تولدم مبااااااااااااارک!!



امروز جمعه 12 آذر 1389 روزیه که من بیشتر از همیشه انرژی دارم. روزیه که از صبح که از خواب بیدار شدم تا الان لحظه به لحظه اش رو با کارهای مختلف گذروندم تا واسم یه روز به یاد موندنی بشه. چون امروز تولدمه!!!


23 سال پیش در چنین روزی من پا به این دنیا گذاشتم و واقعا شماها چقدر خوش شانسید که 23 سال پیش این اتفاق افتاد تا الان شما بتونید بیاید به وبلاگ من و این روز رو بهم تبریک بگید!


امروز از اونجایی که با روحیه مضاعف، انرژی مضاعف از خواب بیدار شدم بعد از خوردن صبحونه مشغول خونه تکونی شدم و یه خونه تکونی پاییزی حسابی کردم. بعد از اون مشغول پختن ناهاری شدم که عکس هاش رو توی پست قبلی دیدین. بعد از اون یه سر اومدم نت تا به انبوه تبریکاتی که توی انجمن آر آر تولز به مناسبت تولدم بهم گفته بودن جواب بدم و بالاخره بعد از همه این کارها واسه خودم مراسم جشن تولد 23 سالگی گرفتم...


روز چهارشنبه رفتم سراغ یه قنادی که نزدیکای خونه است. توی یخچالش کیک نداشت. می گفت اگر کیک می خوای باید سفارش بدی. منم گفتم باشه. گفت برای دختر می خوای یا پسر؟! گفتم واسه پسر! واسه خودم می خوام! یارو همچین بهم خندید که فکر کنم من اولین مشتری ای بودم که همچین چیزی ازش خواسته بود. پرسید روی کیک چی بنویسم؟ گفتم بنویس: تولدم مبارک. بازم خندید و گفت باشه! دیشب رفتم و کیکم و گرفتم و یه شمع 23 هم خریدم.


امروز عصر برای خودم آهنگ بندری گذاشتم، حسابی رقصیدم و از خودم فیلم هم گرفتم !! و بعدش هم شمعام رو فوت کردم   و کادویی که مامان 1 ماه پیش توسط بابا که اینجا اومده بود برام فرستاده بود رو باز کردم که چه پیراهنی خوشگلی هم هست. دست مامانم درد نکنه که نذاشت امسال هم بی کادو بمونم!


تولد امسال متفاوت ترین تولد عمرم بود. فکر کنم اولین کسی باشم که تنهایی برای خودش تولد گرفته، کیک و آب میوه خریده، خودش تنهایی واسه خودش رقصیده و از خودش فیلم گرفته. به هر حال ما اینیم دیگه. همیشه متفاوت هستیم!


جاتون خالیه اینجا. حسابی داره تولد تنهاییم خوش میگذره!! البته یه مهمون هم دعوت کرده بودم که متاسفانه براش جور نشد بیاد و نیومد! که قطعا تولد خیلی باحالی رو از دست داده! و احتمالا بعدا پشیمون میشه که چرا نیومده!


امسال اولین تبریک قبل از روز تولدم رو 6 روز پیش از یکی از دوستام توی فیس بوک گرفتم.

اولین تبریک تلفنی قبل از روز تولدم رو مامانم دیروز عصر بهم گفت.

اولین تبریک تلفنی توی روز تولدم رو ساعت 17 دقیقه بامداد امروز جمعه از یکی از دوستام گرفتم.

اولین تبریک اس ام اسی رو ساعت 8:59 دقیقه امروز صبح از یکی دیگه از دوستام گرفتم که دقیقا اس ام اسی رو که پارسال واسه تولدم فرستاده بود امسال هم دوباره فرستاد!

بعد از اون تا به این لحظه 6 تا تبریک اس ام اسی دیگه به همراه دو تا تبریک فیس بوکی و 10 تا تبریک توی انجمن آی آر تولز گرفتم و سیل تبریکات سرازیر شده به طرف من همچنان ادامه داره...

به به چه روز خوبیه امروز


چند تا عکس توی ادامه مطلب گذاشتم براتون

فعلا...

ادامه مطلب ...

غذای این هفته : کتلت





پ.ن: جا داره از راهنمایی ارزنده مامانم تشکر کنم که وسط آشپزی بهم تلفن زد. آخه امروز سر خود پاشدم و اقدام به درست کردن کتلت کردم. همش داشت توی ماهیتابه از هم پاشیده می شد. بعد از راهنمایی کلیدی مامانم تونستم مشکل کار رو رفع کنم

خادم مسجد

روز جمعه توی وقت استراحت بین کلاس پایپینگ از بچه ها جدا شدم تا هم برم توی مسجدی که اون نزدیکیا بود نماز بخونم و هم اینکه برم و موبایلم رو بدم به طرف تا واسم سیم آنتنش رو جا بندازه.

وارد مسجد که شدم ژاکتم رو در آوردم و رفتم که وضو بگیرم. دیدم خادم مسجد اومد و به ترکی یه چیزی بهم گفت که یه کلمه از بین حرفاش فهمیدم که می گفت مایع دستشویی...


-          مایع دستشویی اینجاست؟ آها ممنون

بعد از اینکه وضو گرفتم اومدم نماز بخونم که دوباره خادم مسجد اومد. حالا که فهمیده بود ترکی بلد نیستم با فارسی گفت:

-          دستمال کاغذی بدم بهت دست و صورتت رو خشک کنی؟

-          نه ممنون. خودش خشک میشه...

نماز که خوندم دوباره خادم مسجد اومد بالای سرم...

-          قبول باشه.

-          ممنون

-          چایی حاضره. بریزم برات؟

-          نه حاج آقا دستت درد نکنه. خیلی ممنون

-          بریزم.

-          نه ممنون تعارف نمی کنم

-          بذار یه دونه بریزم برات

-          باشه. ممنون

یه چایی برام ریخت و یه چهارپایه برام آورد که روی زمین نشینم...

-          بچه اینجایی؟

-          نه حاج آقا. من بچه جنوبم. دزفول. من اینجا دانشجو ام. امروز یه کلاسی داشتیم این دور و ورا. الان بین کلاسمه. گفتم بیام نمازم رو بخونم. ساعت 2 دوباره کلاس دارم.

-          جنوب!! من سال 43 اونجا سرباز بودم. خیلی گرمه! بازم میای این ورا؟

-          نه دیگه. فکر نمی کنم. کلاسم امروز تموم میشه.

-          آها

-          خوب حاج آقا دستت درد نکنه. با اجازه من برم.

-          ناهار خوردی؟

-          نه ولی یه چیزی بیرون می خورم. ممنون

-          حالا کجا می خوای بری؟ هنوز که زوده.

-          نه دیگه برم! آخه باید برم موبایلم رو بدم تعمیرکار

-          آها. باشه. به سلامت

-          ممنون حاجی. خداحافظ شما

من که اون همه عزت و احترام برام جالب بود! نمی دونم علتش چی بود. از کم بودن نماز گزار هایی که فقط 4 نفر بودن بود؟! از این بود که جوونی رعنا مثل من رو دیده بود و به وجد اومده بود؟! نمی دونم واقعا! ولی خاطره جالبی بود برام...


پ.ن: چقدر این شکلک رو زدم توی این پست

پلاک ۸



چند روز پیش به اصرار یکی از دوستام جوگیر شدم و تصمیم گرفتم یک مکعب روبیک بخرم و وقت های بیکاریم این بازی فکری رو انجام بدم. چون نمی دونستم توی اردبیل کجا می تونم همچین چیزی بخرم و از اونجایی که اینترنت من رو حسابی تنبل کرده، از یه سایت ایرانی این مکعب رو به صورت اینترنتی خریدم.  روز سه شنبه بود که خرید رو انجام دادم و پولش رو پرداخت کردم.

روز چهارشنبه ساعت تقریبا 12 ظهر بود که یه نفر به موبایلم زنگ زد. یه دختره بود...


-          سلام. آقای ناجی؟

-          سلام. بله بفرمایید؟

-          پست چی یه بسته آورده در خونه ما اسم و شماره شما روی بسته بود.

-          شما کجایین؟ طبقه بالا میشینید؟

-          بله ما طبقه بالا هستیم

-          خوب منم طبقه همکف هستم. الان میام ازتون میگیرم.

-          طبقه همکف؟! مگه اینجا طبقه همکف هم داره؟

-          آره دیگه! داره! من مستاجرم اینجا

-          ما هم خودمون مستاجر آقای حمیدی هستیم

-          آقای حمیدی؟! من مستاجر آقای بهار هستم!

-          نمی دونم دیگه

-          من الان میام دم در

-          باشه...

 

رفتم دم در و منتظر شدم تا یه نفر از در اون طرفی خونه بیرون بیاد. ولی هر چی منتظر شدم کسی نیومد. 5 دقیقه بعد دوباره زنگ زد...


-          کجایی شما؟ ما عجله داریم می خوایم بریم بیرون

-          من دم درم دیگه! شما کجایی؟

-          دم در کجا؟! من که کسی رو نمی بینم!

-          ای بابا!

-          شما بیا سر خیابون. یه سوپرمارکت هست. ما اونجاییم

-          باشه...

