ترین های دوران دانشگاه (قسمت دوم)

دلم نیومد اون پست مربوط به ترین های دانشگاه نصفه کاره بمونه. این پست ادامه اونه.

قسمت دوم:

1.       خبرساز ترین عکس دانشگاه: هر سال توی روز اهدای خون، یک تیم از سازمان انتقال خون به دانشگاه ما میومد تا هر کس دوست داره توی اون روز خون اهداء کنه. من هم که دوست داشتم این کار رو انجام بدم رفتم و داوطلب شدم. یکی از بچه های دانشگاه هم برای ثبت اون لحظات و اعلام خبر در سایت دانشگاه مشغول عکس برداری بود. از قضا موقعی عکس برداری کرده بود که من برای اهداء خون رفته بودم. 2 تا عکس از من گرفت. یکیش در حال معاینه توسط پزشک. یکی هم در حال اهداء خون، که روی یه تخت کنار تخت ریاست دانشگاه خوابیده بودم. 1 ساعت بعد این عکس ها توی سایت دانشگاه زده شد! خلاصه اون روز من توی دانشگاه کلی معروف شدم و نامه جنجالی علی به مناسبت این رویداد نوشته شد و روی چند تا از بردهای دانشگاه نصب شد. اون زمان علی نامه اش رو توی وبلاگش گذاشته بود. خیلی دلم می خواد دوباره اون نامه تشکر رو بخونم. متاسفانه اون نامه رو ندارم. ولی خیلی باحال نوشته شده بود. یادش به خیر...

 

2.       ناکام ترین دانشجوی مهمان: یکی از بستگان سعید نام ما، هم رشته ماست ولی توی دانشگاه زاهدان مشغول تدریس بود. از اونجایی که اصلیتش دزفولی بود ترم 4 رو توی دانشگاه ما به صورت مهمان ثبت نام کرد تا ببینه وضعیت دانشگاه چطوره؟ و آیا به نفعش هست به اینجا انتقالی بگیره یا نه ! از شانس بد این سعید ما اون ترم درس ها با بد استادایی ارائه شد. و آخر ترم سعید بیچاره درس ریاضی مهندسی، مکانیک سیالات 1 و مقاومت مصالح 2 رو افتاد تا دمش رو روی کولش بذاره و برگرده زاهدان و همون جا درسش رو ادامه بده. بنده خدا خیلی بهش سخت گذشت. آخی گناه داره بهش نخندید.

 

3.       دو دره بازترین، آب زیر کاه ترین، خالی بند ترین و ... ترین دانشجوی دانشگاه: در وصف این بشر هر چی بگم کم گفتم ! یه تومار می شه دربارش نوشت. یه پسر خرم آبادی الاصل تهران نشین. مهارت اصلی: تیغ زدن ملت به هر سبکی که شما حال کنید ! از گرفتن جزوه بعد از هر جلسه کلاس و قرض گرفتن کاغذهای پاپکو هر جلسه از یکی از بچه های کلاس و درخواست هم قدم شدن برای رفتن به دستشویی و درست کردن موهاش تو آینه و درخواست هم قدم شدن برای رد شدن از جلوی فلان دختر فلان رشته   و درخواست پر کردن رم موبایلش با هر چی رینگ تون و عک و آهنگ جدید و ... و سفارش خرید خامه و عسل از دزفول بگیرییییییییییییییییید تااااااااااااااا... تا کجا؟! کارای این بشر انتها نداره. اولش که گفتم. هر چی بگم بازم حرف برای گفتن هست. ترم آخری هم با من و مسعود و علی توی آزمایشگاه مقاومت مصالح هم گروه شد تا گزارش کارهامون رو بتیغونه ولی با حمله از پیش طراحی شده ما 3 تا مواجه شد و تو این کار ناکام موند.

 

4.       لاولی ترین و مو قشنگ ترین زوج های دانشگاه: بدون شرح (فقط عکس رو داشته باشید)!



 

5.       دلخراش ترین خودکشی در داخل دانشگاه: بدون شرح (عکس رو داشته باشید)!

 

6.       زیباترین جشن تولد برگزار شده در دانشگاه: بدون شک جشن تولدی بود که علی و مسعود و سجاد برام توی دانشگاه گرفتن. بهترین جشن تولد عمرم در 23 سال گذشته بود. واقعا روز فراموش نشدنی برای من بود و هست و خواهد بود.



 

7.       بهترین و در عین حال هولناک ترین استاد دانشگاه: استاد درس طراحی اجزاء ماشین 1 و 2 و درس مقاومت مصالح 2 و استاد پروژه پایانی من. کسی که وقتی سر حال باشه بسیار ادم باحالی میشه و وقتی رو فرم نباشه سر می بره !  ترم 4، 30 نفر از بچه های 84 با این استاد درس مقاومت مصالح 2 رو برداشتن و فقط 9 نفر این درس رو به صورت ناپلئونی پاس کرد. عکسی که در زیر می بینید شوخی های بچه ها سر اینه که چه سوال هایی برای امتحان طرح می کنه. این رو بچه هایی نوشتن که یک بار این درس رو افتادن.



 

8.       اعصاب خراب کن ترین کلاس دانشگاه: کارگاه وشکاری و ورق کاری مخصوصا بخش جوشکاری با شعله. این بخش از کار که فکر می کنم 6 جلسه 3 ساعتی به طول انجامید یکی از اشک در آور ترین کارهای عملی بود که تا به حال توی عمرم انجام داده بودم. من و مسعود توی این کلاس توی یک کابین بودیم و واقعا اعصابمون از دست این کلاس گرم توی نیمه دوم سال خراب بود. همش می گفتیم خدا شاهده یه 10 به ما بده همین الان میریم خونه!!



 

9.       محبوب ترین اتوبوس دانشگاه: ملقب به اتوبوس زرده ! (اتوبوس حامل دخترهای دانشگاه) یادش به خیر اون موقع گروه 3 دوست سوار این اتوبوس می شد و همین علت اهمیت بسیار بالای این اتوبوس بود !



 

10.   و از هر چه بگذریم !!! پر افتخار ترین بنر دانشگاه: بنر مربوط به موفقیت بی نظیر نشریه علمی تخصصی کاوش که مسعود خودمون مدیر مسئولش بود. می دونم الان این مورد رو می خونه و به من فحش میده. چون این بنر به جای اینکه یاد اور خاطرات شیرین باشه یاد آور تلخ ترین خاطره دانشگاهه. یاد آور دزدی بزرگ دانشگاه و بالا کشیدن جایزه مسعوده.

 

نظرات 17 + ارسال نظر
خانوم معلم یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:32 ب.ظ

حرف خیلی زیاده
بعدا میام مفصل نظر میدم
فقط عکس تولد رو ندیدم من
فک کنم جا مونده

آره یادم رفته بود
الان گذاشتم

خانوم معلم یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:43 ب.ظ

یادم نمیاد نامه علی رو خونده باشم
کاش میذاشتش دوباره :دی


دانشکده ما هم اومده بودن
خوچحال و خندادن صب زود بی صبونه ! پاشیدیم رفتیم دم در ون شون
بعد زارت زدن تو ذوقمون که خانوم باید بالای ۶۰ کیلو باشین !
الان خون بخواین بدین دور ریزه !

آره کاش دوباره بذاره منم بخونمش

آخی طفلی تو زیر ۶۰ کیلو بودی نمی دونستیم؟ وزنت رو ببر بالا یه شوهر دزفولی خوب برات پیدا کنیمدزفولیا تپل دوست دارن

خانوم معلم یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:45 ب.ظ

الان سعید کدومشونه :دی
شما چقد برادر داشتین دور و برتون

اون لباس قرمزه است
خوب واسه اینکه خواهر ها افتخار نمیدادن ازشون عکس بگیریم به برادرها رو آوردیم

خانوم معلم یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:46 ب.ظ

خب خوشکل ترینم می تونستی اضافه کنی
چون به چشم برادری خوش تیپه :دی

معلومه که انقد دنابل دختر بازی بوده که وقت واسه کارای جانبی درس و دانشگاهش نداشته طفلک :دی
اونجا کوجاهه ؟
اردو رفتین ؟
با دخترا‌؟

خوشگل ترین و خوشتیپ ترین که من و مسعودیم

آره اینجا پارک جنگلی لاله دزفوله
نه دخملا نیومدن باهامون مهمونی مجردیه

خانوم معلم یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:48 ب.ظ

درمورد مو قشنگ بودن هم کامنت من بدون شرحه !

