تعطیلات نوروز

تعطیلات عید هم داره کم کم به آخرای خودش می رسه و کم کم دیگه وقت اونه که بار و بندیلم رو جمع کنم و برم سر خونه و زندگیم توی اردبیل. همیشه روزای آخر تعطیلات برای من خیلی کسل کننده بوده. آدم همش یاد گرفتاری هاش و تکالیف و پروژه های درسیش میفته که توی عید هیچیشون رو انجام نداده و همش برای بعد از عید باقی مونده. 2 تا مقاله باید ترجمه می کردم و یه مقاله هم برای یه درس دیگه باید به اصطلاح Derive میکردم که به هیچ کدومشون دست نزدم. درس هایی که از اول ترم تا قبل از عید داده بودن رو هم حتی نگاه هم نکردم.


با هماهنگی هایی که قبل از عید با بچه ها کرده بودیم قرار شد کلاس ها رو از 20 ام شروع کنیم. واسه همین تا روز 18 ام دزفول می مونم و 18 ام با قطار میرم تهران و از اون ور 19 ام میرم اردبیل.


اما عید امسال برای من یکی از پر زحمت ترین عید های عمرم بود. هر جور کار خونه ای که فکرش رو بکنید کردم. از شیشه پاک کردن و فرش و موکت شستن های قبل از عید بگیر، تا جارو زدن و سفره پاک کردن و ظرف شستن توی مهمونی ها و پذیرایی کردن از مهمون ها با میوه و چایی و آجیل و شیرینی و بعد از اون هم سرگرم کردن مهمون ها توسط مطربی من و بابام!!


هر بار که مهمون میومد به اصرار مهمونا که این همه ساز رو از در و دیوار خونه آویزون می دیدن، مجبور می شدیم چند دقیقه ای براشون آهنگ بزنیم و سرگرمشون کنیم. من ویولن می زدم و بابام تنبک می زد. اونا هم فوری با دوربین و موبایل و هر چی دم دستشون بود عکس و فیلم ما رو می گرفتن.


این سفره پاک کردن هم داستانی شده بود. نه فقط توی خونه خودمون بلکه دو تا مهمونی ای هم که رفتیم نمی دونم چی میشد که وظیفه خطیر سفره پاک کردن به دوش من گذاشته میشد. از سفره های 1 متری بگیر تا 7 متری.


اما عید امسال از یه جهت دیگه هم کسل کننده بود و اون اینکه همش توی خونه نشسته بودیم و شانس آوردیم که همین دو روز پیش بالاخره واسه ناهار بیرون رفتیم و یا خانواده عمم اینا ناهار رو توی یکی از پارک های اطراف دزفول خوردیم! البته امروز هم اگه خدا بخواد قراره ظهر بریم بیرون! ولی باز به پای پیک نیک ها پارسال توی شهیون نمیرسه.


دیگه...جونم براتون بگه...امسال هر کی از راه می رسید یه نگاهی به هیکل من مینداخت و فوری می گفت: احسان! چقدر لاغر شدی!! حسابی خوشتیپ شدی!! ناگفته نماند، منم کلی ذوق می کردم!! واسه همین توی تعطیلات هم حسابی حواسم به خودم بود تا پر خوری نکنم و وزنم ثابت بمونه که تقریبا موفق بودم!!


خوب دیگه...من باید برم ماست بخرم تا این مغازه لبنیاتی تعطیل نکرده. فعلا خداحافظ همگی...


راستی شماها هر کدوم چقدر عیدی گیرتون اومد؟! توی خانواده ما که دیگه سالهاست رسم عیدی دادن جمع شده و هیچ کس عیدی نمیده

عیدتون مبارک


سلام.

باید زود برم

۷ دقیقه دیگه سال تحویله.

فقط اومدم عید رو به همتون تبریک بگم.

امیدوارم سال جدید برای همتون سالی خوب و پر از شادی و اتفاق های خوب و شیرین باشه و در کنار خانوادتون به سلامتی و تندرستی زندگی کنید و از لحظه لحظه سال ۹۰ لذت ببرید.

امیدوارم تعطیلات هم بهتون خوش بگذره.

خوب دیگه. برم تا دیر نشده.

فعلا...


اینم عکس ۷ سین ما: