بابا اومده! چی چی آورده؟!

هفته ای که گذشت سومین هفته خاطره انگیز و ماجراجویانه حضور من در اردبیل بود. برای بار سوم توی 3 ماه اخیر، بابا و دوستش اومدن اردبیل پیش من.

برنامه ریزی کرده بودن بعد از عاشورا و تاسوعا چند روزی بیان اینجا و یه آب و هوایی عوض کنن و سری به من بزنن.


توی چند روز قبلش هم مامان مدام سوال می کرد که چی لازم داری تا برات بفرستم؟

این دفعه دیگه اشتباه دفعه پیش رو نکردم و سفارش اکید دادم که دست خالی نیاین و حتما برام تخمه هندوونه بگیرید! چون اینجا تخمه هندوونه پیدا نمیشه!

به جز اون باز به اصرار مامان که مربا خورمون تویی و مربا ها همش مونده، قرار شد بازم ذخیره مربای آلبالو برام بفرسته.

بابا هم از طرف خودش برام شیره خرما (سیلون) و ارده گرفت و آورد.


یکشنبه شب دور و ور ساعت 8 بابا و دستش رسیدن اینجا. همون شب شام رو به اتفاق رفتیم بیرون و یکی از دیگه از فست فود های اینجا رو تجربه کردیم.

توی چند روزی که بابا اینا اینجا بودن حسابی خیابون های اردبیل رو متر کردیم. یه بار هم رفتیم سرعین. جاتون خالی حسابی خوش گذشت.


این دفعه اصلا توی خونه پخت و پز نکردیم و همش غذای حاضری خوردیم. بیشتر وعده ها یا کباب بود یا ساندویچ یا پیتزا که البته از کله پاچه دوشنبه صبح هم نمیشه گذشت! گرچه من زیاد اهل کله پاچه نیستم ولی اون روز صبح ساعت 7 کله پاچه خیلی بهم چسبید.


این سفر تا تونستیم خوردیم. طوری که یه روز که رفته بودیم رستوران، بعد از غذا چون داشتم می ترکیدم به بابا و دوستش گفتم شما برید من پیاده میام تا یکم این غذا هضم شه! فکرکنم تو همین 4 روز 1 کیلو اضافه وزن پیدا کردم!


یکی دیگه از نکته های قابل توجه این سفر این بود که بابا و دوستش با ماشین جدیدی که ما گرفته بودیم اومده بودن اردبیل و من بالاخره بعد از 3 ماه موفق شدم دوباره پشت فرمون بشینم. واقعا نشستن پشت فرمون ماشین بعد از 3 ماه برای من حال و هوای خاصی داشت.


شب یلدای امسال هم با حضور بابام و دوستش حال و هوای خاص خودش رو داشت. اون شب سه تامون در حد ترکیدن همه چی خوردیم. از لبو و سیب زمینی سرخ کرده و ذرت مکزیکی توی خیابون بگیر تا دو وعده شامی که اون شب خوردیم. آخر شب هم به تخمه خوردن گذشت ولی دیگه از خیر هندوونه گذشتیم!


بابا اینا تا ظهر روز چهارشنبه یعنی دیروز اینجا بودن و دور و ور ساعت 12:30 اینجا رو به مقصد تهران ترک کردن.

خونه من هم دوباره سوت و کور شده. جاشون واقعا خالیه...

نظرات 1 + ارسال نظر
اکرم پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:06 ب.ظ

به به میبینم که بابا هر بار که میاد کلی حال میده بهت
ایشالا همیشه خوش باشی

آره خوش میگذره
مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد