خلاصه دو هفته گذشته

سلام به همه دوستان عزیزم

خوبید؟ خوشید؟ با زمستون و امتحانا چیکار می کنید؟

15 روزی میشه که به وبلاگم سر نزدم و آپش نکردم. 



1. این دو هفته حسابی درگیر درس ها بودم. این ترم به خاطر اضافه شدن اون یه دونه درس پیش نیاز، حسابی برنامه روزهام به هم ریخته بود و خیلی از درس ها واسه فرجه ها رو هم تلمبار شده بود (از جمله خود اون درس). واسه همین شب و روز مشغول درس خوندن بودم. دیگه از بس که روی زمین نشستم و چهار زانو و دو زانو و دراز کش و پا زیر میز و یه پا جمع، یه پار کشیده و حالت های مختلف دیگه درس خوندم حسابی پاهام درد گرفته. ولی خوب خدا رو شکر تا حالا 3 تا امتحانی که دادم رو خوب دادم. امتحان ریاضی مهندسی که شنبه 18 ام بود. 5 سوال بود که 4 تاش رو مطمئنم درست نوشتم و آخری هم تا نصفه های جواب رو درست نوشتم. هر چند سال بالایی ها میگن این استاد به هیچکی بالای 14، 15 نمیده.


امتحان بعدی هم امتحان موتور (همون درس پیشنیاز) بود که بین ریاضی و محاسبات افتاده بود و دقیقا روز قبل از امتحان محاسبات بود. این درس رو واقعا با استرس خوندم و ساعت 11 شب تازه تونستم خوندنش رو تموم کنم و امتحانم هم فردا صبحش ساعت 10:30 بود. ولی خوب خدا رو شکر این رو هم در حد 14، 15 نوشتم. البته میگن این درس تو معدلمون تاثیر نمیذاره که خوب جای شکرش باقیه.



دیروز هم امتحان محاسبات داشتیم. واقعا امتحان سنگین و نفس گیری بود! ولی خدا رو شکر این رو هم خیلی خوب دادم. حالا فقط یه امتحان مونده که دوشنبه هفته آینده است و بعدش هم د برو که رفتیم. پیش به سوی دزفول


این وسط، پروژه ترجمه ای که استاد درس محاسبات عددی هم داده بود حسابی کلافم کرده بود. ولی خوب اون رو هم تو فرجه ها انجام دادم که واسه دقیقه 90 نمونه.





2. خوب از درس ها که بگذریم با زمستون چیکار می کنید؟ بالاخره روز یکشنبه 19 دی ماه یعنی توی همین هفته ای که گذشت، اولین برف زمستانی اردبیل بارید تا من هم برف ندیده از اینجا نرم! یکشنبه صبح برف شروع به باریدن کرد و تا فردا ظهرش همین طور می بارید. صبح دوشنبه وقتی در رو باز کردم و اون همه برف رو دیدم واقعا برام جالب بود! فکر نمی کردم خیابون های برفی از نزدیک انقدر قشنگ باشه، مخصوصا توی شب که نوی چراغ ها روی برف منعکس میشه و همه جا روشن تر به نظر میاد.


تا سه شنبه برف میومد و از دیروز دوباره هوا صاف شده و برفا داره آب میشه کم کم. تنها مشکل برف به نظرم یخ زدن معابر هست که واقعا راه رفتن توش واسه کسی که کفش مناسب نداشته باشه خطرناکه! خود من 4، 5 دفعه نزدیک بود بیفتم زمین که خوب خدا رو شکر خودم رو محکم نگهداشتم و زمین نخوردم فعلا!



3. استاد درس محاسبات و همون درس موتورهای احتراقی ظاهرا خیلی از من خوشش اومده. دیروز بعد از امتحان رفتم اتاق استاد تا فلشم که پیش استاد مونده بود رو پس بگیرم که استاد گفت:

- می خواستم با شما راجع به پروژه صحبت کنم. اگر مایل هستید در زمینه موتور و یا احتراق کار کنید به من اطلاع بدید تا با هم در موردش صحبت کنیم. البته هر موضوع دیگه ای هم مد نظر خودتون باشه مشکلی نداره. به آقای رستگاری هم گفتم. شما و ایشون و آقای جعفری به نظرم از ابتدای ترم تا الان سر کلاس فعال بودین و با کلاس همراه بودین. ما هم دوست داریم اگر قراره کار پژوهشی انجام بدیم با دانشجوهایی کار کنیم که می دونیم با ما همراه بودن و هستن!


من حسابی ذوق کرده بودم که استاد انقدر نظرش درباره من مثبته. گفتم که به نظر خودمم موتور موضوع خوبیه ولی می خواستم منتظر بمونم تا ترم بعد که درس موتور پیشرفته رو میگیریم مباحث رو بیشتر دنبال کنم ببینم علاقه دارم به این موضوع یا نه.


بعد استاد گفت خوب شما فکرات رو بکن نتیجه اش رو به من بگو. بعد هم گفت که واسه ترم آینده چند تا کلاس حل تمرین می خواد واسه چند تا از درس های کارشناسی بذاره و مایله که کلاس ها رو به من و اون دو نفر دیگه بده.



4. سری اولی که بابا اینا اومده بودن اردبیل بهشون سپرده بودم که برام از دفترهای نصفه و نیمه سال های قبل یه تعداد بیارن که واسه چکنویس استفاده کنم. دیروز موقعی که یه دفتر جدید رو باز کردم تا ازش استفاده کنم چشمم به صفحه اول دفتر خورد و کلی خاطره برام زنده شد. این دفتر مال سال دوم راهنمایی منه! تنها سالی در دوران راهنمایی که یه معلم گوشم رو پیچوند و من رو فرستاد دم دفتر مدرسه و اون معلم هم کسی نبود جز معلم هیمن درس علوم!


جریانش هم مربوط به یه کلاس فوق العاده می شه که برای کنکور اون زمان مدرسه تیزهوشان (برای دوره متوسطه) توی مدرسه برامون گذاشته بودن. سر یکی از جلسات این کلاس من از این آقای فروزمند یه سوال علوم سخت پرسیدم (سوال مال یه کنکور آزمایشی بود که برای امادگی ازمون ورودی مدرسه تیزهوشان توش شرکت می کردم). معلم هر چی روی سوالم فکر کرد نتونست جوابش رو بده. بعد من هم با پر رویی تمام شروع کردم به مسخره کردن معلم! :


- آقا اگه نمی تونی حلش کنی ولش کن.

- آقا بلدش نیستی؟!

- آقا عیب نداره. مهم نیست!

...

و همین طوری ادامه میدادم. اون لحظه معلم هیچی بهم نگفت. اون موقع من مبصر کلاس بودم. فردا صبح موقعی که معلو اومده بود مدرسه از جلوی کلاس ما رد شد و من رو دید. گفت دنبالم بیا تو آزمایشگاه. وقتی رفتم اونجا وایساد جلوم. آستین هاش رو بالا زد و گفت:


- تو خجالت نمی کشی دیروز این جوری به من توهین کردی؟ من 12 ساله دارم تدریس می کنم.

- آقا ما منظورمون این نبود به خدا

- اصلا سوالش غلط بود! باید توی کلاس اینجوری حرف می زدی با من؟

- آقا ببخشید...


بعدش اومد جلوتر و تا جایی که زور داشت گوشم رو محکم پیچوند. ولی قضیه به همین جا ختم نشد. گفت این جریان رو به آقای رشتی ( ناظم ) گفتم. الان تو دفتر مدرسه منتظرته!


خلاصه منم با ترس و لرز رفتم پای دفتر. یه نیم ساعتی اونجا علاف شدم و بعد از کلی نصیحت ناظم و مدیر گذاشتن برم سر کلاس.


ولی خداییش خیلی پر رو بازی در آورده بودم. حقش بود یه دو تا چک می خوابوند زیر گوشم.


خوب فعلا همین. برم درس بخونم دیگه. تا بعد...

۱ ترم گذشت...


دیروز آخرین جلسه درس محاسبات عددی هم فقط با حضور 5 نفر از 15 نفر تشکیل شد تا به این ترتیب ترم 1 تموم بشه. باورم نمیشه به این سرعت گذشته باشه. انگار همین دیروز بود که ترم شروع شده بود.


اولین کلاس ترممون روز شنبه 3 مهر تشکیل شد. قبل از شروع کلاس یکی از مسئولای آموزش اومد و یه چیزی به ترکی اعلام کرد و رفت. من هم چون تازه رسیده بودم از یکی از بچه ها پرسیدم چی گفت؟ که اتفاقا اون پسره تبریزی بود و جواب سوالم رو داد. گفت مسئول آموزش گفته که کلاس روز سه شنبه ساعتش جابجا شده. اون موقع نمی دونستم که این پسره قراره بشه رفیق شفیق جزوه های من و هر جلسه ازم جزوه بگیره.


توی همون چند دقیقه قبل از شروع کلاس یه نگاهی به قیافه بچه ها انداختم همشون به نظرم عجیب غریب بودن. تقریبا 1 ماه طول کشید تا اسم و فامیل همه رو درست یاد گرفتم.


اولین نفری که ازش بدم اومد یکی از بچه های تبریزی بود که هی اصرار به این داشت که سر کلاس سوال هاش رو ترکی بپرسه! که البته توی طول ترم باهاش صمیمی شدم. پسر خوبی هم هست اتفاقا.


اولین نفری هم که به نظر قیافه آرومی داشت و به دل می نشست یه پسر عینکی بود که قیافش به این خاطر توی ذهنم مونده بود که مدام با هم برخورد می کردیم و هر بار سلام می کردیم به هم! که بعد مشخص شد پسره شیرازیه و اتفاقا خیلی هم پسر خوب و مودب و درس خونیه. تنهای کسیه که حال من رو می فهمه! چون اونم راهش خیلی دوره و توی طول ترم فقط یک بار رفت خونه که جز کمترین رکوردها محسوب میشه!


از بین 14 نفر هم کلاسیم تقریبا با 11 تاشون رابطه خوبی دارم. 3 تاشون هم خودشون زیاد توی جمع بقیه نمیان و فقط 3 تایی با هم می چرخن. که از این 3 تا از یکیشون بدم میاد! چون از اون ادم های دو دره بازه!   من رو یاد "سبحان" دوره کارشناسی میندازه (توی پست ترین های دانشگاه یه مختصری درباره اش گفته بودم).   آخرین اقدامش هم این بود که مجبورم کرد کل بخش سمینار ریاضی مهندسیش رو براش توضیح بدم  تا کامل متوجهش بشه و بتونه ارائه بده.


در کل کلاس خوبی داریم. همه بچه ها هم تقریبا با همدیگه جور شدن. ترم هم ترم خوبی بود و خوش گذشت خدا رو شکر. کلی خاطره جور و واجور برام باقی موند از این 3 ماه و اندی. امیدوارم بقیه اش هم همین طوری پیش بره.


چند روز گذشته رو حسابی مشغول درس خوندن برای امتحانا هستم. کلا فعالیتم توی چند متر مربع از خونه خلاصه شده. همون جا درس می خونم، می خوابم، صبحونه می خورم، کتاب " ماشالا خان در بارگاه هارون الرشید " که تازه خریدمش رو می خونم و روبیکم رو برای بار n ام حل می کنم.


شمارش معکوس برای رفتن به خونه هم شروع شده دیگه! 20 روز دیگه بعد از آخرین امتحانم گوله می کنم میرم دزفول!! از الان هیجان زده ام! هیچ وقت برای رفتن به دزفول انقدر هیجان زده نبودم! فکر می کنم بین ترم خیلی خوش بگذره! امیدوارم همین طور باشه.


خوب فعلا برم درس بخونم. شب خوش...

بدترین سمینار علمی

هفته ای که گذشت شب و روز درگیر آماده کردن سمینار درس ریاضیات مهندسی پیشرفته بودم. دو موضوع برای سمینار بود. یکیش کاربرد نگاشت در مباحث سیالات، یکیشم تابع گرین. بالاجبار موضوع تابع گرین رو من و 5 نفر دیگه برداشتیم.


یکی دو هفته پیش سر همین تقسیم کردن مباحث فصل، بین 6 نفرمون کلی جنگ و دعوا شد. اول قرار شد قرعه کشی کنیم ببینیم به هر کس کدوم بخش میفته. ولی بعد از اینکه بچه ها قرعشون خوب نیفتاد دبه کردن و کلی شلوغ بازی در آوردن. منم اعصابم خورد شد گفتم از رو اسامی کلاسی تقسیم کنیم. آخرشم قسمت آخر فصل به من افتاد که با این حساب مجبور بودم کل فصل رو بخونم تا بفهمم جریانش از چه قراره.


دیروز جلسه آخر درس ریاضیات مهندسی بود و قرار بود هر تعداد که فرصت شد بیان و سمینار بدن. ولی از شانس بد ما معلوم نبود استاد دیروز چه مرگش شده بود که انقدر عصبی و بی حوصله بود. نمی دونم شب قبلش با خانومش بحثش شده بود؟! قرض و بدهی بالا اورده بود؟! چش شده بود؟!


اول که اومد سر کلاس، گفت 1 ساعت درس میدم بعد بیاید سمینار بدید. بعد پشیمون شد گفت خسته ام! کلی راه اومدم. بیاید سمینار بدید.


نفر اول از گروه ما رفت و شروع کرد. به 2 دقیقه نرسید که استاد گفت بفرما بشین!! یه نفر دیگتون بیاد. نفر دوم رفت. دو خط روی تابلو نوشت. استاد برگشت بهش گفت: نه خیر! فایده نداره! من اگر اینجوری به شما درس میدادم که تا حالا از دانشگاه انداخته بودینم بیرون! شما هم بفرما بشین! ممنون! زحمت کشیدی!


من به استاد گفتم: استاد من کل فصل رو خوندم و می تونم ارائه بدم. گفت باشه بیا ارائه بده. من هم شروع کردم. از دو نفر قبلی بیشتر مقاومت کردم و بحث داشت خوب پیش می رفت و تا اونجایی که تونستم با اعتماد به نفس ارائه دادم. ولی باز نمی دونم این استاد دیروز چش بود که وسط سمینار من هم گفت ممنون! بفرمایین بشینین!


نفر چهارم از گروه ما هم رفت تا یکی دو مثال حل کنه. حتی بهش فرصت نداد صورت مسئله رو بنویسه!!! اونم سر جاش نشوند! و گفت اصلا نمی خواد کسی سمینار بده. بیارید تحویل بدید برگه هاتون رو!! خسته نباشید!


همه داشتیم از تعجب شاخ در میاوردیم. من حسابی عصبانی شده بودم. 1 هفته تموم روی این کار وقت گذاشته بودم و این جوری باهام برخورد کرده بود. دیگه قاطی کردم.


گفتم استاد ببخشیدا ! جسارت نشه! اون مبحث نگاشت رو ما همه تو لیسانس خونده بودیم، شما هم دو جلسه دوباره درسش دایدن. بعدش بچه ها اومدن یه چیز آسون رو ارائه دادن هفته پیش، شما هم کلی استقبال کردین! ولی این تابع گرین کاملا جدید بود! همین رو من یک هفته تموم وقت گذاشتم تا فهمیدم! دیگه چیکار باید می کردیم؟!


استاد گفت بله حق با شماست. راست میگید. حالا خودتو عصبی نکن. ها ها ها ها ها !!!

موقعی که داشت بهم می خندید کارد می زدی خونم در نمیومد. مرتیکه چیز کلاس رو به مسخره گرفته بود! می گفت: دیروز توی برنامه صبح رادیو می گفت اگه می خواهید عمر طولانی داشته باشید عصبانی نشید. ها ها ها ها ! شما هم عصبانی نشو!!


بعد رو به بچه ها کرد گفت: نه بنده خدا ایشون زحمت کشیده الان فکر می کنه زحمتش ضایع شده! ولی نه اینجوری نیست! عیبی نداره!

هی می خواست درستش کنه بدترش می کرد!


خلاصه بعد از 1 ساعت کلاس 3 ساعتی رو تعطیل کرد رفت پی کارش. دیروز تا شب اعصابم خورد بود. حیف اون همه وقت که برای این کار گذاشتم. اونقدری خوب کار کرده بودم که سمینار دو نفر از بچه ها رو هم من بهشون یاد دادم که بیان و ارائه بدن. ولی این استاده بد جوری ضدحال زد بهم.


دیگه داریم به امتحانا نزدیک میشیم. دیشب ۷ - ۸ تا از بچه ها رفتن خونه هاشون. من و ۳ - ۴ نفر دیگه موندیم که اونا هم به جز یک نفرشون که شیرازیه و مثل من راهش دوره واسه فرجه ها نمیره خونشون و همین جا می مونه. امتحانامون ۱۸ ام دی شروع میشه و تا ۲۷ ام ادامه داره. این آخر ترمی چند تا تکلیف و پروژه اضافی هم بهمون دادن. خلاصه خدا به خیر کنه.


پ.ن: کم کم اردبیل داره خودش رو نشون میده. دیگه میشه صبح ها آب های یخ زده رو توی جوی ها خیابون دید! ولی هنوز از برف خبری نیست! نکنه امسال برف نیاد و من همچنان برف ندیده بمونم؟

 

بام دانشگاه

همون طوری که قبلا هم گفتم یکی از سرگرمی های ما توی جندی شاپور، قدم زدن توی محوطه دانشگاه بود. هیچ نقطه ای از دانشگاه نبود که من و مسعود و علی اونجاها رو نگشته باشیم. نه یه بار نه دو بار بلکه بارها!!


دانشگاه اردبیل هنوز برای من نقاط کشف نشده زیادی داره که به خاطر اینکه هنوز پایه ای برای قدم زدن پیدا نکردم، کشف نشده باقی مونده.


اما امروز به اتفاق یکی از بچه ها به اسم مرتضی که بچه تهرانه و تقریبا میشه گفت صمیمی ترین دوستم توی کلاسه، یکی از اون نقاط کشف نشده رو کشف کردیم که من اسمش رو گذاشتم " بام دانشگاه". میشه گفت بلند ترین نقطه دانشگاهه که روی یک تپه توی محوطه دانشگاه و نزدیک خوابگاه پسرهاست. نمی دونم اونجا چه تاسیساتی قرار دادن ولی روی تپه پله داره و میشه رفت بالاش. بالای تپه منظره خیلی قشنگی از دانشگاه و شهر داره. یه نیم ساعتی اون بالا موندیم و از مناظر اطراف لذت بردیم. آخر سر هم چند تا عکس پاناروما گرفتم که براتون لینک هاش رو میذارم.

موقعی که داشتیم بر می گشتیم به مرتضی گفتم اگر مسعود و علی اینجا بودن خیلی وقت پیش اون همه زمینی که اطراف دانشگاه می بینی رو گشته بودیم...! جوونی کجایی که یادت بخیر...!


اینم لینک عکس ها ( چون سایزشون خارج از سایز وبلاگ بود مجبور شدم لینک بدم)


عکس 1

عکس 2

عکس 3

پاییز در اردبیل (عکس)

چند تا عکس از دانشگاهمون براتون گذاشتم که درخت های لخت و خالی از برگش توی پاییز قشنگی خاصی دارن.

عکس اول رو نزدیکای خونه گرفتم. بقیشون رو توی دانشگاه گرفتم



بقیه عکس ها رو توی ادامه مطلب گذاشتم.

ادامه مطلب ...