شروع زود هنگام تطیلات نوروز

بله دیگه. همون طور که توی کامنت دونی پست قبلی در جواب بعضی از دوستان گفتم، تصمیم جمعی من و بچه های کلاس بر این شد که از همون روز دوشنبه کلاس ها رو تموم شده اعلام کنیم و بریم سر خونه و زندگیمون و همین کار رو هم کردیم. پس دوشنبه شب بار و بندیلم رو جمع کردم و سنگین تر از دفعه قبل، راهی میدون جانبازان شدم تا طبق قرار قبلی با دوست تهرانیم (حامد) ساعت 9:30 حرکت کنیم. به سفارش اکید بابا 2 کیلو عسل اردبیلی هم ضمیمه بارهام شده بود. البته توی خرید عسل داشتم نا امید می شدم. آخه خرید عسل رو واسه لحظه های آخر گذاشته بودم و وقتی رفتم سراغ عس فروشی دیدم که بسته است. ولی خوب خدا رو شکر یه عسل فروشی دیگه همون دور و ور خونم پیدا کردم.


ساعت 10 شب توی میدون علی سرباز، جایی که اتوبوس های تهران می ایستن بودیم. سوار اتوبوس شدیم ولی ساعت 11:30 تازه راه افتادیم. حالم توی اتوبوس چندان خوب نبود. هنوز سرماخوردگیم خوب نشده بود و گلو درد داشتم. ولی خوب چاره ای نبود. عوضش اون شب تخت گرفتم خوابیدم (هرچند باز هم یادم رفت بالش مخصوص اتوبوسم رو همراه خودم ببرم).


ساعت تقریبا 8:30 صبح بود که رسیدیم تهران. از ترمینال هم سوار اتوبوس شدم و به طرف خونه حرکت کردم. سر راه هم یه بربری گرفتم و یه صبحونه حسابی توی خونه داداشم خوردیم دو تایی. عصر همون روز سه شنبه هم بلیط قطار به مقصد اندیمشک داشتم. ساعت 7:20 دقیقه بعد از ظهر قطارمون راه افتاد و چهارشنبه صبح ساعت تقریبا 10 رسیدیم اندیمشک.


از پا قدم خیر ما، همین که ما رسیدیم یک بارونی گرفت بیا و ببین. همه زیر سایه بون راه آهن منتظر بودن بارون بند بیاد. ولی بارون قصد بند اومدن نداشت. این شد که بدو بدو زیر بارون به طرف تاکسی ها رفتم و همین که به اولین تاکسی رسیدم سوار شدم و راهی خونه شدم.


از روز چهارشنبه که رسیدم مامان حسابی داره بهم می رسه. چون به نظرش میاد که این دفعه لاغر تر از دفعه قبل شدم و باید این کاهش وزن من رو جبران کنه. خلاصه ظهر و شب حسابی داره می ریزه تو حلقم. البته خوب همچین بی راه هم نمیگه. روزی که رسیدم خودم رو با ترازومون وزن کردم. هیچ وقت تا حالا یادم نمیاد عدد 69 رو روی ترازو دیده باشم. ولی این بار دیدم. ظاهرا حسابی مانکن شدم دیگه.


این چند روز رو به استراحت کامل و خور و خواب حسابی گذروندم تا الان. لای کتاب ها رو هم نتونستم باز کنم هنوز. موندم این همه تکلیفی که استادا ریختن رو دستمون رو کی باید انجام بدیم.


خلاصه اوضاع من خوبه. امیدوارم شما هم کم کم برای تعطیلات عید آماده شده باشین و کلاس هاتون تعطیل شده باشه.


ما رفتیم. تا بعد...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد