اینترنت ایرانسل

یادمه اوایل که طرح قرمز ایرانسل بنا شده بود که با 2500 تومن اس ام است رایگان می شد و شب تا صبح مکالماتت رایگان می شد و ... انقدر بی جنبه بازی در آوردیم و مصرف بی رویه که کار خیلی بدیه کردیم تا کلهم طرحای مجانی رو حذف کردن (البته خوب ناگفته نماند که این سیاست ایرانسل بود از همون اول). اون موقعا تفریح اول من و مسعود فرستادن اس ام اس خالی به همدیگه بود. و هر چی فکرش رو می کنم می بینم که : " آخی، ما چقدر بچه ها مثبت و خوبی بودیم و هستیم که بهترین تفریحمون همین بوده ".   اوایل دو تامون تو این زمینه مبتدی بودیم و کم کم ابزار کارمون پیشرفته شد. یاد گرفتیم که اس ام اس خالی  رو چجوری یهویی 10 دفعه یا 20 دقعه بفرستیم و در واقع این کار رو مدیریت می کردیم.

من هم که کم نمیاوردم. موبایل رو کامپیوتر وصل می کردم. با یه نرم افزار که مال گوشی بود 1000 تا ، 2000 تا، شایدم بیشتر اس ام اس خالی پشت سر هم برای مسعود میفرستادم تا جایی که مجبور می شد گوشیش رو خاموش کنه. که البته اولش فقط مسعود بود و بعد ها دوستای دیگه هم که ایرانسل خریدن به لیست ارسالی ها اضافه شدن.

خلاصه دیری نپایید ( جمله ادبی رو حال کردی؟ ) که طرح ایرانسل جمع شد و تفریح ما هم ازمون گرفته شد.

اوایل تابستون امسال بود که خیلی اتفاقی توی اینترنت چشمم به طرح اینترنت نامحدود جی پی آر اس ایرانسل خورد و از اونجایی که منطقه مسعود اینا فیبر نوری بود و نمی تونست ADSL بگیره (اون موقع مخابرات امکاناتش رو نداشت)، به مسعود پیشنهاد کردم که این طرح رو که ماهیانه 10 تومن هزینه داشت فعال کنه. که اتفاقا مسعود طرح رو فعال کرد و خیلی هم خوشحال و شنگول بود که بالاخره اینترنت دار شده.

اون موقع ها فکرش رو نمی کردم که یه روزی بخوام به مسعود اس ام اس بدم و کد فعال کردن این طرح رو ازش بپرسم. از اونجایی که اینجا توی خونه خیلی حوصله ام سر می رفت و بی اینترنتی یعنی مرگ تدریحی ( حال می کنی چه اصطلاحاتی به کار می برم؟ )، بر آن شدم ( جووون ) تا این طرح رو فعال کنم. کدش رو از مسعود گرفتم و خوشحال و شنگول 2 تا کارت شارژ 5 تومنی خریدم و طرح رو فعال کردم. 5 دقیقه بعد اس ام اس اومد که آقا طرحت فعال شده، برو تو نت حالشو ببر . یه دونه از اینا هم آخر جمله اش بود : .

منم گوشی رو به پی سی وصل کردم و با خیال راحت به وب گردی مشغول شدم.

یه ربعی گذشت و اینترنت قطع شد. هر چی دوباره امتحان می کردم وصل نمی شد. گفتم لابد اشکال از ایرانسله. 10 دقیقه بعد هم هر چی سعی کردم نشد. خواستم اس ام اس بدم به مسعود یه چیزی بهش بگم که اس ام اس هم ارسال نشد . از سر بیکاری کد # 1   144  رو زدم و در کمال ناباوری دیدم نوشته: موجودی شما 0 ریال !!

بعد از دو دقیقه که در شوک به سر می بردم، رفتم و 2 تا کارت 2 تومنی خریدم. یکیشو با 144 زدم یکیشو با 141 که بتونم به ایرانسل زنگ بزنم.

اومدم خونه و دوباره اینترنت رو امتحان کردم. دیدم که بله ! طرحش فعال نشده بوده ! به ایرانسل زنگ زدم و مشکل رو گفتم. طرف گفت که به خاطر شارژ شگفت انگیزت بوده. اولویت با مصرف اون شارژه. گفتم یعنی این شارژ شگفت انگیز تموم شه دیگه مشکل حله؟ گفت آره . شارژ شگفت انگیز رو مصرف کردم و مشکل بازم حل نشد. . زنگ زدم به ایرانسل و گفتم که همکارت اینجوری گفته . گفت نه بابا چه ربطی داره. گفتن 24 ساعت صبر کن. 24 ساعت گذشت و فعال نشد. دوباره زنگ زدم گفت فرم پیگیری برات پر می کنم. حداقل 24 ساعت و حد اکثر 72 ساعت صبر کن فعال میشه. 72 ساعت گذشت و فعال نشد.دوباره زنگ زدم گفت فرم مجدد برات پر می کنم. خلاصه سه روز دیگه هم گذشت و در کل 10 روز طول کشید تا این طرح برام فعال شد.

حالا از اون روز به این ور که میشه تقریبا از 14 مهر تا الان، اینترنت نامحدود دارم مثلا. سرعتش سایت باز کردنش مثل دایال آپ می مونه ولی با اینترنت دانلود منیجر که دانلود کنی سرعتش خیلی بالاتر از این حرفا میشه . طوری که تصمیم گرفتم طبق عادت گذشته در مورد طرح قرمز پدر این یکی طرحش رو هم در بیارم تا بی جنبگی خودم رو یه بار دیگه ثابت کنم.

تا حالا 1.5 گیگابایت فیلم و آهنگ باهاش دانلود کردم و این روند همچنان ادامه خواهد داشت

ولی از من به شما نصیحت، اگر خواستید این طرح رو فعال کنید حتما قبلش با ایرانسل تماس بگیرید که مشکل من براتون پیش نیاد


پ.ن برای علی: اون شبی که این اتفاق افتاد بهم زنگ زده بودی. یادته؟ فکر کنم تو این ماجرا رو می دونستی

پ.ن برای مسعود: قلبم به طوفان عشقت اسیره، آقا مسعود 3 تا ... (همش تقصیره تو بود)

پ.ن برای اونی که اسمش رو نمی دونم و برام یه پیام توی بلاگ اسکای فرستاده: لطف داری. خودت باحالی. ان شاالله سعیم بر اینه که از تا آخر دوره کارشناسی ارشد وبلاگم رو آپ نگه دارم هر چقدر هم که وقتم پر باشه

پ.ن برای اون دزفولیه که بالاخره فهمیده 12 وبلاگم مال چیه: زود خودت رو معرفی کن

پ.ن برای سوپرمارکت محل: آقا ما بالاخره نفهمیدیم می خوای تخم مرغ هات رو کیلویی بفروشی یا دونه ای. تکلیف ما رو روشن کن

پ.ن برای صابخونه: آقا قبض گاز رو پرداخت کن خوب 60 تومن بدهی پیشین دارین پس فردا گاز رو قطع می کنن یخ می زنیم اینجا

پ.ن برای اون سه تا دختری که دیروز توی دانشگاه بهم تیکه انداختن: دفعه دیگه که ببینمتون حالتون رو میگیرم.

پ.ن برای همکلاسی های محترم تبریزی: آقا جون من نخوام جزوه ام رو به شما بدم کی رو باید ببینم؟ (توضیحات: انقدر این جزوه رو بردن کپی گرفتن تا اخر دیروز توی دستگاه کپی گیر کرد و چند برگش پاره شد)

پ.ن برای دانشجوهای کشاورزی دانشگاه: این خیارایی که توی گلخونه دانشگاه پرورش میدین و به خورد ما میدین به خدا خیلی بد مزه است. خودتون می خورین از اینا؟

پ.ن برای تنها دختر موجود در کلاس: اگه وقتی میای توی کلاس سلام کنی مطمئن باش نمی خوریمت

پ.ن برای سایر دوستان: یاشاسین

نقطه اوج زندگی دانشجویی!

می دونید نقطه اوج زندگی دانشجویی چیه؟

واقعا نمی دونید؟

چرا آخه؟

نقطه اوج زندگی دانشجویی وقتیه که ساعت 1:38 بامداد بعد از 12 دست بازی تخته نرد به صورت آنلاین و باختن 500 $ پول، با چشمای قرمز از پشت کامپوتر بلند شی، مسواک بزنی، جیش کنی، یه بوس برای خودت توی آینه بفرستی (چون کسی دیگه نیست بوسش کنی)، تشک رو پهن کنی، آماده خوابیدن شی، و بعد ناگهان ...

متوجه بشی که برای فردا جوراب تمیز نداری

اون وقته که باید تشک گرم و نرم رو بیخیال شی، بوسی که برای خودت فرستاده بودی رو پس بگیری، خواب آلودگی رو از یاد ببری، قبول کنی که هر شکستی حتی اگه 500 $ باشه پلیه برای پیروزی، و به خودت بقبولونی که زندگی دانشجویی به هر حال سختی های خاص خودش رو داره و بعد از این صحبت ها تشت رو آماده و متاسفانه به علت گرم نشدن آب پس از چند دقیقه ای انتظار، اقدام به شستشوی جوراب ها با آب یخکی بکنی و بعد جوراب ها رو روی بخاری پهن کنی که تا صبح خشک بشن.


بله ! این است نقطه اوج زندگی دانشجویی



احسان ۱۲

تا حالا به آدرس وبلاگ من دقت کردین؟ احسان 12 .معنیش می دونید چیه؟ 12 عدد روز تولد منه. البته اون روزی که این وبلاگ رو ساختم از بس فکر کردم و اسمی برای عنوان وبلاگ به ذهنم نرسید این عنوان رو براش انتخاب کردم و ربطی به موضوع وبلاگم نداره.

امروز از سر بیکاری عنوان ehsan12 رو توی وبلاگ های دیگه هم چک کردم تا ببینم کسی پیدا میشه که این اسم رو با معنی و مفهوم خاصی استفاده کرده باشه یا نه؟ نتایج جالبی بدست آوردم که خلاصه اش رو براتون میگم:


Ehsan12 در بلاگفا:

یک وبلاگ متروکه که کل آرشیوش به ماه بهمن 86 و آذر 87 بر میگرده. حالا چی شده که این بابا بعد از یک سال هوس کرده بوده و یک پست توش داده خدا می دونه. هر چقدر هم فکر کردم نفهمیدم موضوع وبلاگش چیه. از اس ام اس عاشقانه بگیر تا خواص ورزش یوگا و انواع خطا های مودم توی همون 4، 5 تا پست وبلاگش هست.


Ehsan12 در پرشین بلاگ:

یک وبلاگ با عنوان مداحی ! که تنها یک پست داره که اون هم در تاریخ 1 اردیبهشت 83 نوشته شده و فقط یه سری عناوین مداحی توش هست که قابل دانلود هم نیستند.


Ehsan12 در پرشین گیگ:

این دوستمون فقط یه اکانت پرشین گیگ با این اسم ساخته و کلا یه فایل 514 کیلوبایتی توش آپلود کرده و از سرویس وبلاگش استفاده نکرده.


Ehsan12 در وردپرس:

وبلاگی که 6 ماه پیش تاسیس شده و تنها یک پست با این مضمون توش داره: Hello World! و نه چیز دیگه ای


Ehsan12 در بلاگ اسپات:

وبلاگی با عنوان عثمان !! که هیچ پستی توش نداره!


Ehsan12 در جوان بلاگ:

یه وبلاگ اس ام اس که همه پست هاش رو هم از تو سایت pichak.net کپی / پیست کرده و حتی حال نداشته اسم وبلاگ منبع رو پاک کنه!


Ehsan12 در بلاگ دون! :

یه وبلاگ با عنوان نرم افزارات! که هیچ پستی نداره!


Ehsan12 در ایران بلاگ:

یک وبلاگ با عنوان هوا که هیچ پستی نداره!


 

توی بلاگ ناز و ماه بلاگ و سپهر بلاگ و آریانا بلاگ و لاکس بلاگ و بلاگ پارس و بلاگ ها و بلاگینا و در بلاگ ! و رویا بلاگ و blog4e و zet و myfablog و ... خوشبختانه این اسم ثبت نشده بود. این اسما رو تا حالا شنیده بودین خدایی؟ خیلی مسخره ان !

و بالاخره:


 Ehsan12 در میهن بلاگ:

وبلاگ متروکه ای با 2 پست در سال 87 که البته توی پست آخرش آدرس سایتی که با همین عنوان یعنی Ehsan12 ساختن رو گذاشته که سایت جالبیه. این سایت متعلق به فارغ التحصیلان دوره 12 مؤسسه فرهنگی احسان هست و 25 تا نویسنده داره و سایتشون به روز تر از موارد قبلیه. در واقع این سایت تنها موردیه که اسمش با مطالبش همخوانی داره.


2 نتیجه اخلاقی از این پست می گیریم:


1 اینکه وقتی پدر و مادر بالا سر بچه اش نباشه نتیجه همین میشه که بچه اشون 1400 کیلومتر راه رو با اتوبوس و ماشین از دزفول تا اردبیل میره، بعد به جای اینکه بشینه درسش رو بخونه، نگاه کنید وقتش رو با چه چیزای بیخودی تلف می کنه. خوب حالا که چی؟ مثلا می خواستی چی رو ثابت کنی؟ که خیلی آدم علافی هستی؟ تبریک میگم احسان جان. شما در این زمینه بسیار موفق عمل کردی! ثابت شد که آدم بیکاری هستی! اخه کی تا حالا همچین کاری کرده بود که تو کردی؟!


2 اینکه وقتی پدر و مادر بالا سر بچه اش نباشه نتیجه همین میشه که بچه اشون زحمت اون همه آدمی که وقت و انرژیشون رو صرف کردن تا برق، کامپیوتر، اینترنت و ... رو اختراع کنن و از همه مهمتر پول باباشون رو هدر میدن و به جای اینکه بشینن درس بخونن تا در آینده یه کاره ای بشن واسه خودشون، وقتشون رو با چیزای بیخودی تلف می کنن و میشینن این اراجیف رو توی وبلاگ من می خونن. خوب حالا که چی؟ مثلا می خواستی چی رو ثابت کنی همه این مطالب رو خوندی؟ که خیلی آدم علافی هستی؟ تبریک میگم ... جان (اسم خودتون رو در جای خالی قرار دهید). شما در این زمینه بسیار موفق عمل کردی! ثابت شد که آدم بیکاری هستی! اخه کی تا حالا همچین کاری کرده بود که تو کردی؟!

 

 

صابخونه مهربون

خوشبختانه از اون روزی که ساکن این خونه شدم تا به حال هیچ مشکلی با صابخونه ام نداشتم. صابخونه ام یه معلم بازنشسته است که سنش بین 50 تا 60 ساله. 4 تا بچه داره که 3 تاش پسر و یکیش دختره. پسر بزرگش صاحب زن و بچه و زندگیه و طبقه سوم همین خونه میشینه. پسر دومش در حال تحصیل توی مقطع دکترای شیمی توی دانشگاه پیام نور مشهده و خیلی هم پسر خوبیه. همونیه که روز اول اومد و شیلنگ ترکیده زیر ظرف شویی رو برام عوض کرد. از پسر سومش اطلاعی ندارم و ایضا به دلیل ۴ دره بودن این خونه و خروج اهالی خونه از درهای مختلف تا به حال موفق به شناسایی دختر صابخونه هم نشدم. تنها اطلاعاتی که موجوده اینه که با ماشینش از اون یکی در خونه که توی خیابون مجاوره از خونه خارج میشه و میاد خونه و جز این هیچ گونه اطلاعاتی در مورد سن و سال و تحصیلات و سایر وجنات ایشون در دست نیست! (فعلا البته)

از روزی که اینجا زندگی می کنم معمولا 7، 8 ساعت توی روز کامپیوترم روشنه و همیشه موسیقی ترنس با صدای بلند توی خونه در حال پخش بوده و به جز یک بار ساعت 11:45 دقیقه شب که یک هو در خونه ام به صدا در اومد، هراسان رفتم و در رو باز کردم و پسر بزرگ صابخونه رو دیدم که با چهره ای پریشون می گفت: میشه یکم صدای این رو کم کنی بی زحمت؟! خونه روبرویی ما رییس زندان اردبیل میشینه ! ( که البته تا الان هر چی فکر می کنم نمی فهمم خوب که چی؟ حالا چیکار کنم؟ رییس زندانه خوب باشه ! می خواد برای بلند بودن صدای موسیقی من رو بندازه زندان؟! ) تا به حال مشکل دیگه ای با صابخونه نداشتم.

روز دوشنبه همین هفته که هنوز هم نمی دونم علت تعطیل رسمی بودنش چی بوده (چون تقویم ندارم !!! ) توی خونه نشسته بودم و داشتم درس می خوندم. ساعت تقریبا 1:30 بعد از ظهر بود و هنوز هم ناهار نخورده بودم. همین طور مشغول درس خوندن بودم که ناگهان در خونه به صدا در اومد.

-          اومدم... اومدم

-          سلام حاج آقا. حال شما؟ رسیدن به خیر (هفته گذشته روز یکشنبه به همراه پسرش و با ماشین شخصی خودشون راهی مشهد شده بودن و از اون روز به بعد ندیده بودمش)

-          سلام احسان جان. بفرما ...

-          ای بابا حاجی این کارا چیه !! شرمنده ام کردی ! واسه چی تو زحمت افتادین؟!

-          خواهش می کنم. نوش جان.

-          دستتون درد نکنه. خیلی لطف کردین!

 

بله !! صابخونه مهربون من واسم ناهار آورده بود ! یک بشقاب چلو، یک ظرف قرمه سبزی و یک کاسه بزرگ آش دوغ (آش محلی اینجا) ! جاتون خالی خوشمزه هم بودن!(عکسش رو آخر پست گذاشتم)

خلاصه به خوبیای این خونه و محله و صابخونه و بچه هاش یه مورد دیگه هم اضافه شد. این حاج آقای صابخونه خیلی مهربونه. همش میگه تو هم مثل پسر خودم می مونی و از این صحبتا...

این ماجرا رو برای خونواده ام تعریف کردم و دو تفسیر متفاوت از این موضوع رو از زبان مادرم و پدرم به سمع و نظر شما می رسونم:

مامان: جدی؟ دستشون درد نکنه. چه صابخونه خوبی داری. هواتو دارن. خدا رو شکر

بابا: مَر دخترِ دارَ ؟ احسان حواستَ ور خودت دِ. مری هِنون ازِت خوَششون اومَس! دخترشَ دیدیَ؟

-          نه ندیدمش. از اون در رفت و آمد می کنن تا حالا رویت نشده.

-          خواب خیرَ...

 

حالا نظر شما در مورد این اقدام صابخونه من چیه؟ به نظر شما از روی مهربونی این کار رو کرده یا منظوری داشته؟


اینم عکس غذای  اون روز:


هم کلاسی ها

ورودی ارشد مکانیک دانشگاه ما 16 نفره به اضافه یک نفر هم سهمیه شاگرد اولی که میشه ۱۷ نفر. هفته اول 9 نفر از بچه ها اومده بودن که روز سه شنبه این 9 نفر به 6 نفر کاهش پیدا کرد. این هفته که هفته دوم ترم هست تقریبا بچه ها کامل اومدن.

ترکیب کلاسمون به لحاظ جنسیتی شامل 15 پسر و فقط و فقط 2 تا دخمله

از این 15 تا پسر 2 تاش تبریزی، 2 تاش تهرانی، یکی از ساری، ارومیه، 2 تا از قزوین، یه خوبش که من باشم از دزفول. یکی از قم! و بقیه هم نمی دونم مال کجان. از اون دو تا دخمله هم یکیش فعلا اومده که شاگرد زرنگ دانشگاه بابل بوده و با شرط معدل و بدون کنکور توی دانشگاه مال قبول شده و از اون جایی که اسم کوچیکش توی لیست اسامی کلاس نیوفتاده بود ۳ بار مجبور شد به هر ۳ تا استاد بگه اسمش لیلا است تا هممون اسمش رو یاد بگیریم.

ظاهرا از امسال به بعد قانون معدل یکم تغییر کرده و فقط شامل دانشگاه مبدا نمیشه. بلکه اگر معدل یه نفر توی دانشگاه خودش از معدل نفر اول دانشگاه مقصد بهتر باشه می تونه بدون کنکور وارد اون دانشگاه بشه( خوب به ما چی )

تا این لحظه جذابیت خاصی توی هیچ کدوم از این همکلاسی ها ندیدم. اون یه دونه دخملی هم که اومده چنگی به دل نمی زنه. دیگه مگه آدم خیلی مجبور باشه که بخواد با اون معاشرت کنه.

یکی از این تبریزیا خیلی آدم اعصاب خرد کنیه. جهت اطلاع علی و مسعود بگم که یه چیزی تو مایه های سبحان خودمونه. اولا از همون جلسه اول پاچه خواری مستقیم رو در دستور کار خودش داره. دوما از اوناییه که جزوه نمی نویسن و هی می خوان جزوه ات رو بگیرن و کپی کنن. و سوما و از همه بدتر، از اون ترکای تبریزی متعصبه که سوال درسی هم می خواد بپرسه به زبون ترکی می پرسه. البته خوشبختانه هر سری استادا ضایعش می کنن و میگن فارسی بپرس که بقیه هم بفهمن چی میگی.

یکی دیگه از این تبریزیا هم به شکل دیگه ای اعصاب منو خراب می کنه. یه بار جزوه ام رو قرض گرفت که یه چیزی رو کامل کنه. نگو شیفته دست خط من و تمیزی و کاملی جزوه ام شد. ناگهان تصمیم گرفت و تصمیمش رو این طور بیان کرد: من دیگه فقط پیش تو میشینم. حالا نشستنش هیچ! هر دقیقه از کلاس جا می مونه و هی سرش تو جزوه منه و هی دم به ثانیه جزوه ام رو میگیره که عقب موندگیش رو جبران کنه. کلا رو مخه.

بقیه بچه های کلاس تا حالا چیز بدی از خودشون نشون ندادن و اکثرا طبیعت آرومی دارن. حالا باید یکم بیشتر بگذره تا ببینیم جو کلاس چجوریه. فعلا هنوز اسمای همدیگه رو هم به طور کامل نمی دونیم. تا بعد ببینیم چی میشه.

پ.ن: هفته پیش که این دخمله نیومده بود چند تا از بچه ها این طور می گفتن: نفر اول رشته مون یه دختره است. بابا چرا نمیاد پس؟ بریم شماره اش رو گیر بیاریم بگیم بیاد دیگه. چه وضعشه آخه. موقع حرف زدن هم کلی خوشحال و شنگول بودن و انتظار یه چیز خیلی توپ رو می کشیدن که ظاهرا رویاشون به حقیقت نپیوسته... حالا باز نا امید نمیشیم. یک شانس دیگه باقی مونده...

تا بعد...