شاخ محبت

قبل از هر چیز به نتیجه نظرسنجی هفته قبل می پردازیم:


گزینه 1:

میلاد (البته درخواست کرده یه چیزایی رو هم توی پستم حذف نکنم که من اون موارد رو به شدت تکذیب می کنم)، خانوم معلم، اکرم، فاطی کماندو ، فرناز، خانومی. مجموعا 6 رای مثبت


گزینه 1 و 2:

ویدا (که هم مخالفه این پست هاست، هم ظاهرا دلش سوخته برام و میگه می تونم فقط عکسش رو بذارم)


گزینه 2 و 4: 

علی (که مخالف این گونه پست ها بوده و یه چیزی هم بارم کرده)


گزینه 2:

اگر چه مسعود شرکت نکرده توی نظرسنجی ولی قبلا مخالفتش رو اعلام کرده بود. پس این گزینه مربوط به رای مسعوده


گزینه 6 که اصلا موجود نبود:

مهسا (با کامنت جنبش سبزیش)


در مجموع میشه گفت 6 رای موافق و 3 رای مخالف داریم. پس از این به بعد بازم پست های آشپزی داریم. ولی سعی می کنم فقط عکس هاش رو بذارم که بقیه هم ناراضی نباشن


خوب بریم سراغ پست امروز:


تقریبا دو هفته و خورده ای از وقتی که نماینده کلاس شدم میگذره. سمت من با نمایندگی توی فقط کلاس محاسبات شروع شد و الان رسما شدم نماینده کل کارهای ورودی 89 ارشد مکانیک. کسی چه می دونه؟ شاید فردا بشم نماینده کل دانشگاه . توی هفته گذشته مدام دنبال کارهای گرفتن بن های فتوکپی برای بچه های ورودی خودمون بودم که نفری 350 بن فتوکپی بهمون تعلق میگیره. 


باید از طریق معاونت دانشکده فنی اقدام می کردم که چون بن هاشون تموم شده بود، بهم یه نامه دادن که برای مدیریت تحصیلات تکمیلی توی اون یکی ساختمون ببرم و پیگیر کارهاش بشم. روی که نامه رو بردم جناب مدیر تشریف نداشتن و کار به شنبه همین هفته ای که گذشت موکول شد. شنبه پیگیر کارها شدمو نهایتا 3 شنبه تونستم بن ها فتوکپی رو بگیرم و بین بچه ها توزیع کنم.


اما اگه یادتون باشه فلش من توی اولین هفته نمایندگیم سوخت و همه برنامه های بچه ها که جمع آوری کرده بودم از روش پاک شد. شنبه با فلش جدید، دوباره فایل ها رو جمع کردم و ساعت 4 بعد از کلاس محاسبات، پیش استاد رفتم تا فایل ها رو بهش تحویل بدم.


وقتی فایل ها رو به استاد تحویل دادم، استاد چند تا از فایل ها رو باز کرد تا ببینه بچه ها چطور کارشون رو انجام دادن. کاری که برای تکلیف شماره 1 باید انجام میدادیم تهیه فایل اکسل از داده های جداول ترمودینامیکی بود که هر گروه دو نفره باید حدود 200 عدد و بعضی گروه ها مثل گروه من باید 350 عدد رو توی یه فایل اکسل آماده می کردیم به همراه اطلاعات کامل جدول و تهیه یه نسخه با فرمت قابل خوندن برای برنامه فرترن 95 که قراره برنامه نویسی هامون رو با اون انجام بدیم.


یکی دو تا از فایل ها رو که باز کرد با یه حالت نارضایتی گفت: اینا چرا انقدر ضعیف کار کردن؟ منم نمی دونستم باید از بچه ها دفاع کنم یا جانب استاد رو بگیرم و خودم رو عزیز کنم. خلاصه گفتم: بله استاد، خوب هر گروهی یه مقدار متفاوت روی کارشون وقت گذاشتن و بعضی ها کیفیت کارشون بهتره (جمله ام ته پ.خ بود انصافا) استاد هم با تکون دادن سر حرفم رو تایید کرد.


همین طور که اونجا بودم مدام به ساعتم نگاه می کردم و می خواستم برم و به کلاس ریاضی مهندسی که ساعت 4 شروع شده بود برسم ولی اجازه مرخصی رو بهم نمیداد.


بعد از چند دقیقه که هی فایل ها رو نگاه می کرد گفت:

- بهتره که اطلاعات فایل ها رو کامل کنیم. اطلاعات بالای جداول رو هیچ کدوم از بچه ها ننوشتن

- بله استاد

- این ها باید کامل بشه تا مشخص باشه هر فایل مربوط به کدوم جدوله

- بله استاد. درسته

- بعدش باید همه جداول با هم ادغام بشه و توی یه فایل واحد درست بشه تا بهتر بشه بررسیشون کرد

- بله استاد

- بعضی از بچه ها هم فایل خروجی از اکسل رو تهیه نکردن. باید این رو هم درست کنیم.


دیدم کم کم قضیه داره بو دار میشه. با نهایت احترام گفتم:

- ببخشید استاد، این کارهایی که فرمودین رو من باید انجام بدم؟

- بله دیگه { حرف استاد با نیشخندی این مدلی همراه بود} شما سرپرست کلاس هستید دیگه این کارها وظیفه شماست

- ...  بله استاد چشم فقط من که کتاب رو ندارم که بتونم این ها رو کامل کنم.

- بله!! بفرمایید اینم کتاب

- بله استاد!! چشم!! آمادشون می کنم


بالاخره بعد از 20 دقیقه اجازه داد که برم و به کلاسم برسم. کلی هم کار رو دستم گذاشت که بچه ها با شنیدنش فقط به من می خندیدن


برای روز سه شنبه قرار بود تمرین دوم رو انجام بدیم. هیچ کدوم از بچه ها روز سه شنبه تمرین رو انجام نداده بودن به جز من. بادی به غبغب انداختم، سینه سپر کردم و با خوشحالی تمام رفتم پیش استاد و گفتم که من برنامه رو نوشتم. تمام اون حالت های خاصی که می خواستین رو هم توش لحاظ کردم. اجرا کنید بررسی کنید


استاد ظاهرا خوشش اومده بود ولی فایل رو ازم نگرفت

- استاد پس فایل رو کپی نمی کنید؟

- نه

- چرا استاد؟

- برید بیشتر روش کار کنید. یه حالتی رو پیدا کنید که دستگاه معادلاتمون جواب داشته باشه ولی با این روش حل نشه و مجبور باشیم یه حالتی رو توی برنامه در نظر بگیریم که برنامه به صورت خودکار با جابجا کردن ستون های ماتریس ضرایب معادله حالتی رو پیدا کنه که معادله جواب بده

- استاد نمیشه که !! اگه ممکنه خودتون یه چک بکنید ببینید اصلا همچین حالتی توی روش حذفی گوس ممکنه یا نه

- باشه اجازه بدین


یه 5 دقیقه ای روش فکر کرد و هی با برنامه خودش کار کرد و وقتی دید که با برنامه ای که خودش نوشته هم نمیشه همچین کاری رو انجام داد برگشت و به من گفت:

- حالا شما بازم روش فکر کنید و یه همچین دستگاهی تعریف کنید و توی برنامتون لحالظ کنید

- بله استاد !

- راستی شما بودین جلسه اول گفتین من با فرترن کار نکردم و ++C بلدم؟

- بله استاد، چطور مگه؟

- ما بسیار مایل هستیم که شما با دو زبان برنامه نویسی کار کنید

-

- این کارهایی که اینجا انجام دادین رو توی محیط سی ببرید و ببینیم چه تفاوت هایی دارن. من خودم فرترن رو کامل بلدم ولی با سی کار نکردم. دوست دارم اونم یاد بگیرم

- استاد آخه ... چیزه ... ... بله چشم استاد. سعی می کنم روش کار کنم ببینم چطوری باید توی اون محیط نوشته بشه


خلاصه این استاد شاخ محبتش رو توی گلدان بنده فرو کرده و تا از این شاخه بی برگ، گلی روییده نشه قصد نداره شاخه رو بیرون بکشه . بدبختی هامون کم بود، این استاده هم هی بیشترش می کنه.


یه نتیجه گیری کردم از این اتفاق: اونم اینکه پاچه خواری باید در یه محدوده تعریف شده ای انجام بشه. کمتر از اون مقدار فایده نداره و بیشتر از اون مقدار باعث دردسر زیاد واسه ادم میشه. که ظاهرا تو این مورد من از اون محدوده فراتر رفتم و فعلا فعلا ها باید جواب این کارم رو پس بدم


پ.ن: ظاهرا وبلاگ من بازدید کننده اردبیلی هم پیدا کرده ! که از چند تا از پست های من شاکی شدن. من از ایشون معذرت خواهی می کنم. قصد توهین به اردبیلی ها و کلا آذری زبان ها رو نداشتم و ندارم. مطالبی که توی وبلاگم می نویسم بیشتر جنبه شوخی داره و هیچوقت مستقیما هدفم تخریب و توهین نبوده و نیست.

شاهکار دیگه ای از من !! این هفته: ماکارونی!

بله دوستان گلم

طبق قولی که به خودم دادم که هر جمعه پخت یک غذای جدید رو تجربه کنم، این هفته هوس کردم بعد از نزدیک به ۵۰ روز ماکارونی بخورم و پخت این غذا رو هم یاد بگیرم.

دیروز سفارشات کلیدی رو از مادر عزیزم گرفتم و امروز با انگیزه بالا شروع به کار کردم.

و اما آموزش پخت ماکارونی به شیوه احسان 12:


1. درست کردن مایه ماکارونی دقیقا شبیه آموزشی هست که در غذای " بابوشکا " توضیح دادم. فقط اینجا سیب زمینی نمیزینم توش


2. همزمان با پخت مایه ماکارونی یه قابلمه آب روی اجاق میذاریم و صبر می کنیم تا آبش جوش بیاد. برای جلوگیری از چسبیدن ماکارونی ها به هم باید توی آب کمی روغن بریزیم (از توصیه های اکید مادر گرامی)


3. آب که جوش اومد ماکارونی ها رو دسته دسته نصف می کنیم و توی آب جوش میریزیم.


4. بعد از ده دقیقه که ماکارونی ها کمی نرم شدن اون ها رو با آب سرد آب کش می کنیم.


5. حالا کف قابلمه نون یا سیب زمینی میذاریم و بعد ماکارونی رو روش اضافه می کنیم. مایه ماکارونی رو هم وسط ماکارونی ها میریزیم.


6. نیم ساعت الی 45 دقیقه صبر می کنیم تا ماکارونی با شعله کم دم بکشه. بعد مخلوط ماکارونی و مایه رو هم می زنیم و می خوریم


برای اینکه صفحه اول وبلاگ سریع بالا بیاد عکس ها رو توی ادامه مطلب میذارم...


پ.ن: مخالفان طرح " پست های آشپزی " که از اون جمله می تونم به مسعود و علی اشاره کنم خیلی اصرار دارن که دیگه از این پست ها ننویسم. برای اینکه عدالت هم رعایت بشه توی این پست یک نظرسنجی انجام میدم تا ببینم این کار رو ادامه بدم یا نه

توی بخش نظرات پاسخ بدید:

آیا مایلید پست های آشپزی وبلاگ من تداوم داشته باشه؟

1. بله

2. خیر

3. فرقی نمی کنه برامون

4. خجالت بکش. مردی گفتن زنی گفتن شرمی و حیایی گفتن

5. پست آشپزی هم مگه میدی تو؟

ادامه مطلب ...

راهکارهای مقابله با سرما

از اون روزی که هوای اینجا رو به سردی رفته هر کسی بسته به تجربه و نظر خودش یه سری راهکارها رو بهم پیشنهاد داده تا برای جلوگیری از سرما خوردن و احساس سردی بیش از حد از اون ها کمک بگیرم.


۱. بابابزرگم به مامانم سفارش کرده بود که حتما بهم سفارش کنه که حتما یه کلاه بخرم و موقع بیرون رفتن از خونه سرم کنم.


۲. مامانم که دیگه سفارشی نمونده که گوشزد نکرده باشه! از خرید لباس گرم و دستکش و شال و کلاه بگیر تا خوردن غذاهای گرم و روشن کردن بخاری و حموم نرفتن قبل از بیرون رفتن از خونه و ...


۳. بابام هم همون سری اولی که اومده بود ۲ تا جعبه خرما برام خرید و گفت که خرما زیاد بخور. بدنت رو گرم نگه میداره.


۴. یکی از دوستام مدام سفارش می کنه که لیمو شیرین و پرتقال بخورم تا سرما نخورم.


و اما

۵. رفیق شفیقم سامان! امروز می گفت یه بطری مشروب بخر. هر روز یکم بخور. اصلا هم مست نمیشی! هیچ حالیم بهت دست نمیده. ولی حسابی بدنت رو گرم می کنه. حالا خودم اومدم اونجا میگیرم با هم می خوریم!


نظر شما چیه؟ برای مقابله با سرما چه راهکاری رو پیشنهاد می کنید؟

دردسر های نمایندگی کلاس !


دیروز یعنی سه شنبه باید طبق قرار قبلی، به عنوان نماینده کلاس فایل های برنامه نویسی بچه ها رو دونه دونه جمع می کردم و میریختم روی فلشم و می بردم به استاد تحویل میدادم. چند تا از بچه ها صبح فایل هاشون رو تحویل دادن به من. چند تا هم ظهر. یک نفر هم باقی موند که فایلش رو تا قبل از کلاس تحویل نداده بود که قرار شد بعد از کلاس فایلش رو بهم تحویل بده. کلی واسه بچه های کلاس میذاشتم و سر به سرشون میذاشتم واسه تحویل گرفتن فایل ها. به همشون ایراد می گرفتم. کلی با بچه ها خندیدیم و مسخره بازی در آوردیم.خیلی حال داد.


بعد از تموم شدن کلاس و بعد از اینکه فایل های همه رو جمع کردم فلش رو پیش استاد بردم تا فایل ها رو کپی کنه. فلش رو به یو اس بی جلوی سیستمش زد ولی فلش باز نمی شد. چون گرفتار بود گفت که فردا فایل ها رو بهش تحویل بدم.


وقتی اومدم خونه فلش رو به کامپیوترم زدم و در کمال ناباوری دیدم که بلللللللللللللله !!! فلشم سوخته !!!!! و تمام فایل های خودم و برنامه های بچه ها هم از روش پاک شده !!! اعصابم حسابی خورد شده بود !!   حالا فایل های بچه ها با جهنم ! 12 تومن پول فلشم بود ! یه بار از هم از گارانتی تعویضش استفاده کرده بودم و دیگه تعویضش نمی کردن برام.

همون موقع یکی از بچه ها زنگ زد گفت برنامه ها رو به استاد تحویل دادی؟ گفتم نه! وقت نداشت! گفت فردا بیار.

-          ایول!!! اقا ما یه سوتی دادیم تو برناممون. میشه درستش کنی بی زحمت؟

-          والا خیلی دوست دارم درستش کنم. ولی نمی تونم

-          چرا ؟

-          آخه فلشم سوخته همه برنامه هاتون هم پاک شده

-          با اون لهجه مازندرانیش یه نه بابای کش دار پشت تلفن گفت و کلی خندید!!

امروز هم توی دانشگاه هر کی رو می دیدم می گفتم:

-          خبر جدید رو شنیدی؟

-          نه چی شده؟

-          فلشم سوخت. برنامه هاتون هم پاک شد!!

جالب اینجا بود که همه بدون استثنا به جای اینکه یکم ناراحت بشن فوری می گفتن ایولللل و زدن زیر خنده !!!

خلاصه بعد از کلاس به استاد جریان رو گفتم و اونم ایضا زد زیر خنده و یک " عججججب " با تمانینه زیاد گفت !

خلاصه امروز عصر رفتم و یه فلش جدید خریدم و 12 تومن رفت تو پاچم! حالا باید شنبه دوباره فایل ها رو از بچه ها بگیرم. امیدوارم تا آخر ترم تعداد فلش های سوختم دو رقمی نشه. بالاخره اینم یه جورایی از دردسر های نمایندگی کلاسه.


پ.ن 1: بعد از اون همه توضیحات سرپایی توی محوطه دانشگاه و 50 بار تماس گرفتن همکلاسی دخترمون! برنامه ای که به من تحویل داد کاملا غلط! با 30 عدد ارور بود ! که اخرش مجبور شدم بشینم خودم براش برنامه رو بنویسم که یه چیزی تحویل داده باشه!


پ.ن 2: دو تا از بچه های کلاس قزوینین. شایع شده وقتی وارد اتاق اینا میشی توی خوابگاه آنتن موبایلت کامل صفر میشه.کافیه در رو ببندن. دیگه هیچ راه فراری نداری. این خنده دار ترین چیزی بود که در مورد قزوینیا شنیده بودم.

 

ما اینجا گانون داریم!

توی  4 سال دوه کارشناسی یه تجربه خیلی خوب کسب کردم و اونم این بود که 95 % همکلاسی های دختر تا زمانی که نخوان کاری براشون انجام بدی طرفت نمیان. و وقتی بخوان کاری براشون انجام بدی چنان مودب و با شخصیت میشن که هر چی علامت تعجب جلوشون بنویسی بازم کمه.
نمونه بارزش رو برای مسعود و علی یاد آوری می کنم. حتما یادشونه خانوم ب%هزاد#ی سر جریان امتحان دینامیک چه به روزمون آورد

انقدر هی گفتم چرا این دختر کلاسمون یاد نمیگیره لا اقل یه سلام به ما بکنه تا اینکه بالاخره از اون ور پشت بوم افتادیم پایین و یکشنبه شب ساعت 9 گوشیم زنگ خورد. شماره ناشناس بود. جواب دادم. یه دختره پشت خط بود...

-          سلام

-          سلام

-          خوب هستید؟

-          مرسی خوبم. شما؟

-          من خانم ... هستم.

-          اه ببخشید نشناختم

-          خوبید شما؟

-          مرسی. میگم آقای ناجی شما تکلیف برنامه نویسی که استاد داده رو انجام دادین؟

-          آره انجام دادم. چطور؟

-          من راستش چون دست تنهام و هم گروهی ندارم و اینا... با فرترن هم تا حالا کار نکردم و اینا... اگه میشه یه لطفی کنید فردا اگه زحمتی نیست یه سر بریم دانشگاه توی سایت دانشجوهای ارشد یکم به من کمک کنید

-          باشه مسئله ای نیست. البته منم تا حالا با فرترن کار نکردم ولی فردا ساعت 11 می بینمتون

-          باشه. ممنون. خداحافظ

 

قرار بود فردا یکم زودتر برم و برنامه رو روی یکی از سیستم ها نصب کنم تا همکلاسیم هم برسه. وقتی رسیدم اونجا بعد از 20 دقیقه که سر پا منتظر بودم یکی از سیستم ها خالی بشه بالاخره یه جا گیرم اومد. همون موقع بود که این خانم همکلاسیمون هم اومد.


خواستم برنامه رو نصب کنم ولی به خاطر اینکه حساب های کاربری ویندوز رو محدود کردن نمی شد برنامه رو نصب کرد. رفتم به مسئول سایت که یکی از دانشجوهای همین دانشگاه هست گفتم که می خوام همچین کاری کنم. گفت که اجازه نصب برنامه نداریم و نمیشه. ازش خواستم که به مسئول اصلی سایت صحبت کنم. ولی از بد روزگار مسئول اصلی سایت هم یه خانم بود !! تا حالا چند بار توی سایت دیده بودمش. فکر نمی کردم با اون قیافه اش مسئول اصلی اینجا باشه.


اتفاقا خیلیییی هم لج بازه این خانم. یه بار به خاطر اینکه دو دقیقه زودتر از موعدی که قرار بود سایت بعد از ناهار باز شه من دم سایت حاضر شده بودم کلی باهام جر و بحث کرد و اخر سر هم نذاشت وارد سایت بشم.

بهش گفتم که جریان از این قراره و می خوام برنامه رو نصب کنم. ولی باز همون حرف رو زد که اینجا فقط برای اینترنت هست و اجازه نصب نرم افزار ندارید. هر چی باهاش جر و بحث کردم فایده نداشت. زنیکه از حرفش کوتاه نمیومد. اعصابم رو حسابی خورد کرده بود. خیلی زور داشت یه آدم اینجوری لج بازی کنه باهات. اونم سر یه همچین مسئله بی اهمیتی. همش می گفت ما برای خودمون گانون داریم. منم گفتم این قانونتون منطقی پشتش نیست. می گفت از نظر خودمون منطقیه. بنده خدا ترکه دیگه. دست خودش نیست.

خلاصه هر کاری کردم راه نداد. برگشتم و به همکلاسیم ماجرا رو گفتم. گفت که توی سایت دانشکده علوم ظاهرا روی یکی از سیستم ها این برنامه نصبه. راهی اونجا شدیم. جاتون خالی چه دانشکده با صفایی! چه دانشجوهای مهربونی !   آدم حظ می کرد. اصلا یه دنیای دیگه ای بود توی دانشکده علوم پایه که اون طرف خیابون و کاملا جدا از دانشکده ماست.


خلاصه وارد سایت اونجا شدیم. مسئول سایت فوری ازمون کارت دانشجویی خواست. وقتی که دید دانشجوی فنی هستیم اونم پاش رو کرد تو یه کفش که نمیشه اینجا کار کنید و اینجا گانون داره و از این بهونه های الکی.

خلاصه هیچی به هیچی . هی از این ور به اون ور. آخرش مجبور شدم سر پا ! توی محوطه دانشگاه! توی اون هوای سرد روی کاغذ براش برنامه رو توضیح بدم.


حسابی اعصابم رو خورد کردن اون روز. دانشگاه به این بزرگی که 10 برابر دانشگاه جندی شاپوره یه سایت نرم افزار نداره!   جندی شاپور با اون کوچیکیش یه سایت بزرگ واسه کارای نرم افزاری داشت. چه اینترنتی داشتیم اونجا. یادش به خیر !! 10 مگابیت پهنای باند واسه اون دانشگاه کوچیک! اینجا با این بزرگیش فقط 5 مگابیت پهنا داره.   بعضی چیزای اینجا بد جوری رو مخه.


پ.ن: نمی دونم این همکلاسی های ناجنس من از کجا بو بردن که من و این خانوم با هم اون روز ارتباط داشتیم حالا همه جا چو انداختن که من تو کار این دخترم. اینم بساطی شده واسه خودش!