حلیم به یاد ماندنی

یکشنبه قرار بود بریم از طرف دانشگاه به یک سفر علمی – فرهنگی – سیاحتی – گردشی – تفریحی – بازدیدی – توریسیتی به شهر آبادان جهت بازدید از پالایشگاه. (علت اینکه جمله بندیم یه کم قر و قاطیه اینه که دارم از روی متن زبان اصلی براتون ترجمه می کنم یکم فعلاش جابجا شده. نیست من گزارش کارم رو انگلیسی نوشتم!)

خلاصه از اونجایی که من و مسعود پایه های همیشگی ... کلک بازی هستیم تصمیم گرفتیم برای اینکه حسابی مبسوط بشیم ( واژه مبسوط رو خودم اختراع کردم، ریشه این کلمه از ساده سازی مشتق 4 ام سری تیلور بدست میاد و به معنی اینه که بسط داده میشه یه نفر. این بسط می تونه جنبه های مختلفی رو شامل بشه که البته ما منظورمون اینه که حسابی خوش بگذره بهمون) بریم و اول صبحی یه حلیم توپ و همچین پر گوشت بزنیم به بدن.

قرار شد ساعت 4.5 از خواب پاشیم و اماده شیم و من ساعت 5 صبح بیام در خونه مسعود و بریم حلیم بخوریم. منم که حسابی خوشحال بودم با اولین زنگ ساعت از خواب پریدم و از بس در حالت عرفانی بودم بدون اینکه متوجه باشم که اصلا اذون رو نگفتن 2 رکعت نماز هم خوندم و راهی شدم). خیابون تاریک بود در حد تیم ملی! گازشو گرفتم رسیدم در خونه مسعود.

اومدم از ماشین پیاده شم که یه سگ گنده یهو اومد بیرون از پشت دیوار و هاف هاف کنان بنده رو نظاره می کرد. در نتیجه طبق قانون 4 ام نیوتن که میگه : بشین تو ماشین سگ گازت نگیره، نشستم توی ماشین...

بوق...بوق

نه بابا بوق نزدم در خونشون

مگه مغز خر خوردم ساعت 5 صبح بوق بزنم؟

این صدای موبایلم بود که داشتم میس میدادم به مسعود که بیاد دم در (از نمای داخل گوش من)

مسعود اومد دم در و رفت تو که آماده بشه

منم وایسادم دم در با موبایلم یه چند تا عکس بندازم که مثلا این واقعه تاریخی رو ثبت کنیم

2 تا سگ دیگه هم اون ورا بود که البته دیگه نمی ترسیددم ازشون!

همین جور که وایساده بودم یهود احساس کردم که صدایی شبیه به کشیده شدن گلنگدن یه تفنگ کلانش به گوشم خورد. ( چق چق )

یهو دیدم از اون دور دورا 2 نفر داره میاد سمت من (روبروی خونه مسعود اینا خیلی تاریکه. از 20 متر بیشتر رو نمیشه دید)

ترسیدم گفتم نکنه دزدی چیزی باشه این اول صبحی بخواد ماشین منو بلند کنه!

یواش یواش خواستم بیام عقب و ماشین رو قفل کنم و برم توی خونه مسعود اینا که یهو یارو داد زد: دستا بالا!!!! تکون بخوری زدمت!!!

یا پیغمبر!!! حالا چیکار کنم؟؟

سر جام خشکم زده بود!

دستام رو آروم بردم بالا!!!

یکم نزدیک تر شدن! 2 تا پلیس بودن که اسلحه هاشون رو گرفته بودن طرف من!!

-          اینجا چیکار می کنی؟

-          هیچی به خدا. می خوایم با رفیقم بریم حلیم بخوریم

-          رفیقت کجاست؟

-          داخله

-          صداش کن بیاد بیرون

-          مسعوووووود....مسعووووود....

-          بیا ببینیم اینا چی میگن!!

-          شما این وقت صبح اینجا چیکار می کنین؟؟

-          بابا هیچی میخوایم حلیم بخوریم

یارو گفت: همین الان سیم دزدی شده!!

گفتیم خوب به ما چه؟ به ما میاد دزد باشیم. بیا اصلا ماشین رو بگرد ببین سیمی چیزی هست؟!!!

ماشین رو گشتن و وقتی مطمئن شدن چیزی نیست گفتن برید تو. اگه از اینجا تکون بخورین گرفتنتون. مسعود گفت بابا مگه حکومت نظامیه؟؟!

ما که کاری نکردیم. خوب بیان بگیرن

بدبختی منم مدارک ماشین همرام نبود. 3 بود قضیه!

خلاصه به هر شکلی بود سوار ماشین شدیم و یواش راه افتادیم بریم سمت حلیم فروشی اندیمشک!

دیدیم سر نبش یه پلیس با چراغ روشن داره رد میه. تا ما رو دید ایستاد و دنده عقب گرفت. منم سرعت رو کم کردم. یارو پلیسه اومد جلومون رو گرفت گفت صندوق رو بزنین بالا

وقتی دید هیچی توش نیست گفت مدارک ماشین. منم گفتم همرام نیست! و با کمی .... گذاشت که بریم.

رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به اندیمشک!

هیچ مغازه ای باز نبود ولی!!

انگار شانس ما بود ها!!!

هر چی خیابونا رو می گشتیم خبری نبود!!

دیدیم 2 نفر نشسته بودن لب جوب. گفتیم آقا حلیم فروشی کجا هست؟

گفتن یه کباب فروشی هست چند خیابون پایین تر که صبحا حلیم میفروشه!!!!!!!!!(به حق چیزای ندیده)

ما هم که چاره ای نداشتیم دیگه. رفتیم همونجا

خدا رو شکر مغازش باز بود و چند تا آدم هم توش بود!

جاتون خالی نشستیم و یه حلیم توپ با طعم کباب زدیم تو رگ. خوشمزه ترین حلیمی بود که به عمرم خورده بودم.

یارو مغازه داره خیلی ادم جالبی بود. اول صبحی یه لبخند نمی زد توی صورت آدم. با قیافه عبوس و گرفته به ما خیره شده بود.

مسعود یکم حلیم گرفت برا خونشون. و اینجا بود که یه صحنه خیلی جالب اتفاق افتاد و اون اینکه یکم از حلیم ریخته بود به لبه ظرف. یارو با انگشتش اون قسمت رو جمع کرد و ریخت توی ظرف حلیم مسعود!!!!!

خلاصه حلیم رو زدیم و برگشتیم دم خونه ما و بعدشم راهی شدیم دانشگاه برای سفر علمی!

بقیش رو بعدا میگم براتون

فعلا بای

 

نظرات 11 + ارسال نظر
گرگ ا.. سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:25 ق.ظ

سلام
عجب بابا من فکر می کدم این کارا فقط از ما بر می آد ولی نه مثل اینکه از ما خل ترم پیدا می شه
مسعود و فهمیدیم کیه ولی نفهمیدیم اسم تو چیه؟
نتیجه کلی:خیلی با حال بود!!!

نازپری سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:35 ق.ظ

سلام داداشی.عالی بود.من که لذت می برم وقتی خاطره هاتو می خونم.البته اینو الان نمیشه بخونم.سیو می کنم بعد همشو می خونم.فعلا بای.وای ۲ شدم

بزرگترین لینک باکس سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:32 ق.ظ http://justpersian.net/linkbox/11019

http://justpersian.net/linkbox/11019

با سلام ....اگرمی خواهید بازدید خود را به میزان قابل توجهی افزایش دهید می توانید لینک باکس ما را در وبلاگ یا سایت خود قرار دهید . پس از قرار دادن لینک باکس در سایت خود شما می توانید لینکهای خود را به لینکدونی اضافه نمایید تا در صدها سایت و وبلاگ مختلف به نمایش در آید .از مزایای دیگر این لینک باکس این است که سایت شما را در موتور های جستجو پرمحتواتر می کند و در موتورهای جستجو بیشتر ظاهر می شود....موفق و پیروز باشید در ضمن لینک باکس ما در مورد لینک های گذاشته شده در لینک باکس هیچ مسولیتی ندارد

آرام جان سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:47 ق.ظ

اااااااااااااااااااااااااااااااااااا
اااااااااااااااااااااااااااااااااا
ااااااااااااااااااااااااااااااااااا
یعنی واقعا تو آپ کردی؟












































باورم نمیشه

آرام جان سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:58 ق.ظ

پس بالاحره تصمیم گرفتی مشت محکمی بر دهان یاوه گویان شرق و غرب بزنی و آپ کنی!
اما من که الان وقت ندارم بخونمش که :ی
باید برم دانشگاه
آمدم میخونم حتما!

نی نی طلا سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 03:13 ب.ظ http://ninitala.blogfa.com/

سلام
خیلی باحال نوشته بودی
مخصوصا اونجاش خیلی خندیدم که نوشتی:؛یکم از حلیم ریخته بود به لبه ظرف. یارو با انگشتش اون قسمت رو جمع کرد و ریخت توی ظرف حلیم مسعود!!!!!
:)):)):)):)):)):))

منتظر بقیش ام :d

شمیم جمعه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:34 ب.ظ http://shamim23.persianblog.ir

واسه من که اینا رو تعریف کرده بودی عزیز دلم!
ولی بیشتر مواظب خودت باش جوجو :بوس! هه!!!‌

Amir hossain یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:46 ق.ظ

Ehsan jan nadashtim ha !!
Bedun ma halim mikhori ?!!
Kheily bahal bud hal kardam sare kelas Geramer koli khandidim ,
zood up kon bekhunim

عیل سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 03:34 ب.ظ

صدای تریپ لاو می یاد اینجا !!!!!!!!!!!!
یکی باید به من میل بزنه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

آرام جان چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:13 ق.ظ http://aram-jan.blogfa.com

چه حلیمی خوردین شما دو تا!
نوش جونتون!

فرشاد پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:59 ب.ظ http://www.irtools4u.com

به به داش احسان گـــــــــــــل
بابا تو دیگه کی هستی ؟
ترکوندی وب رو
موندم چطوری میرسی هم سایت و انجمن رو آپ کنی هم وبلاگت رو؟

خودمم هاج و واج موندم : دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد