یک خاطره بد...

ساعت حدود 6.5 بعد از ظهر روز شنبه بود. داشتم تست زبان می زدم که تلفن خونه زنگ خورد. گوشی رو برداشتم. زن عموم بود. با صدایی بر از دلهره پرسید که بابام خونه هست یا نه؟

گفتم نه خونه نیست...

گفت: عموت حالش بد شده، آوردنش درمانگاه فرهنگیان. اگر می تونی خودت رو برسون شاید لازم شه ببریمش بیمارستان

فوری آماده شدم و رفتم درمانگاه

عموم روی یکی از تختا خوابیده بود

تمام تنش از عرق خیس شده بود. لباسش رو در آورده بودن و بهش اکسیژن وصل کرده بودن. دکتر ازش نوار قلب گرفت و گفت سکته کرده و الان حالش خیلی بده و باید سریع منتقل بشه بیمارستان.

لباس عموم رو تنش کردم و عرقش رو خشک کردم

فوری زنگ زدن اورژانس. بعد از یه ربع تازه ماشین اورژانش اومد و عموم رو سوار آمبولانس کردن و حرکت کردیم به طرف بیمارستان. اونجا که رسیدیم فوری وضعیتش رو بررسی کردن. گفتن چقدر دیر آوردین!! حالش خیلی بده. باید سریع بره سی سی یو

فوری منتقلش کردیم به بخش سی سی یو

رنگ عموم عین گچ سفید شده بود

زن عموم اصلا حالش خوب نبود. مدام می گفت دکترا گفتن حالش خیلی بده. وضعش خیلی وخیمه.

توی سی سی یو یه دکتر اومد و از ما در مورد سابقه بیماری قلبیش سوال کرد. قبلا هم یک بار سکته کرده بود و اون بار خدا رو شکر به خیر گذشته بود.

ما رو فرستادن بیرون از بخش و من رو فرستادن که ست بهداشتی سی سی یو بخرم.

توی راهرو بودیم که دیدم دختر عموم هم هراسان خودش رو با تاکسی رسونده بیمارستان. ساعت حدود 8 بود که بابام هم اومد بیمارستان. به من گفت تو برو خونه. من هستم. من با موتور برگشتم خونه تا با پسر عمم بریم و ماشین عموم رو که وسط خیابون رها شده بود برداریم ببریم خونشون.

ساعت حدودای 9.5 بود که بابام زنگ زد و گفت برم بیمارستان

توی راه همش خدا خدا می کردم که حال عموم بهتر شده باشه اما وقتی رسیدم ...

از جیغای دختر عموم و زن عموم میشد فهمید که همه چی تموم شده ...

الان 24 ساعت از اون اتفاق میگذره ولی یک لحظه هم چهره عموم توی سی سی یو از جلوی چشمم محو نشده ...

خدا رحمتش کنه. عموم واقعا یک مرد رنج کشیده بود که توی تمام زندگیش انواع و اقسام گرفتاری ها برای خودش و خانوادش پیش اومد ولی هیچ وقت امیدش رو به زندگی از دست نداد و همیشه و همه جه سر زنده بود و با اطرافیانش مهربون بود.

کاش قدر عزیزانمون رو وقتی کنارمون هستند بیشتر می دونستیم...

نظرات 7 + ارسال نظر
احسان دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:41 ب.ظ http://pc-home.mihanblog.com

"مرگ را دیده‌ام من.
در دیدار غمناک،
من مرگ را به دست
سوده‌ام.

من مرگ را زیسته‌ام
با آوازی غمناک
غمناک
و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده"

الف. بامداد


--------------------------------------
خدایش بیامرزاد.

علی دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1388 ساعت 02:44 ب.ظ

خیلی ناراحت شدم. خدا رحمتش کنه.ما رو در غم خودت شریک بدون احسان جان

محمد دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:05 ب.ظ

خدا رحمتش کنه با اینکه ندیدمش و اصلا هم نمی شناسمش اما می دونم الان خانواده اش چه حالی دارن خدا بهشون صبر بده و برای ان عزیز هم از درگاه خداوند منان طلب مغفرت می کنم.سرنوشت همه همینه اما ما همیشه از این موضوع غافلیم .

فرناز سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:40 ق.ظ http://www.mochaleokhis.blogfa.com

خدارحمتش کنه
اومدم وبت مثل همیشه یکم بخندم ولی متاسفانه
غافلگیر شدم

خانوم معلم پنج‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:04 ب.ظ

خانوم معلم پنج‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:06 ب.ظ

نمی دونم کدوم بدتره ...
مرگ یهویی بدون درد طولانی ولی با شوک شدید واسه اطرافیان
یا مرگ تدریجی با زجر ولی جوریه که دیگه همه به مرگ به چشم یه عزیز نگاه می کنن که اون شخصو ه ارامش می رسونه

خدا رحمتش کنه

جوجو دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:00 ق.ظ

خدا بیامرزتشون

---------------
میگم این دوستت که اون دفه گفتی آیدی هک میکنه و اینا
پرسوآ بود آیدیش و اینا
کی انلاین میشه ؟
اگه واقعا هک میکنه و اینا شماره حسابش رو لطفا ازش بگیر بگو بهم :دی میخوام برام آیدی بزنه
تچکر :ی

مرسی
آره پارسوا بود آی دیش
ولی فعلا میگه سیستم امنیتی یاهو بالا رفته و در حال حاضر روشی برای هک نمی دونه
معمولا شب ها آن میشه
ولی فعلا کاری ازش بر نمیاد
خودم ازش پرس و جو می کنم
اگر روش جدیدی پیدا کرده بود همینجا خبرت می کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد