گفتگوی جالب دو پسر در سلف دانشگاه

امروز با بی اشتهایی تمام ساعت ۱۲:۳۰ راهی دانشگاه شدم تا ناهار بخورم. موقعی که داشتم ناهار می خوردم دو تا پسر با هم اومدن و چند صندلی اون ور تر نشستن. بعد شروع کردن به حرف زدن. منم نه که بخوام گوش وایسم. ولی اونا خیلی بلند حرف می زدن...


- به به، سلااااام چطوری؟

- سلام عزیزم ! خوبم. تو چطوری؟

- آقا دیدی امروز استاد چجوری محسن رو ضایع کرد؟ بنده خدا چهار دفعه است ازش سوال می کنه بلد نیست جواب بده. من واسه یکشنبه هفته بعد خودم رو آماده می کنم میگم ازم سوال کنه. توه خرچنگم که تا حالا ازت سوال نپرسیده استاد! چه شانسی داری!

- آره این محسنه بدبخته! هیچی بارش نیست

- میگم ممد... تو توی کلاس من رو بیشتر دوست داری یا آرش رو یا مهدی رو؟

- خداییش تو رو

- نه جدی میگم

- خداییش تورو از همه بیشتر دوست دارم. چون آدم نامردی نیستی.

- آفرین خوشم اومد. من هم تو رو دوست دارم هم آرش رو هم مهدی رو !

- ولی علی! امسال حتما ارشد رو تهران قبول میشم! میرم اونجا صاف تو روی بچه تهرانیه وایمیستم میگم " من ترکم ... ترک *** به *** خودمم افتخار می کنم " (سانسور کردم این جاش رو )

- آفرین خوشم اومد

- میگم ممد امشب من و مهدی تنهاییم تو اتاق. بیا بالا...

- نه بابا حسش نیست. مهدی حال نمیده

- چرا بابا میده ! اون که از اولش میداد. حالا هم میده

- باشه شاید اومدم

- خوب آقا ! *** تو این غذا! پاشو بریم

- آره ! *** تو این غذا! بریم بابا


هر دوتاشون عین مرغ غذاشون رو پخش و پلا خوردن و سینی هاشون رو ول کردن رو میز و رفتن و من همچنان مشغول خوردن ناهاری به قول اون ها *** بودم !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد