گفتن برید تو. اگه از اینجا تکون بخورین گرفتنتون. مسعود گفت بابا مگه حکومت نظامیه؟؟!

ما که کاری نکردیم. خوب بیان بگیرن

بدبختی منم مدارک ماشین همرام نبود. 3 بود قضیه!

خلاصه به هر شکلی بود سوار ماشین شدیم و یواش راه افتادیم بریم سمت حلیم فروشی اندیمشک!

دیدیم سر نبش یه پلیس با چراغ روشن داره رد میه. تا ما رو دید ایستاد و دنده عقب گرفت. منم سرعت رو کم کردم. یارو پلیسه اومد جلومون رو گرفت گفت صندوق رو بزنین بالا

وقتی دید هیچی توش نیست گفت مدارک ماشین. منم گفتم همرام نیست! و با کمی .... گذاشت که بریم.

رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به اندیمشک!

هیچ مغازه ای باز نبود ولی!!

انگار شانس ما بود ها!!!

هر چی خیابونا رو می گشتیم خبری نبود!!

دیدیم 2 نفر نشسته بودن لب جوب. گفتیم آقا حلیم فروشی کجا هست؟

گفتن یه کباب فروشی هست چند خیابون پایین تر که صبحا حلیم میفروشه!!!!!!!!!(به حق چیزای ندیده)

ما هم که چاره ای نداشتیم دیگه. رفتیم همونجا

خدا رو شکر مغازش باز بود و چند تا آدم هم توش بود!

جاتون خالی نشستیم و یه حلیم توپ با طعم کباب زدیم تو رگ. خوشمزه ترین حلیمی بود که به عمرم خورده بودم.

یارو مغازه داره خیلی ادم جالبی بود. اول صبحی یه لبخند نمی زد توی صورت آدم. با قیافه عبوس و گرفته به ما خیره شده بود.

مسعود یکم حلیم گرفت برا خونشون. و اینجا بود که یه صحنه خیلی جالب اتفاق افتاد و اون اینکه یکم از حلیم ریخته بود به لبه ظرف. یارو با انگشتش اون قسمت رو جمع کرد و ریخت توی ظرف حلیم مسعود!!!!!

خلاصه حلیم رو زدیم و برگشتیم دم خونه ما و بعدشم راهی شدیم دانشگاه برای سفر علمی!

بقیش رو بعدا میگم براتون

فعلا بای