سریع آماده شدم تا برم سر خیابون. توی راه دوباره طرف زنگ زد و این دفعه موقعی که داشتم باهاش حرف می زدم دیدمش. تازه فهمیدیم جریان چی بوده! این پست چی گاگول به جای پلاک 8 که خونه منه بسته رو به یه پلاک 8 دیگه برده بود. حالا جالب اینجاست من کد پستی هم داده بودم و روی بسته نوشته شده بود ولی با این حال بازم اشتباه برده بود بسته رو! و جالب تر اینکه حدود 1 ماه پیش که یکی از دوستام جزوه درس موتور احتراق داخلی دانشگاه جندی شاپور رو برام پست کرده بود و اون روز من خونه نبودم تا بسته رو از پست چی تحویل بگیرم، پست چی بسته رو به صابخونه من نداده بود ولی این یکی پست چی بسته ای که به اسم من بود رو به این دخترا داده بود!!


خلاصه بسته رو گرفتم و کلی تشکر کردم! واقعا باز جای شکرش باقیه که هنوز هم ادم های با معرفت پیدا میشه که توی همچین شرایطی کار درست رو انجام بدن. حالا اگر یه نفر غیر از این بود و بسته رو برداشته بود و به من هم زنگ نزده بود من هی منتظر رسیدن بسته می شدم و هیچ وقت هم بسته به دستم نمی رسید!


نکته اخلاقی این پست: شما هم اگر توی این شرایط قرار گرفتید یکم به خودتون زحمت بدین و کار اون بنده خدایی که توی بد شانسی افتاده رو راه بندازید.

گوشیم خراب شد :((

انقدر هر کی ازم می پرسید چه موبایلی بخرم هی گفتم موبایل من خیلی خوبه و فلانه و این جوریه و اون جوریه و مدلش اینه تا کار به جایی رسید که حتی چند بار بهم پیشنهاد خرید گوشی رو هم دادن تا بالاخره نمی دونم کدوم از خدا بی خبری موبایل نازنینم رو چشم زد و روز سه شنبه هفته پیش موبایل سامسونگم خراب شد. طوری که کلا تاچش از کار افتاد و فقط چند تا دکمه سخت افزاریش که مال کم و زیاد کردن ولوم و دکمه دوربین و اینا بود کار می کرد. این اتفاقا موقعی که توی کلاس پایپینگ می خواستم صدای استاد رو ضبظ کنم اتفاق افتاد. اعصابم حسابی به هم ریخته بود. قبلا یکی دو بار این جوری شده بود ولی زود درست می شد و به 5 دقیقه هم نمی کشید. گفتم شاید این بار هم همین طوری باشه ولی تا شب درست نشد.


صبح فرداش موبایل رو بردم تا به یکی از تعمیرکارهای موبایل نشونش بدم. از یکی دو تا مغازه موبایل فروشی سوال کردم و یه نفر رو بهم معرفی کردن. موبایل رو پیش همون بردم. گفتش که باید تا بعد از ظهر بمونه. گفتم باشه. بعد از ظهر باهاش تماس گرفتم. گفت که صفحه تاچش سوخته و درست نمیشه و باید عوضش کرد و خرجش حدود 20 تومن میشه. اصرار کردم که نمیشه درستش کنی و از این حرفا که گفت خودت بیا نگاش کن ببین که نمیشه درستش کرد. بعد از کلاس رفتم و دیدم. راست می گفت. چیزی نداشت که بشه درستش کرد. یه صفحه شیشه ای بود که چند رشته شیم خیلی نازک ازش بیرون اومده بود.


اون شب موضوع رو که به سامان گفتم یادم انداخت که گوشی گارانتی طلایی داره! ولی باز که فکرش رو کردم دیدم گوشی اینجا، کارتش دزفول! شرکت گارانتی هم تهران. دیدم کلی معطلی داره تا بخوام از گارانتیش استفاده کنم واسه همین بیخیالش شدم.


خلاصه قرار شد طرف بگرده و برام یه دونه صفحه تاچ اصلش رو پیدا کنه. فرداش یعنی پنجشنبه شب رفتم و موبایل رو ازش تحویل گرفتم. 25 تومن هم رفت تو پاچم. البته شب که موبایل رو آوردم خونه دیدم که آنتن نمیده. با طرف تماس گرفتم و گفت ظاهرا یادش رفته سیم آنتن رو وصل کنه   و قرار شد فرداش که جمعه بود برم و برام درستش کنه.


جمعه گوشی بردم و برام درستش کرد. خلاصه این واسم درس عبرتی شد تا من باشم دیگه از گوشیم جلوی این و اون تعریف نکنم. علی الحساب به همتون میگم هیچ وقت گوشی سامسونگ سری استار مدل S5233 نخرید. اصلا گوشی خوبی نیست.