خانوم معلم یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:49 ب.ظ

واسه چی خودکشی اخهههههههههه
این یکا منظورش چیه؟
خدا یکی یار یکی ؟


خدا رو شکر بچمون حالا زنده و سرحاله :)
سرباز غیور مملکت :)

واسه اینکه اون روز من و علی سر کلاس دینامیک کلی خندیده بودیم. بعد از کلاس استاد به جفتمون گیر داد و حسابی ضایع شدیم. حالمون خیلی خراب بود اون روز

اون یک ها نمی دونم واسه چیه فکر کنم مد شده موقع خود کشی ۲ تا یک نشون میدن

خانوم معلم یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:51 ب.ظ

آخی
واقعا آدم خاطرات دانشگاهشو دوستاشو هیچ وقت فراموش نمی کنه
و دیگه هیچ وقت مثل اونا تکرار نمی شه ...
هی ...

عکس تولدو حتما درست کن

آره همین طوره
درستش کردم

خانوم معلم یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:54 ب.ظ

احتمالا اون سعید بدبخت هم با همین استاده برداشته :))

خدایی یه نفر تا چه حد می تونه بدشانس باشه :دی

آره واقعا

خانوم معلم یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:55 ب.ظ

همین کار عملیا به دردتون می خوره
پ چه مکانیکی هستین شماها :دی

باز خوبه نگفتی میکانیک گفتی مکانیک

خانوم معلم یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:57 ب.ظ

سه دوست ؟

ها ؟

شما آقا

لطفا جهت پاره ای توضیحات به وبلاگ اینجانب مراجعه کرده و توضیحات لازمه را درمورد این سه شخص مشکوک ارائه بدهید

شما سه تا
اونا سه تا

خانوم معلم یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:00 ب.ظ

اره
یادمه
طفلک همون موقع هم تو وبلاگش نوشت
فک نکنم سر هیچی انقد اعصابش خراب شده باشه
هرچند غیر از این می بود باعث تعجب بود !
دانشگاهه دیگه !
ایرانه دیگه !
دزفوله دیگه‌!

بعدم مهم تجربه کاریه

خانوم معلم یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:03 ب.ظ

این تا دو پست ترین ها یکی از بهترین پست هات بود

یادمه پارسال خودمم خیلی تو مود نوشتن این مدلی بودم
ولی عکسای ما قربونش برم هی باید سر و ته و این ور و اون ورشو می زدیم
اخر میموند یه کادر با کلی مربع های سیاه !
اینه که دیگه بیخیالش شدیم :دی
ولی نوشته ی تو هم قد خاطرات خودم بهم حال داد

ممنون :)


لطف داری ممنون
اگه تو هم عکس میذاشتی ما خوشحال می شدیم.
با مربع سیاه هم قبول می کنیم

علی یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:47 ب.ظ

فوق العاده بود. نامه رو می ذارم دوباره واستون. مث بمی صدا کرد تو دانشگاه!
تازه یه نسخه اصلش رو هم دارم.!

ایول منتظرشم

خانوم معلم یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:48 ب.ظ

در خوشتیپ بودن شما دوتا که شکی نیس
بعد از شما منظورم بود

دزفولیا تپل سرخ و سفید دوس دارن
از اون دخترا که یه کلی النگو دارن :دی
من خیلی باید رو خودم کار کنم تا شبیه این مدلا شم :دی

مربع سیاه چرا
من که گفتم
تو برو اردبیل
ما میام پیشت :دی


اخطار دوم
توضیحات لازم رو ارائه بده
علی
تو بگو
من می دونم تو پسر خوبی هستی
مث اینا نیستی
بگو بم همه چیو

اها حالا شد

النگو رو خوب اومدی

باشه پس اردبیل می بینمتون

گروه سه دوست رو میگی؟ آخه چیزه !! علی تو بگو

علی دوشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:09 ب.ظ

من می ترسم حرف بزنم. می زنن دهنمو سرویس می کنن!

احسان سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:03 ق.ظ http://kajopich.blogfa.com

احسان معلومه حسابی متحول شدی ها!!!!!!!!!! میبینم که نظرا رو جواب میدی!!!!!!! قالب عوض میکنی!!!!!!

چه کنیم دیگه

فرناز چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:23 ب.ظ http://mochaleokhis.blogfa.com/

این پست ترین هات خیلی قشنگ و خاطرانگیز میشه واست
چند سال دیگه که بخونیشون بیشتر قدر این دورانو میدونی

آره حق با توئه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد