غذای این هفته: غذای مخصوص مادر بزرگ

سلام دوستان گلم

چطورین ؟ خوبین ؟ خوشین؟ دماغا چاقه؟ کیفا کوکه؟ خوب خدا رو شکر

باز دوباره جمعه شد و یکی دیگه از هنرنمایی های من قراره اکران بشه

غذای این هفته اسمش هست " غذای مخصوص مادربزرگ ". این غذا رو مادر بزرگ خدا بیامرزم خیلی درست می کرده ظاهرا. امروز به یاد مادربزرگم این غذا رو درست کردم. مادر بزرگی که وقتی 6 سالم بود به خاطر سرطان کبد فوت کرد و من خاطرات خیلی زیادی ازش ندارم. روحش شاد.


خوب حالا آب غوره نگیرید. بریم سراغ غذای امروز

مواد لازم برای پخت غذای مخصوص مادر بزرگ:

سیب زمینی به مقدار دلخواه

پیاز به مقدار دلخواه

سینه مرغ به مقدار هر چه بزرگ تر بهتر (چیه؟ ، چرا اینجوری نیگام می کنی؟ خوب شد نگفتم دو عدد، و الا اون موقع چطوری نیگام می کردی؟ لابد با خنجر نگاهت گلوم رو پاره می کردی؟)

ادویه شامل فلفل سیاه و نمک و فلفل قرمز به مقدار زیاد

سس هزار جزیره و سس مهرام به میزان کافی

گوجه و خیار شور هر کدام یک عدد


خوشم میاد جوری آموزش میدم که همه می تونید راحت یاد بگیرید. همه چی به مقدرا دلخواه

خوب...

سیب زمینی ها رو به حالت نگینی خورد کرده (تقریبا مکعبی شکل) و شروع به سرخ کردنشون می کنیم. تو این فاصله سینه مرغی که داشتیم رو باز به همون صورت نگینی خورد می کنیم. بعد از سرخ شدن سیب زمینی ها، پیاز رنده شده رو توی ماهیتابه تفت می دیم و بعد مرغ رو بهش اضافه می کنیم. بعد از اینکه رنگ مرغا تقریبا سفید شد، سیب زمینی ها رو اضافه می کنیم و با هم مخلوط می کنیم. روی شعله کم با درجه حرارت 75 فارنهایت مخلوط رو می سرخیم تا جا بیفته... کار تمومه. غذا رو توی بشقاب می کشیم و تزئین می کنیم و بعد نوش جان می کنیم...





پ.ن: من دیگه عمرا این غذا رو درست نمی کنم. مرحله جدا کردن گوشت سرد از استخونش اشک آدم رو در میاره. جدا نمیشه که لامصب. دیگه داشتم برای جدا کردن گوشت از استخون نا امید می شدم که یاد جک توی سریال لاست افتادم. چشمام رو بستم تا 5 شمردم و بعد به راحتی گوشت رو از استخون جدا کردم.

نظرات 15 + ارسال نظر
اکرم جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:28 ب.ظ

آفریییییین
همینجور ادامه بده حتما به ته چین و کوبیده هم میرسی

آره خدا رو چه دیدی. شاید رسیدیم

خانوم معلم جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:18 ب.ظ

نوم خدا ور کوک باهنرمون با

خانوم معلم جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:19 ب.ظ

انقده خوشم میاد از این تزیین کردنا و جینگیل پینگیلیا
یه دوره آموزشی میذاری واسش بفرستمش پیشت ؟؟

آدم باید این چزیا یه ذره هم توی خونش باشه
فکر نمی کنم با کلاس اموزشی چیزی یاد بگیره
استعدادش رو نداره

خانوم معلم جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:20 ب.ظ

اردبیلیا خیلی بی تربیتن ها

کم ازشون تاثیر بپذیر بابام جان

نه اون ایده خودم بود
ولی در کل چشم

خانوم معلم جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:21 ب.ظ

انگار دیگه صابخونه مورد لطف و مرحمت قرارت نمیده
یا شایتم دیگه یواشکی میخوری و صداشو درنمیاری

آخه امروز پسر صابخونه تو حیاط بود داشتیم حرف می زدیم بهش گفتم:
خوب دیگه من برم ناهار درست کنم
احتمالا برای همین غذا نیاوردن
نه نگران نباش
بیارن اطلاع میدم

خانوم معلم جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:22 ب.ظ

حواست به اون دختر کارشناسیه باشه ها
نپره
حیفه :دی

آیل دو مای بست

علی جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:57 ب.ظ

می گم اینجا نظر خصوصی نداره؟!!! من چطور حرفمو بهت بگم

نچ نداره
بگو بچه ها خودین

علی شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:00 ق.ظ

بصورت مودبانه باید بگم که آبروی هر چی پسره بردی!!! این تزیینا چیه؟ مای گاد !!!
ببین هرچی دختره دارن ازش تعریف می کنن. وایییییییییی


خوبه آشپزای دانشگاه همه مردن ! حالا شما به من یه نفر گیر دادین !
آقا جان این تزئین خودش کلی خلاقیت می خواد
فکر کردی الکیه؟

علی شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:01 ق.ظ

کانال فارسی ۱ هم انقد کلاس آموزش آشپزی نمی ذاره
آبرومونو بردی

عوضش یه کانال دوبله فارسی هست ۲۴ ساعته آموزش آشپزی میده

علی شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:04 ق.ظ

بابا تو که خونه دانشجویی ما اومده بودی! آخه چرا؟یه کم یاد می گرفتی دیگه! آخه این کارا چیه؟ آموزش آشپزی.!!!
باید با مسعود مشورت کنم یه فکری واسن بکنبم

خونه شما که آره
منم اگه چهار نفر اینجا بود از این کارا نمی کردم
من واسه دل خودم غذا می پزم

علی شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:07 ق.ظ

باز خوبه تو پستت یه تیکه اومدی فهمیدیم هنوز تمایلات مردانه داری!
قسمت مرغش رو می گم!
بوق..............

دوس داشتی؟
می خوای بیشتر بگم از اینا؟
آخه زن و بچه مردم از اینجا رد میشه و الا تو که من رو میشناسی
خوراکمه

فرناز شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:32 ب.ظ http://www.mochaleokhis.blogfa.com/

بابا ای ول
محل این علی نذار کار خودتو بکن
اینا ذوق آشپزی ندارن
حسودیشون شده

چشم

مسعود شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:22 ب.ظ http://alichap.blogfa.com

هی روزگار
دلم واسه اون احسان قدیمی تنگ شده.
اینی که من میبینم به کل از مردی و مردانگی افتاده!!

مسعود شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:27 ب.ظ http://alichap.blogfa.com

علی جان خودت رو ناراحت نکن
حالا اشکش مونده

امروز فرداست که بیام وبلاگش ببینیم داره آموزش گلدوزی و خیاطی و اینا میده!

آقا تابلوئه دیگه حسودیتون شده
خوب بیا اینجا یادت میدم
ناراحتی نداره

علی یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:11 ب.ظ

احسان!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
گلدوزی؟! خیاطی؟!!!
مای گاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد