از دیروز تا امروز

چند وقت پیش داشتم با علی چت می کردم که یه فایل notepad بهم داد. توی اون فایل متن یکی از اولین چت های من و علی که مربوط به 5 سال پیش بود ذخیره شده بود که مربوط به ترم چهارمون می شد. توی اون چت کلی با هم شوخی کرده بودیم و خندیده بودیم. چه تیکه های با مزه و خفنی که بهم ننداخته بودیم توی اون چت! اون روز با خوندن اون چت و یاد آوری خاطرات گذشته کلی با علی به حال و هوای چند سال پیش برگشتیم.


اون روز بعد از خوندن اون چت نسبتا قدیمی، به خودم اومدم و دیدم خیلی وقته حداقل توی نت دیگه اون سر زندگی و شوخ طبعی رو ندارم و بالاخص توی وبلاگم. اون موقع می خواستم این مطلب رو توی وبلاگم بنویسم ولی فراموشم شد تا اینکه امروز فرناز خانوم به این مطلب توی کامنت های پست قبلی اشاره کرد و گفت "میگم راستی چرا مثل قدیم طبع طنز نویسیت کم شده. بیشتر روزمره نویس شدی".


دیدم حق با ایشونه و خودم هم که پست های چند سال پیش این وبلاگ رو با الانش مقایسه می کنم متوجه این موضوع میشم که طرز نوشته هام فرق کرده. شاید دیگه خوندن مطالب من برای شماها که از قدیم به وبلاگم سر می زدین هم خسته کننده شده باشه.


نمی دونم مشکل کار کجاست. شاید یه علتش این باشه که نسبت به روزهای اولی که توی این وبلاگ مطلبی می نوشتم 5 سال بزرگتر شدم و روحیاتم کمی یا خیلی عوض شده باشه. ولی مسئله دیگه ای که هست اینه که حداقل توی زندگی خارج از نتیم هنوز هم مثل قدیم سر زنده و پر انرژی هستم و خدا رو برای این موضوع شکر می کنم. هنوز هم توی جمع دوستام که باشم سعی می کنم با همه شوخی کنم و همه رو بخندونم و همیشه سعی کردم به بقیه هم انرژی بدم. حالا نمی دونم چقدر توی این کار موفق بودم.


مسئله دیگه هم اینه که من قدیما که اینجا مطلبی می نوشتم فقط دنبال این بودم که یه مطلب طنز گونه بنویسم و بتونم شماها رو بخندونم. ولی راستش الان وبلاگم بیشتر از این حرفا برام معنی داره و دوست دارم تمام خاطراتی که یه روزی و به یه علتی برام جالب و با ارزش بوده و ساعت ها و یا حتی چند دقیقه فکرم رو به سمت و سوی دیگه ای برده اینجا ثبت کنم تا بعدا برگردم و بخونمشون و تجدید خاطره ای کرده باشم.


راستش من به اون کلمه "روزمره نویسی" اعتقادی ندارم. مطالبی هم که اینجا می نویسم هم از روی بی حوصلگی، روزمرگی یا هر چیز دیگه ای که میشه اسمش رو گذاشت نیست. من خدا رو شکر از وضعیتی که الان توی زندگیم دارم راضی هستم، خدا رو شکر اعتماد به نفس خوبی دارم و از زندگیم دارم لذت می برم و به جرات می تونم بگم از روزی که پام رو به اردبیل گذاشتم به جز به دوره کوتاه، بقیه روزهاش هر روز و هر لحظه اش برای به یاد موندنی و شیرین بوده و امیدوارم همین طور هم ادامه پیدا کنه.


به هر حال نظر شماها هم برای خیلی محترمه. اگه از خوندن این مطالب خسته میشید می تونم فقط خاطرات طنزم رو اینجا بنویسم و بقیه خاطراتم رو جایی دیگه ثبت کنم.


راستی دیشب برای عموم اینا چلو مرغ پختم. خدا رو شکر خیلییییییی خوب شده بود. یه ته دیگ طلایی رنگی هم در اومده بود بیا و ببین. خیلی خوشحال شدم که غذام خوب شد. کلی به خودم افتخار کردم.



پ.ن: امروز صبح با دوستم رفتیم با استادی که ترم پیش بهمون پیشنهاد داده بود باهاش پروژه برداریم صحبت کنیم. جالبیش اینجا بود امروز دو تا از دانشجوهای ارشدش پیشش بودن و داشت جلوی اونا برامون بازار گرمی می کرد. می گفت حالا شنبه بیاین صحبت کنیم. چون ظرفیت من هم محدوده. سایر دوستان هم مراجعه کردن. می ترسم شنبه جوابمون کنه مجبور شیم با اون استا دبد اخلاقه پایان نامه برداریم! خدا به خیر بگذرونه! انگار زیادی استاد رو تو آب نمک خوابوندیم دیگه شور شده!


پ.ن 2: امسال هم به تز مسعود در مورد اردیبهشت ماه ایمان آوردم. حقا که حدیث گرانبها و معتبری فرمودی مسعود جون

نظرات 9 + ارسال نظر
علی چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:23 ب.ظ

تز مسعود رو امتحان کردی؟
موفق شدی؟؟
هوم . واقعا جواب میده

هنوز نه
ولی ظاهرا جواب میده

ندا پنج‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:39 ب.ظ http://www.harfhaeshokolati.blogfa.com

سلام.بهله من اون موقع ها ک طنز مینوشتی رو یادم هست کلی میخندیدم البته خاموش وبتو میخوندم تو این ۵ سال حس کردم نوشتنت عوض شده خودم هم همین طورم طرز نوشتنم مثل اولا نمیشه نمیدونم چرا!
موفق باشی

فرناز پنج‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:23 ب.ظ http://www.mochaleokhis.blogfa.com/

اول از همه فرنااااااااز نه فرزانه
دوم از همه با طنز بی طنز روزمره خانوادگی فرهنگی اقتصادی آشپزی هر جور که بنویسی بازم بهت سر میزنم
چون دوست خوبمی
فقط اون موقع یکم بیشتر می خندیدم
ولی مهم دوستی ها ست

ببخشید اشتباه شد
الان درست می کنم
قربون تو دوست خوبم برم

آرام جان پنج‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:04 ب.ظ http://aram-jan.blogfa.com

سلام!
خوبی؟
میدونی من نوشته هاتو دوست دارم!
تعارف نمیکنم. ولی وقتی نوشته هاتو میخونم احساس خوبی بهم دست میده! حالا چه نوشته های طنزت چه نوشته های جدیت!
آقا احسان
تنها دوستی که از قدیم برام مونده شمایین............خواهش میکنم تصمیم عجولانه ای نگیرید!
من با یه مطلب تلخ آپم!
اگه خواستی بیا و نظرتو بگو!

سلام. مرسی خوبم.

لطف داری. ممنون
نه تصمیم عجولانه ای نمیگیرم. نگران نباش
باشه میام میخونم

اکرم یکشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:21 ب.ظ

شاید تو وبلاگ نویسیت دیگه اون طنز سابقو نداشته باشی ولی هر وقت میام اینجا یادم میفته که از هر لحظه زندگی میشه لذت برد واین خوبه که تو با نوشتن خاطراتت اونارو موندگار می کنی چون این لحظه ها هیچ وقت بر نمیگرده

علی یکشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:42 ب.ظ

سلام از وقتی بلاگ تو رو می خونم حس می کنم هنوز میشه به عشق اعتقاد داشت. دوست خوبم به وبلاگ من سر بزن و برایم پیام های زیادی بگذار و در این راه عجولانه تصمیم نگیر تا وبلاگت هر روز بیشتر عوض شود و تو بیشتر از زمانی که قبلا وبلاگ می نوشتی و من و تو با هم چت می کردیم....
چه فعلی باید بذارم؟
ولش کن بابا . است!

توی علی خودمونی؟

دخترک دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:45 ب.ظ http://yadam-hast.blogfa

نگران نباش اینا تاثیر بزرگ تر شدنه اما نذار بزرگتر شدن روحیه ی شادتو ازت بگیره.
یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟؟
چرا انقد مثل دخترا آشپزی دوست داری؟؟؟

مثل دخترا چیه!
خوب آشپزی هم یه هنره
مرد و زن نداره که
یه زمانی راننده های ماشین فقط مردا بودن ولی الان همه خانوم ها هم ماشین سواری می کنن
چه اشکالی داره خوب؟

علی دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:57 ب.ظ

اره بابا خودمم. خلاصه ای از کامنتایی که برات گذاشتن رو نوشتم برات!
ماشالا همش دخترای دم بخت میان به بلاگت سر میزنن

آرام جان سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:33 ب.ظ http://aram-jan.blogfa.com

سلام آقا!
خوبین؟
با درسا چه میکنین؟
من آپم خوشحال میشم اسمتو توی کامنتهام ببینم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد