عمو سبزی فروش

من اصولا از اون دسته از آدمایی هستم که وقتی از خواب بیدار میشم یکمی بد اخلاقم, مخصوصا اگه یه عامل مزاحم باعث بیدار شدنم بشه و به میل خودم بیدار نشده باشم.

البته این عامل مزاحم می تونه شکل های مختلفی داشته باشه.


یکی از این عوامل مزاحم که خیلی روی اعصاب من تاثیر منفی میذاره بیدار شدن با صدای زنگ تلفنه. یعنی هر کسی هم که می خواد باشه, وقتی با صدای تلفن من رو از خواب بیدار کنه باید سعی کنه خیلی دلیلش برای زنگ زدن مهم باشه تا باهاش برخورد جدی نکنم! دزفول که بودم بعضی وقتا که صبح ها توی خونه تنها بودم صدای زنگ تلفن توی ساعت های اولیه صبح واقعا روی مخ بود! اینجا هم که اومدم یکی دوبار ساعت 7:30 صبح با صدای تلفن از خواب پریدم و اون روزا تا شب بد خلق بودم.


یکی دیگه از عوامل اعصاب خورد کن صدای زنگ دره. مخصوصا اگه طرف انقدر پیله کنه و هی پشت سر هم زنگ در رو بزنه تا یه نفر بیاد و در رو باز کنه. این اتفاق هم زیاد برام پیش اومده.


یکی از بدترین انواع بیدار شدن هم به نظر من, بیدار شدن به خاطر دیدن یه خواب بده. معمولا توی فصل امتحانا من همیشه از این جور خواب ها می بینم که امروز روز امتحانه و مثلا امتحان ساعت 10 صبحه و من خواب موندم و به امتحان نرسیدم. اون موقعست که با تپش قلب زیاد از خواب می پرم و بعد از اینکه کمی فکر کردم و تاریخ امتحان رو یادآوری کردم و خیالم راحت شد دوباره می خوابم.


یه مدل دیگه که اصلا دوست ندارم اون جوری از خواب بیدار شم معمولا توی ایام تعطیلات نوروز و تعطیلات دیگه توی دزفول اتفاق میفته و اونم وقتیه که صبح کله سحر واسه ما مهمون بیاد و بعد هی مامانم بیاد بالا سرم و بگه د پاشو, خالت اینا اومدن. زشته تا الان خوابیدی. بعد مجبوری با صورت و چشمای پف کرده و موهای ژولیده بری به همهمون ها سلام کنی و تازه بعضی وقتا کار به رو بوسی هم کشیده می شه.


و اما جدیدترین عامل مزاحم که تقریبا 1 ماهه که منو بد جوری عصبیییییییی کرده صدای عمو سبزی فروش اردبیلیه! جدیدا این وانت های میوه و سبزی فروش دور و ور خونه ما زیاد شده. اون یارو میوه فروشه معمولا زود از توی محله ما رد میشه و صدای بلندگوش خیلی بلند نیست ولییییییییییی این عمو سبزی فروششششش که خدا لعنتش کنه با اون صدای نکره اش, اولا که ظاهرا نمی دونه وقتی داره توی بلندگو حرف می زنه دیگه لازم نیست انقدر داد بزنه. بعدشم آخه این چه جور تبلیغ کردن برای فروش سبزیه؟!! یارو اینجوری داد می زنه اول صبحی:


سبزی, سبزی, سبزی, سبزی, سبزی, سبزی, سبزی, سبزی نمی دونم چی چی بش من تومن یه همچین چیزی. بعد میاد با وانتش دو تا خونه اون ور تر از خونه من پارک می کنه و هی این رو تکرار می کنه. به خدا دیگه اعصابم خورد شده. هر روز صبح دارم با صدای نکره این از خواب می پرم!! آخه ساعت 9 صبح نمیگی ملت خوابن اینجوری داد و بیداد می کنی؟!!  خلاصه موندم چیکار کنم با این یارو! می تونم بگم این مدل از خواب پریدن بدترین نوع از خواب پریدنم توی چند سال اخیر بوده!


شما بدترین تجربه از خواب پریدنتون چطوری بوده؟!


پ.ن: یارو حلال زاده هم هست. تا اسمش رو آوردم دوباره پیداش شد

مهمون داری

این چند روزه حسابی دور و ورم شلوغ بود. توی 2 روز 6 تا از بچه های کلاس اومدن پیشم و هر کدوم هم به یه علتی اومدن اینجا.


چهارشنبه این هفته یعنی همین امروز قرار بود که برای ارائه تکلیف های درس محاسبات عددی که شامل ترجمه و برنامه نویسی و ... می شد بریم پیش استاد. از روز یکشنبه به این ور هر روز یکی از بچه ها میومد سراغم و برنامه هاش رو از من می خواست. یعنی بعد از اون همه داستان برای جمع کردن برنامه های بچه ها این دفعه باید برنامه های خودشون رو دوباره بینشون پخش می کردم.   برای اکثر بچه ها برنامه هاشون رو ایمیل کردم ولی خوب بعضی ها هم کار با ایمیل رو بلد نبودن و باید حضوری بهشون برنامه ها رو میدادم. از جمله یکی از بچه های قمی که روز دوشنبه عصر اومد پیشم تا برنامه هاش رو بگیره و نیم ساعتی پیشم بود.


شب دوشنبه قرار بود دو تا دیگه از دوستام که یکیشون هم گروهی من بود بیان پیشم تا برنامه ها رو براشون توضیح بدم. همون شب قرار گذاشتیم شام رو بیرون بخوریم و بعد اون ها بیان خونه من. اون شب به پیشنهاد دوستم رفتیم تا توی یکی از این کبابی های نه چندان تمیز که کباب های خوشمزه ای داره غذا بخوریم. واقعا مغازه کوچیک و بی کلاسی بود ولی کبابش خیلی خوب بود, طوری که هر نفرمون 1 نون سنگک رو تنهایی با کباب هاش خورد. اونم چه کبابی! پر چربببب!! با کلی کره حیوانی اضافه که روی کباب ها ریخته بود. جاتون خالی داشتیم می ترکیدیم.


بعد از اون پیاده تا خونه برگشتیم و مشغول خوندن برنامه ها شدیم. بعد از دو ساعت برنامه ها تموم شد و از اون به بعد سه نفری مشغول فوتبال بازی کردن با کامپیوتر بودیم! چه هیجانی! تا 2 نصفه شب داشتیم بازی می کردیم. فکر کنم اون شب صابخونه کلی به ما بد و بیراه گفته بس که سر و صدا می کردیم.


فردای اون روز هم بعد از ناهار با یکی دیگه از بچه ها بودم که می خواست بره توی شهر و از باجه بانک پارسیان پول انتقال بده. به پیشنهاد من اون مسیر رو پیاده رفتیم و توی راه برگشت به دوستم پیشنهاد دادم که بیاد پیشم و با هم فوتبال بازی کنیم که همین کار رو هم کردیم و بعد از خوردن کلی بستنی! قریب 2 ساعت داشتیم یه بند بازی می کردیم. دوستم تا ساعت 5 پیشم بود. موقعی که داشت می رفت 2 تا دیگه از بچه ها زنگ زدن و گفتن می خوان بیان پیشم. منم گفتم بفرمایین!


ساعت 6 دوستام با دست پر اومدن. 1 نون سنگک داغ و دو پاکت میوه! بنده خدا ها تو زحمت افتاده بودن. جاتون خالی باز نشستیم یه سنگک با پنیر خوردیم که اونم خیلی چسبید.   بعدش هم مشغول تبادل فیلم و آهنگ و ... بودیم و مجبور شدیم به خاطر علاقه یکی از بچه ها به سریال جومونگ ۲ , سریال رو با هم ببینیم.


از دیشب تا الان خیلی بی حالم. فکر کنم بالاخره تو اردبیل سرما خوردم. اون پیاده روی 1 ساعته دیروز زیر برفا کار خودش رو کرد و الان انقدر بی حالم که که به زور می تونم راه برم و همش به بخاری چسبیدم. حالا شاید امشب برم دکتر یه آمپولی چیزی بزنم کمی بهتر بشم.


مواظب خودتون باشید سرما نخورید. خداییش مریضی خیلی بده. لباس گرم بپوشید. پرتقال هم بخورید.

با سرعت رانندگی نکنید.

موقع رد شدن از خیابون احتیاط کنید.اول خوب یه نگاه به چپ چپ, بعد یه نگاه به راست راست و بعد دوباره چون تو ایران هستیم و خیابونا حساب کتاب نداره یه نگاه به چپ و راست.

زیاد روی صندلی نشینید و زیاد به مانیتور خیره نشید.

هیچ وقت هم به سرتون نزنه که از اون چایی های پست قبلی بخورید چون با کمی شکم درد همراهه ظاهرا.


خوب اینم چند تا توصیه اخلاقی بهداشتی برای شما دوستای گلم.

تا بعد ...

اسکیمو تی!

هیچ وقت تا حالا شده درباره اسکیموهایی که سالیان سال پیش توی قطب های جنوب و شمال زندگی می کردن فکر کنید؟ که با اون وضع یخ بندون و سرما چطوری زندگی می کردن؟ نه گازی, نه برقی. آبم که همش یخ زده بوده. حالا باز جای شکرش باقی بوده توی زمان زندگی بعضی از اونا دیگه آتیش کشف شده بوده و الا احتمالا همشون از سرما تلف می شدن. حالا فکر می کنید یه اسکیمو مثلا وقتی می خواسته یه چایی دم کنه چیکار باید می کرده؟! طبق تحقیقات من اولین تمدن های اسکیموها در حدود ۱۸۰۰۰ سال قبل شکل گرفته بوده. ولی روی این مسئله که اون موقع چایی هم کشف شده بوده یا نه بین علما اختلاف نظر هست.


برای دم کردن چایی (در صورت وجود) اول باید خانوم خونه یا آقای خونه یا بچه خونه می رفته بیرون از خونه یخیشون و یه مقدار یخ جمع می کرده میاورده. بعد این یخه رو میذاشتن رو آتیش تا آب بشه و بعد اگه تو اون زمان چایی کشف شده بوده یه چایی دم می کردن!


واقعا به بنده خداها سخت گذشته ها! فک کن! تو الان می خوای یه چایی بخوری راحت می تونی یه لیوان آب بذاری توی ماکروفر ۱ دقیقه بعد جوش میاد. یه لیپتون میندازی توش د برو که رفتیم. ولی اون بنده خدا ها چی؟!


دیروز اینجا برف شدیدی اومد. تقریبا 10 سانتیمتر برف رو زمین نشست. تا آخر شب هم با شدت زیاد برف میبارید. آخر شب ساعت 12:30 بود که مشغول جستجو برای تکلیف هفته پیش درس موتور بودم که باید امروز صبح سر کلاس ساعت 8 تحویل میدادیم. تو کل هفته یادم بود ولی انقدر بی خیالی طی کردم که موند واسه شب آخر. خلاصه بعد از پیدا کردن مطلب مورد نظر یه سری به حیاط زدم و دیدم که عجب برفی اومده!


ساعت تقریبا 1 بود و برف قطع شده بود! منم یه عکس از آسمون دیشب تو فیس بوک زده بودم. با میلاد داشتیم روی عکسه کامنت میدادیم و بحث کله پاچه بود که من نوشتم:

      می خوام به شیوه اسکیومها برف جمع کنم باهاش چایی دم کنم ببینم چه مزه میشه 


بعد به سرم زدم که چرا که نه! اولا که معلوم نیست دیگه تا اخر امسال از این برفا بیاد (که البته امشب داره دوباره میاد). بعدشم حال میده! ما هم که دزفولی هستیم و برف ندیده! تجربه جالبیه! بریم یه امتحانی بکنیم! کسی از فردای خودش خبر نداره. لا اقل اسکیمو تی نخورده از دنیا نریم


این شد که یه کاپشن پوشیدم و یه ظرف پلاستیکی هم دستم گرفتم و رفتم تو حیاط. کار ساعت 1 شب استارت خورد. از اونجایی که تقریبا 10 سانت برف اومده بود, برف های سطحی تمیز به نظر میومدن. منم تند تند با دست جمع می کردم و می ریختم توی ظرف. بعدم میومدم داخل و توی کتری که رو اجاق گاز بود خالی می کردم. چند بار اول حجم قابل ملاحظه ای آب توی کتری جمع نشد و اونجا بود که به تجربه اول در زمینه برف جمع کردن رسیدم! اینکه وقتی برف جمع می کنی باید فشارش بدی تا رو هم جمع بشه و بتونی برف بیشتری جابجا کنی.


تا ساعت 1:30 شب مشغول همین کار بودم. هی می رفتم برف جمع می کردم. این وسط شیرین کاریمم گل کرده بود.  ساخت ته چین برفی یکی از شیرین کاریهام بود!


خلاصه تا ساعت 1:30 با 7, 8 بار رفت و اومد تونستم یه بطری 1.5 لیتری و یه بطری نصفه آب جمع کنم.  و امروز 2 بار باهاش چایی دم کردم و خوردم و نتایج این کار اکسپریمنتالم به شرح زیر می باشد:

   


-    ما باید واقعا خدا رو شکر کنیم که توی قطب شما یا جنوب زندگی نمی کنیم. اونجا چایی دم کردن خیلی سخته.

-          مزه چایی برفی یا " اسکیمو تی " با چایی معمولی زیاد فرقی نداره

-          آب حاصل از برف زودتر به جوش میاد چون آب مقطره و املاح نداره

-          و نتیجه آخر اینکه آدم باید خیلی بیکار باشه که از خواب خودش بزنه و همچین کاری رو ساعت 1 شب انجام بده ولی!! ولی کاره خیلی باحالیه! پیشنهاد می کنم یه بار تجربه اش کنید.

 

اینم عکس هایی از کارهای دیشب و چایی امشب:


 


توصیه بهداشتی: خوردن این نوع چایی به همه توصیه نمیشه. میگن برف کثیفه نباید خورد. حالا من خوردم طوریم نشد. ولی شما اگر معدتون با میکروبای جدید ناسازگاره سعی کنید نخورید (مخصوصا اگر توی یه شهر با هوای آلوده زندگی می کنید)